سیلااام
حالتون چطوره؟
ده روز مونده تا مدرسه ها😭😁
گندم هستم😌😎
اومدم خاطره دیروز رو براتون بگم☹️که صدردرصد ادامه دار خواهد بود🥺
تو خاطره قبلی گفتم که خیلی ریزه میزم و اصلا بهم نمیخوره که کلاس دهمی باشم🙄 و ریزه بودنم کار دستم داد اینک بگم همه اعضا خانواده من قد بلند هستن هم داداشام هم مامان و بابام نمیدونم من به کی رفتم🥲بریم سراغ خاطره
دیشب انگار مامان و امیر باهم صحبت کرده بودن که منو ببرن پیش یه دکتر متخصص غدد برا قدم که بدونن مشکل از کجاس😐
علی پسر داییم که خیلی باهاش صمیمی هستم متخصص غدد هست و امیر وقت گرفته بود که منو ببره پیشش
رسید صبح روزی که وقت گرفته بودن منم از همه جا بی خبر خوشحال و خندان😕
مامان بابا طبق معمول تو شرکت بودن و امیرخان تو مطب و ممد خان لم داده بود رو کاناپه داشت تی وی نگا میکرد🥴
صبح از خواب بیدار شدم
با چشای نیمه باز از پله ها اومدم پایین🥱
من:سلام ممد خان
محمد:به سلام خواهر جان سلیطه خودم🫤
من:سلیطه خودتی بقیش هم عمت😒😜
محمد:بدبخت عمه بیچارم
من:صبحونه داریم قوزمیت؟
محمد:چی سفارش میدی حالا پرنسس خانوم؟
من:عااااااااااام تخم مرغ میخام😋
محمد:شرمنده امیر جونت گفته صبحونه نده بهش
من:اون وقت چرا؟😳
محمد:قرارع بریم پیش علی جاااان😉
من:هااااااا
محمد:میفهمی حالا
من:بگو دا بی شعور
محمد:درس صحبت کن با داداش بزرگت😌
من:داداش بزرگ کیلو چند🥲
محمد:زیاد حرف نزن پاشو پاشو آماده شو که باید زود بریم مگه نه امیر کلمه میکنه
من:من گوه بخورم با تو پامو تو خراب شده علی بزارم😁
محمد:معذرت دستور از بالا اومده
من:ولمون کن بابا حوصله داریا
محمد بدون هیچ حرفی شماره امیر رو گرفته داد من🤓
من:سلام
امیر:سلام خانوم خوشگله🥰
من:امیر این ممد اول صبحی چی داره میگه
امیر:مگه چی میگه؟
من:میخاد منو ببره پیش علی بی شرف😟
امیر:عه عه تو کی آنقدر با ادب شدی گندم
من:امیر جواب منو بده با
امیر:گندم آجی فدات شم از علی برات وقت گرفتم بریم پیشش ببینیم چرا تو آنقدر ریزه میره موندی🤏
من:امیر داداش تو رو خدا ول کن خودم بزرگ میشم😮💨
امیر:گندم لج نکن دیگه یه معاینه سادس فقط
یه توکه پا میریم میایم
من:امیر
امیر:جانم
من:میشه نریم؟
امیر:نه نمیشه سوال بعدی😎
من:منو با این محمد تنها نفرس🥺🥺
امیر:قربوت برم تا شما برسین مطب منم رسیدم
دیگه خدافظی کردم و به محمد گفتم دارم برات بزغاله😐🙂
محمد هم یه لبخند بدی زد بهم گفت برو آماده شو خانوم کوچولو
منم بغضم گرفته بود بد جور
رفتم بالا یه تیشرت لانگ با شلوار کارگو پوشیدم اومدم بیرون
محمد:بریم؟🏃♂
بدون توجه بهش از کنارش رد شدم🐒 میخاستم مثلا مثل اون فیلم شونمو محکم بکوبم به شونش که خورد به شکمش فقط دست من درد گرفت🐣🥲
سوار ماشین شدیم تا برسیم مطب هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد🫢
رسیدیم محمد ماشینشو پارک کرد 🚙زنگ زد امیر
بعد چند دقیقه قطع کرد
محمد:بریم بالا
من:بدون داداشم جایی نمیرم😊
محمد:تو هم با اون داداشت منو کچل کردی گندم😕
من:منتظر میمونم داداشم بیاد
بعدش تکیه دادم به ماشین گنگ نگاش کردم
محمد:میترسی جوجو؟😂
ترجیح دادم جوابشو ندم
بالاخره امیر رسید
امیر:سلام خانوم خانوما🙂😍
من:سلام
محمد:منم که اینجا شلقمم🫥
امیر:آفرین به نقطه ظریفی اشاره کردی🤥
محمد:دست شما درد نکنه داداش
امیر:بریم دیگه دیر شد برا ساعت ۹ نیم وقت داریم
امیر دستمو گرفت
امیر:گندمم چرا انقدر سردی فدات شم🫠
جوابشو ندادم
امیر:چیزی نیست که گندم بخای به خاطرش استرس داشته باشی فقط یه معاینه سادس🥴
محمد:ساده دیگه ارع؟؟؟
امیر: محمد😠
محمد:آقا کن تسلیم🤗
من مثل یه جوجو کوچولو🐥 دست امیر رو گرفته بودم و وارد آسانسور شدیم رفتیم مطب علی🧑⚕
رسیدیم منشی ما رو شناخت گفت چند لحظه صبر کنید بیمار بیاد بیرون شما بفرمایید
امیر تشکر کرد نشستیم رو صندلا
من وسط امیر و محمد نشسته بودم😵💫
محمد یهو زد رو پام
محمد:گندم داداشت اینجا مثل کوه پشتته اصلا نترسی ها🤭😎
من:خدایا نوبت خودمو میدم به این اینو زود تر شفا بده لطفا🤪
امیر خندید
محمد با یه قیافه ای که داد میزد اوکی مشکلی نیست نگام کرد☹️😤
بیمار اومد بیرون منشی گفت بفرمایید
امیر دستمو گرفت بلند شدیم یواش در گوشم گفت خودم پیشتم خب نمیزارم اذیتت کنن قربونت برم🤥🫠
امیر درد زد اول اون وارد شد بعد من بعد محمد
علی مارو دید بلند شد
علی:به به راه گم کردید داداش از این طرفا
امیر:سلام علی جان😬
محمد: سلام داداش
من هیچی نگفتم
علی و امیر و محمد باهم احوال پرسی کردن
علی:خانوم کوچولو نیمخای سلام بدی به این بنده حقیر؟🦍
(من نیمخاستم خودمو ترسو نشون بدم ولی کلی از دست علی هم آمپول خورده بودم و علی هم میدونست فوبیا دارم)
من:نوچ
علی:اوه اوه 🤦♂
نشستیم رو صندلی
علی هم از پشت میزش اومد کنار ما نشست من بغل دست امیر نشسته بودم 🙇♀محمد و علی جدا
علی:حالت چطوره جوجه؟🤌
من:حال خودمه🤐
امیر:گندم😯
علی:اشکال ندارع داداش
علی:چه خبر گندم خانوم
من گوشیمو در آوردم وارد پیام های ذخیره شدم و الکی دیمنصدنیپنس یمنیذهیپصمیتثذ اینجوری تایپ میکردم و ارسال میکردم
علی اشاره کرد برم پیشش بشینم
من توجهی نکرد🫡
امیر:گندم عزیزم یکم همکاری کن زود تموم میشه باشه😓
پاشدم رفت کنار علی نشستم گوشی هم دستم بود
علی:گندم میدونی که برا چی اینجایی دیگه ارع؟🫣
من:ارع🙁
علی:چند تا سوال میپرسم ازت دقیق جوابمو بده باشه
من:خب
علی:گندم پریود میشی؟😔🥲
من:به تو چه☺️😏
امیر:اره داداش
علی:موقع عادت شدن درد زیادی داری؟
من:اینا سوالای شخصیه دکی جون😶🌫
امیر:گندم زشته😱
امیر با سر به علی فهموند که جواب سوالش ارع هست
علی:تقریبا شبا ساعت چند میخابی؟😴
من:فضولیش به تو نیومده😠
امیر:ساعت ۱۲ شب به بعد
علی خیلی خب اینجوری که پیش میره گندم نمیخاد با ما سازش کنه🤝
یه آزمایش مینویسم✍ با یه عکس که ببینیم صفحات رشد بسته شده یا نه ولی به احتمال زیاد صفحات رشد بسته شدن ولی میتونیم با ورزش و تغذیه مناسب روند رشد رو کنترل کنیم
من که آزمایش رو شنیدم بغض کردم🥺🥺
با بغض گفتم علی آزمایش خون؟
علی:ارع عزیزم😇
من:امیر تو که گفتی فقط معاینس🥺
امیر:فدات شم حتما لازمه دیگه🙁
من:من آزمایش نمیدم بیخود خودتونو اذیت نکنید
محمد:میدی خوبشم میدی🤥
من:گفتم که نمیدم
علی:گندم باید بفهمیم که چه ویتامینی کم داری کم خونی داری چند تا هم اصطلاح پزشکی گفت
من:تو رو خدا نه🥺🥺
علی پاشد رفت از پشت پرده با یه سرنگ و یه کش که میبندن به دست ها😭😭
برا گرفتن رگ و با یه لوله آزمایش از اون کوچیکا من که دیدم همه چی جدی جدی شد زدم زیر گریه😭😭 ناخودآگاه پاشدم برم بیرون که محمد جلومو گرفت بغلم کرد😤😢
من با گریه: محمد تو رو خدا ولم کن محمد😭
محمد:عه عه نداشتیم ها به خدا درد ندارن این گندم جون داداش درد نداره😘
من دیگه گریه هام بلند شده بود😭
من:امیر تو قول دادی😭
امیر:گندم به خدا لازمه مگه نه من دلم میاد تو اذیت شی😓
علی داشت بهم میخندید🥺
یهو به غرورم برخورد که علی داشت بهم میخندید سعی کردم آروم باشم
همچنان تو بغل محمد بودم😶
امیر: محمد داداش بیاین بشینین رو تخت
محمد:باش
من:امیر
امیر جوابمو نداد فقط یه لبخند بهم زد🙂
علی اومد
منم بغل محمد نشسته بودم رو تخت
علی:امیر دادا آستین تیشرتش رو تا کن نیاد پایین
امیر استینمو تا کرد😑
علی هنوز یکم فاصله داشت باهامون
من که از علی واقعا ناراحت بودم به خاطر اینکه بهم خندیده بود 🥺تو اون وضعیت با خودم گفتم گندم توی جوجه نمیتونی از دست این سه تا قوزمیت در ری پس فرار رو ولش اینا کار خودشونو میکنن ولی خدایی انصاف نیست تو درد بکشی علی بهت بخنده😏😏
همین که علی اومد نزدیکم تقریبا چهار پنج قدم جلو من بود پامو آورم جلو محکم زدم اونجایی که نباید میزدم🥶🥳
امیر:گندددددم😡😡
علی:آخ عااااای عای
محمد یه پس گردنی آروم زد بهم😅
من:نوش جونت دوکی جون☺️😉
علی رو انگار مچالش کرده بودن بد بخت رو
امیر:گندم زود باش معذرت خواهی کن😳
من:پشیمون نیستم👈👉
علی کبود شده بود بد بخت🥴🥴
علی:اشکال ندارع داداش بچس ولش کن
من:بچه خودتی😎
امیر:گندم بسه😤
علی اومد سمتم نمیدونم چی شد یهو ترسیدم
من:علی وایسا یه لحظه🥺
علی:باز میخای چه گلی به سر من بزنی😢🧐
من:تو رو خدا وایسا لحظه
من:امیر بیا بریم به خدا خودم قدم بلند میشه بیا بریم وسطش دیگه گریم گرفت😭😭
امیر انگار خیلی از دستم عصبانی بود
امیر:گندم حرف نباشه هیچی نشنوم🫢🥺
من:امیر تو رو خدا😭😭
امیر از اتاق رفت بیرون
چون امیر کنارم نبود بیشتر ترسیدم گریم بلند تر شده بود و به هق هق تبدیل شده بود😭😭
علی اومد سمتم
علی:گریه نکن گندم زود تموم میشه😊
محمد سرمو گرفت چسبون به سینه مخالف دست من که آماده خون گرفتن بود😭
محمد:قربون چشات بشم من گریه نکن دیگه به خدا درد ندارع🙃
علی اون کشو بست بالا ارنجم🙄
علی:زود تموم میشه خانوم کوچولو🤕
علی:دستتو مشکت کن آفرین قول میدم دردت نگیره🤧
دستمو مشت کردم
علی با نوک انگشتش دنبال رگ میگش وقتی پنبه رو کشید رو دستم خیسی الکل و بوش باهم ده برابر به استرسم زیاد کرد من فقط گریه میکردم😭😭 سر سوزن رو برداشت حس کردم قلبم افتاد تو معدم واقعا میگم اینو😮💨
محمد:گندم گریه نکن داداش فدات شه😘
من فقط گریه میکردم😭
علی:دستتو تکون ندی باشه
زیر چشمی داشتم نگا میکردم سوزنو 👀
وقتی نزدیک دستم آورد ناخودآگاه دستمو کشیدم😭
علی:نه اینجوری نمیشه
من:علی تو رو خدا ولم کن😭😭
علی بدون توجه به حرفم امیر رو صدا زد بیاد دستمو بگیره
امیر اومد ازش ناراحت بودم که منو تنها گذاشته بود🙂 بدون هیچ حرفی اومد یه دستش محکم بالا کش گذاشته بود یه دستش هم تقریبا نزدیک مچ دستم بود✋
علی: محمد نزار اینجا رو نگا کنه🫣
علی دوباره با نوک انگشت دنبال رگ میگشت بعد پنبه کشید و آروم فرو کرد سوزش شدیدی حس کردم دستمو کشیدم🥺😭
امیر با عصبانیت:گندم تکون ندن دستتو🥺😠
انتظار نداشتم تو اون وضعیت سرم داد بزنه😭
وقتی سوزنو علی فرو کرد نفسمو حبس کردم که صدام در نیاد🥺
وسطش حس کردم که دارم نفس کم میارم ولی فکر میکردم اکه نفسمو بدم بیرون دردش بیشتر میشه😅😣
محمد:الان تموم میشه یه کوچولو دیگه تحمل کن دورت بگردم من🥺
علی کشو باز کرد ولی همچنان خون میگرفت😭 بعد چند ثانیه واقعا حس خفگی پیدا کردم ولی میترسیدم نفسمو بدم بیرون علی سوزنو در آورد😮💨
علی:تموم تموم کشتی خودتو آنقدر گریه کردی بعد از این چسب کیوتا زد جاش🥲😊
وقتی گفت تموم محمد سرمو ول کرد و امیر دستامو سرمو برگردوندم وقتی تو دست علی یه سرنگ با خون دیدم 🙄حس کردم داره چشام میره😭
جیغ زدم امییییییر😭😭
نفس بای بای🤚
چشامو باز کردم دیدم رو همون تختم محمد با دستاش پاهامو بالا نگه داشته امیر بغل تخت بود🤧🤧
امیر:دردت به جونم نترس گندم داداش پیشته
چون دلم از دستش خیلی پر بود با همین حرفش زدم زیر گریه😭😭 منو کشید تو بغل خودش
محمد:گندم تموم شده دیگه گریه نکن😢
علی رفته بود برام آبمیوه بیاره اومد تو
علی:حال جوجه کوچولو چطوره؟😇
من با گریه ای که میکردم چپ چپ بهش نگا کردم😏😏
امیر ابمیوه رو باز کرد با نی گذاشت تو دهنم
علی:یکم از این بخور چیزی نیست فشارت افتاده فقط🙂
یکم اونجوری نشستم تو بغل امیر🥲😃
علی گفت که جواب آزمایش آماده شد زنگ میزنم بهت🥺🤙 امیر منو داد بغل محمد خودش رفت با علی خدافظی کرد😁😒
علی:گندم یک به یک مساویییم پس ازم دلخور نباش آجی😘😃
تو بغل محمد اداشو در آوردم😉🙄
دیگه رفیتم و سوار ماشین شدیم رسیدیم خونه من همش خودمو لوس میکردم اینا با امیر و محمد هم قهر بودم
#الان بیشتر استرس جواب آزمایش رو دارم میدونم امیر دس بردار نیست😭🥺
خواستین اداموشو مینویسم براتون بعد از اینکه جواب آزمایش اومد🥺
خوشگلای خاله دیگه بخوابین دیر وقته 00:50
گندمی🦋🌘