خاطره هستی
سلااااام
چطوریننن
من هستی ام همون که نامزدش رامتین بود و خودشم داروساز بود
خاطره قبلیمو خوندم چقدر کم انرژی بودم!!
مرسی از نظراتی که داده بودین
خب من دوباره خاطره ساز شدم بعد اون ماجرا با رامتین آشتی کردم دو سه شب بعدشم با هم رفتیم رستوران و برام یه ساعت هدیه خریده بود
خب خاطره جدید
این مدت به خاطر اتفاقایی که افتاد من به شدت حال روحیم بد بود هر روز یه تعدادی از هموطنان کشته شن چون فقط آزادی میخوان؟
مزخرفه واقعا عجیبه
حادثه شاهچراغ و ..........
خب همون روزی که حادثه شاهچراغ رخ داد ما از صبح تا شب ساعت ۱۱ کارخونه بودیم همه به جز رامتین رامتین شیفت بود و اصلا نگاهی به گوشیامون ننداختیم
طبق معمول خانواده گرام خارج از کشور تشریف داشتن من همینجوری که تو ترافیک بودم رفتم اینستا تو اکسپلور زده بود حمله تروریستی شاهچراغ زدم روش با دیدن اون کلیپ حالم خیلی خراب شد اشکام میریختن به زور خودمو به خونه رسوندم شب قرار بود رامتین بیاد پیشم تا تنها نباشم رفتم خونه لباسامو عوض کردم قلیون آماده کردم تو حیاط نشستم به قلیون کشیدن هوا خیلی سرد بود منم هم ریه هام هم قلبم یه کوچولو مشکل داره خلاصه ۱ ساعتی قلیون کشیدم و تو اینستا شروع کردم پست و استوری گذاشتن 🙃
اصلا حالمو نمیفهمیدم هر چی به ذهنم اومد استوری کردم و تا میخواستم از استوری کردنش منصرف بشم چهره ی آرتین و اون کلیپ و مهسا و نیکا و .......... میومدن جلو چشام بعد گوشیمو خاموش کردم و دوباره به قلیون کشیدن ادامه دادم ریه هام درد گرفته بود و سرفه میکردم ولی حال خودمو نمیفهمیدم و دوباره قلیون میکشیدم تا اینکه رامتین اومد انقدر تو هپروت بودم که اومدنشون متوجه نشده بودم تا اینکه یهو قلیون از دستم کشیده شد و رامتین عین برج زهرماری که با ۱۰ من عسلم نمیشد خوردش جلوم وایساده بود منم با حالت پر رویی و همراه سرفه های مکرر و زیاد بهش گفتم بده قلیون نمیبینی دارم میکشم
که با عصبانیت گفت چرا میبینم داری از سرفه خفه میشی دیوونه شدی تو که وضعیت ریه و قلبتو مبدنی چرا اینجوری میکنی
منم همون کلیپ نشونش دادم و گفتم نگاه کن زن و بچه های مردم جلو گلوله دارن میمیرن به درک بزار من خفه شن چجور میتونی اینارو ببینی و هیچی نگی که دیدم به صفحه ی گوشیم خیره شده بهد گوشیمو گرفت و رو صندلی بغلم نشست چشاش سرخ شده بود سیبل گلوش تکون میخورد فهمیدم که حالش خیلی بده آروم خزیدم تو بغلش بازم شروع کردم گریه کردن اونم تو موام دست میکشید و با صدایی که کاملا از شدت بغض دو رگه شده بود برام از آزادی میگفت از خوشی میگفت از روشنایی میگفت تا تو بغلش خوابم برد نصفه شب با گلو درد و حس سرما و لرز از خواب پاشدم تو اتاقم رو تختم بودم رامتینم خوابیده بود از شدت سرما و لرز کاری نمیتونستم بکنم فقط زدم به رامتین تا بیدار شد چشاش و نیمه باز کرد منو که تو اون حال دید سریع پاشد نشست گفت چیه چی شده گفتم خیلی سردمه سریع پاشد پالتومو تنم کرد پتو رو دورم پیچید گفت الان میام رفت و با یه لیوان شیر عسل داغ برگشت انقدر میلرزیدم نمیتونستم شیر عسلو بخورم خودش گرفت دم دهنم تا خوردم بعد رفت دماسنج و فشار سنج و یه قاشق و گوشیشو آورد اول گلومو معاینه کرد بعد ریمو چک کرد بعد ضربان قلبم و بعدم فشارم گرفت منن حالم خیلی بد بود بدنمم دیگه درد میکرد تحملم تموم سده بود زدم زیر گریه رامتین بغلم کرد قربون صدقم میرفت و روی موهامو میبوسند تا یکم آرومتر شدم بعد پاشد و گفت من میرم دارو بگیرم منم کاملا جدی گفتم من آمپول نمیزنم گفت حالا در مورد تعدادش با هم حرف میزنیم و از اتاق رفت بیرون تا آماده شه منم یکم گرمم شده بود دوباره خوابیدم تا رامتین بیدارم کرد چشامو که وا کردم رامتین گفت ببخشید بیدارت کردم یه لحظه برگرد آمپولتو بزنم منم گفتم من آمپول نمیزنم بریز تو سرم گفت پنیسیلینه نمیشه بعدم یه عالمه نازمو کشید تا من خر شدم و برگشتم پنبه رو کشید و با بسم الله نیدلو وارد کرد بعد شروع کرد به پمپ کردن مواد منم هی آی آی کردم و گریه میکردم و ..... تا تموم شد واقعا دردش غیر قابل توصیف بود یکم پنبه رو روش نگه داشت و بعد شلوارمو کشید بالا آروم برگشتم که جاش درد گرفت صورتم تو هم جمع شده بود رامتینم گفت ببخشید قربونت برم حالت خیلی بد بود و.... بعد مرحله دشوار رگ گیری گارو رو بست بالا تر از مچم چون من هیچوقت ارنجم رگ نداره دستمو مشت کردم یکم ضربه زد بش و وارد کرد دردش رر مقابل آمپول صفر بود بعدم من خوابیدم و فرداش خیلی بهتر بودم
تمام
به امید روزی که هر کسی با هر عقیده ای که داره بتونه به طور آزادانه زندگی کنه به امید روزی که هموطنامون به خاطر چهار تار موی بیرونشون کشته نشن به امید روزی که دیگه به تعداد هشتکامون اضافه نشه به امید روزی که چادر خانوم با حجاب رو رو نکنن و
و به امید روز آزادی
#......
#
# ........
وهزاران هشتک دیگه
که برای هر کدوم قلبم فشرده میشه