خاطره آروین جان
حالتون چطوره
خوبین؟سر کیف این ؟😂
بیو بدم آروین هستم عید ۲۲ سالم میشه «کادو خواستین بدید شماره کارت میدم بزنید😂» دانشجو پرستاری
دارای دو عدد داداش دهه ۷۰ ای دوقلو «بله عجیبه دهه ۷۰ عو دوقلو ولی دیگه اون موقع شده دیگه 😑😂»چون در اخرای دهه ۶۰ تشریف دارن به دهه ۷۰ معروف هستن به نام های آریا«همسر گرامی ایشون مبینا» و آرش«و همسر ایشون هم لیلا »
هر دو اینام زن گرفتن فقط آرش بابا شده الانم یه پسر «سه یا چهار سالش فکر کنم...چقدر عموی خوبیم ن؟😑😂» بنام بُرنا داره
آریا هم یه دفعه بابا شد ولی قسمت نبود اون بچه بدنیا بیاد دیگه«سق.ط»🥲
آرش مهندس عمران هست و کنارش نمایشگاه ماشین هم داره و آریا مثل خودم علاقه به تجربی داشت الانم چندین سال عمومی
و ماحتت گشادیش جمع نمیکنه بخونه برا متخصص
و در پرانتز هم عرض میکنم از زن آریا بشدت بدم میاد ازش
پدربنده پزشک قلب و عروق هستن «دوست داشتم حرفه پدر ادامه بدم ولی قسمت نشد پرستاری میخونم😅💔»و هیچ ام از پرستاری راضی نیستمو از رو مجبوری عه خلاصه بیشتر مشکلم درآمد پرستاری عه
و مادر بنده پزشک زنان و زایمان هستن
در کنار دانشجوی بودنم یه کار راه انداختم خدا یه بودجه بده راش بندازم دیگ😅🤦🏻♂😂
من تو این چند سال تو چنل هستم هیچ اسمی از آرش نیاوردم چرا چون دو .سه سالی ما باهم دعوا داداشی داشتیم و من اونو هیچ داداشم نمیدونستم هفت پشت غریبه بود برام
نه من کوتاه میومدم نه آرش
با وجود برنا و لیلا قهر و دعوا کدورت هارو گذاشتیم کنار الانم اوکیم😂
بیو کافیه یا ن؟خیلی شد دیگه بیو !!بسه دیگ ناموثا
این خاطره تقریباً مال قبل تابستون اینا میشه
من دو سالی داره میشه زندگیمو از خانواده جدا کردم از وقتی دانشجو شدم
خونه بابا رفته بودم
فقط مامان خونه بود قرار شد بریم باهم بیرون «خرید داشت »
ما رفتیم مامان من با مامان یکی از بچه های آشنا دید «فامیل نه»
اینا باهم داشتن حرف میزدن بیرون فروشگاه منم تو ماشین بودم دیدمشون
مامان اومد تو ماشین
مامان:مامان روژین بودا
_دیدم
مامان یهو گفت روژین کنکور چی کرد راستی؟
_روژین؟
+اره
_یک سال خوره فکر کنم بشه با پول باباش رفت روسیه هعی😅
گیر داد چرا اینجوری میگی !
مگ برا تو همچنین موقعیتی جور نکردم خودت نخواستی
مامان:اصلا اشتباه از من بود همون سال کنکور باید میفرستادمت اونجا
_من میرفتم اونجا چه غلطی میکردم
+زندگی
_زندگی مگ آسون ... من اونجا هم زبون و دینم دارم؟
_مامان تو یه عمری اونجا رفتی اومدی
+فقط بهونه بیار
_بهونه کجا بود
+اره بهونه کجا بود
+فکر کردی نمیدونم برا دختر نسترن نمیری
_چه ربطی به رها داره .چرا اونو قاطی میکنید
+اره تو راست میگی
_بس کن دو سال پدر منو در آوردی من نمیخام
_من اینجا نمیتونم زندگی مو کنم
_اونجا چیجوری تحمل کنم یه عمری
+بهونه دلتنگی خونوادع تو آوردی گفتم فوقش ماهی یه بار یا تو میای تو نتونستی ما میایم
من که هر چند ماه یبار اونجام
+من دوست دارم اونجا باشی نه اینجا
_مگ زندگی کردن اونجا آسون عه؟😐تو هین دعوا من دست چپم کلا بی حس شده از کتف تا سر نوک انگشت هام
هر کاری کردم نمیتونم تکون بدم دستو
من فقط با دست رانندگی میکردم تا خود خونه داشتیم دعوا میکردیم نزدیک خونه بودیم
مامان گذاشتم خونه خودم برگشتم خونه خودم
تو ترافیک دستمو ماساژ دادم تا تونستم دستمو تکون بدم کم کم یکم خوب شد
کم کم معدم درد میکرد
رسیدم خونه فقط پخش رو زمین شدم بخابم ولی خوابم نمیبرد اعصابم خورد بود.
چند ساعتی گذشت معده دردم بیشتر شد بهتر
ن دیگ گفتم برم بیمارستان پیش آریا همم یکم راجب حرف بزنیم خالی شم
رفتم حامد شیفت بود نمیدونستم آریا شیفت یا ن
خلاصه بیمارستان خلوت بود
در زدم رفتم تو اتاق حامد سرش تو گوشی بود
+بفرمایید
_خسته نباشی
+سلامت باشین
سرشو آورد بالا
+عه تویی
+چیشدع
صندلی کنارش نشستم
+معده درد داری باز
_آی خیلی
+پاشو برو بخواب تخت
_بابا همون آمپول و سرم همیشگی بنویس دیگ
+پاشو یه معاینه س
_هوفف حامد نوکرتم ول کن
+بیمارستان تو عوض کن همیشه برا معده درد اینجای
+انقد اینجایی کدملی تو حفظم 😂🤦🏻♂
_نخندون منو معدم درد میکنه 😑😂
+والا دروغ مگ
+لااقل برو تزریقات بخاب که تا دارو هاتو از داروخونه بگیرم
_خودم میرم میگیرم
+نمیخاد برو تزریقات دراز بکش انقد مثل مار به خودت بپیچ
+اومدم اونور باشی
_باشع🥴
با یه بدبختی رفتم تزریقات
سوتو کور بود فقط یه خانم میانسال با روپوش سفید بود
بهش گفتم
رفتم رو تخت دراز کشیدم اونم با ای و آخ
یه بو الکل میومد دماغت میسوخت🤦🏻♂😂
بعد چند دیقه حامد اومد دارو داد ب پرستار
حامد :خانم رضایی زحمت تزریقی هارو میکشید
+برا ایشون ؟
حامد:اره
پ گفت آماده شید اول عضلانی دارید
اگه ولم میکردن گریه میکردم اول عضلانی نزنم «وقتی معده درد داری میخابی رو شکم دو برابر میشه دردش 💔»
برگشتم اومد پنبه کشید
_چند تا عضلانی «همون دیقه نیدل زد»آیی😖
+نفس عمیق همون یدونه
تموم شد لباسم درست کردم برگشتم اومد سرم بزنه
دست چپمو نیدل سرم زد
میخاستم بگم نزنه چپ که زد
چند تا آمپولم خالی کرد ت سرم
+پرده رو بکشم
_اره بی زحمت
آرنج دست راستم رو چشام بود
ده دیقع ای گذشت یا بیشتر نمیدونم تو خواب بیداری بودم
حامد پرده کشید دستم از رو چشام ورداشتم
حامد:چطوری؟بهتری؟
_اره مرسی زحمت کشیدی
حامد:نه فدات وظیفه ست
حامد:معده دردت سر چی بود
_نمیدونم
حامد :نمیدونم نشد جواب یا سر عصبی شدن یا سر خالی بودن معده ت
و از اونجایی حوصل مون سر رفت نشستیم غیبت راجب آریا
سرم تموم شد خدافظی کردیم اومدم خونه
پ.ن: ماهایی تاوان اعصاب و روان مونو معده و قلب و... میدن یکم مراعات ماهارو بکنید گناه داریم
پ.ن:از سالی عمل کردم تازه امسال چند دفعه ای موقع عصبی میشم دستم از کتف بی حس میش تا انگشتام ...هنوزم کسی اینارو نمیدونه حتی به بابا چیزی نگفتم
امروزم اعصابم خورد بود برا اولین بار قلب درد و لرز دست و پا داشتم
آخر معلوم نیست چیجوری بمیرم 😅💔🚶♂🚶♂
پ.ن:امروز روز خوبی نبود
سر صبح پام ضربه خورد
بعدش قلب درد 😂🚶♂🚶♂
من همینجوری پیش میرم ببینم چی میشه اخر
بدورد 🖐🏻