خاطره شیوا خانم
سلام من همون شيوام😍خوبيد عشقولياااااا؟. قول داده بودم براتون خاطره بزارم😍 همونطور كه گفتم شاهين بيست و هفت و منم هفده و دختر عمه هامم نياز و نيايش و يه پسر عمه بد اخلاق به اسم نيما .از شانس بد ما. شاهين پزشكه و نيماهم پزشكه☹️ شاهين اخلاقش بده ولي نيما بدترررررر😳 يه روز نياز زنگ زد خونمون گفت شيوا به دادم برسسسسس😑گفتم چي شده؟ گفت دارم از گلو درد ميميرم😢 گقتم نياز خود درماني نكن در جرياني كه شاهين و نيما. وقتي بفهمن خود درماني كردي سگ ميشن؟ گفت شيوا ميترسم به نيما بگم تو به شاهين بگو.(اخه يكي نيس بگه دوتاشون بد اخلاقن ولي همه ميگن تو حرف مفت ميزني شاهين خوش اخلاقه)😐 گفتم باشه شاهين بيمارستانه صبر كن بياد باهم ميايم اونجا.گفت شيوا الان كل خانوادم رفتن كرج.گفتم اوووه راس ميگي مامان باباي منم رفتن (اخه خاله بابام فوت كرده بود) گقتم باشه به شاهين ميگم بياد دنبالت گفت باشه گقتم بهش زنگ ميزنم بهت خبر ميدم كي حاضر شي؟ گفت باشه زنگ زدم به شاهين دوتا بوق نخورده بود گفت سلام ابجي خوشگلممم چطوري تو عشقم؟چه عجب سراغي از ما گرفتي؟فك كنم بيكار بودي .گفتم شاهين چقدر حرف ميززني😳 بهت زنگ زدم بگم عمه اينام رفتن كرج برو نيازو بيارش خونمون گفت چشم شما جون بخوا😊 گفتم كي ميري؟گفت الانا ميرم شيفتم تموم شده لباسامو عوض كنم ميام.گفتم اوكي كار نداري؟گفت نه فدات خدافظ.به نياز زنگيدم گقتم بهش زنگ ددم الانا مياد بلند شو حاضر شو. گفت اوكي نازي عاشقتم مرسي.گفتم قربونت فعلا باي.لاصه منتظر شدم تانياز بياد وقتي اومد رنگش مثل گچ بود.شاهين گقت نياز نگفتي حالت بده؟ گفت مننن؟نههههه😑 گفت مطمئن باشم؟ گفت اره. شاهين مطمئن مطمئن. شاهين گفت اخه نيما بهم زنگ زده بود گفت نياز مريضه و نميزاره معاينش كنم. گقت عهههههه نيماي دهن لق كار خودشو كرده پس😏همون لحظه دلم ميخواست با دوتا دستام بزنم نيمارو نصف كنم. قابل توجه اقا نيما و شاهين كه دارن ميخونن اين خاطررو😒 بي رحما😠😏 خلاصه شاهين نيازو معاينه كرد گفت نياز من مثل نيما امپول زياد نميدم ولي يه امپول لازم هست برات.گفت شاهيييين؟گقت جاااانم؟گقت امپول نه دگ 😢گفت بخدا برات نيازه.بعد به من گفت شيوا برو دفترچمو بيار گقتم مگه من كوزتم؟ خودت بلند شو بيار.گفت اي تنبل و رفت اورد و دارو نوشت .رفت بگيره گفت شيوا تا من بيام يه چيزي بده بخوره حالش بد نشه.گفتم باوشه. خلاصه رفت و من براش اب پرتغال با كيك بردم ولي گلوش درد ميكرد نتونست خيلي بخوره ولي به زور بهش دادم.وقتي شاهين اومد يه امپول بود با قرص و شربت گفت نياز بخدا همشو قرص و شربت دادم اين يدونه بايد تزريق باشه ولي نياز خوشحال بود چون نيما هميشه بهش زياد امپول ميده.(اي داداش بي رحم)خلاصه شاهين امپولو اماده كرد و من بالاسرش بودم و امپولو فرو كرد كه سفت كرد خودشو شاهين گفت نياز شل شل. افرين😊كه سريع تموم شد ولي وقتي برگشت چشاش پر اشك بود. و فهميديم بي صدا داره گريه ميكنه😢
پ ن :من. همينجور كه گفتم نازنين صدام ميكنن پس ممكنه بعصي حاها اسممو نازنين نوشته باشم😊
پ ن: وبلاگ خوبتون رو به نيما و نياز و نيايش و شاهين معرفي كردم😊دوستدارتون شيوا
پ ن :من. همينجور كه گفتم نازنين صدام ميكنن پس ممكنه بعصي حاها اسممو نازنين نوشته باشم😊
پ ن: وبلاگ خوبتون رو به نيما و نياز و نيايش و شاهين معرفي كردم😊دوستدارتون شيوا
+ نوشته شده در یکشنبه چهارم تیر ۱۳۹۶ ساعت 10:19 توسط نویسنده
|