خاطره مریم جان
سلام
روز همگی بخیررر و شادی
چه خبرا خوش میگذره؟ترکیب سمی بوی عید و میاد تولد یکسالگی کرونا 😂
مریم هستم از شیراز دومین خاطره ای که میزارم براتون( توی خاطره قبلی که وسط امتحانا بود نوشتم براتون.)
من امسال کنکور دادم( با این شرایط سخت قبل از کنکور و حتی بعدش مشکل داشتم از استرس و مسائل کنکور دو ماه بعد از عید هم اصلا نخوندم ولی) خب دیگه تهش شد پزشکی یکی از شهرستان های در یکی از استان های محروم که خب واسه یه دختر مناسب نبود و در عین ناباوری که ثبت نام کردم در همون حالت هم بعد از اتمام ترم 1 انصراف دادم.(متاسفانه توی دفترچه انتخاب رشته هم غیر قابل انتقال نوشته شده بود ولی خب هر کاری کردیم برای انتقالی اصلا نشد و حتی اگر میدونستم که کل علوم پایه و بمونم بعد انتقالی بدن میموندم ولی خب نشد که بشه) 😁به قول شهرزاد اگر من به هر دری زدم و نشد لابد قسمت خرافه نیست😉
صرافا جهت علاقه به ایشون این جمله و نوشتم وگرنه ماهیت این جمله از اساس اشتباه 😅
از قبل کنکور هم تصمیم به مهاجرت داشتم و با وجود اینکه مشاور کنکورم میگفت امتحانای مدرسه و اهمیت نده کنکور وبچسب (خداروشکر که همیشه یه پلن bداشتم) هر جوری بود سعی کردم سال آخر با وجودی اینکه اصلا مدرسه نرفتم نمرات قابل قبولی بگیرم که البته گند زد به معدل کل دیپلمم😂ولی خب من سال آخر و مدرسه نرفتم حتی به غلط😅.(بخاطر معدل 20 سال 11 مدیر مدرسه بهم نامه داد که سال آخر و غیرحضوری بخونم و فقط توی امتحانا شرکت کنم). کنکوری های عزیز این روش و اصلا به کسی پیشنهاد نمیکنم 🚫🚫🚫🚫
از دانشکده پزشکی من فقط یه پست توی اینستا دارم(از همون پست خوشگلا که روپوش سفید و استتوسکوپ است و اینا 😍) و گایتونی که جلو جلو خریدم 😂و گَری نه چندان دوست داشتنی (که سر و گردن و خیلیم مهربانانه توصیف نکرده بود)؟وچند عدد همکلاسی😅و یه همکلاسی آقا توی که امتحانا پایانترم گفت بیوشیمی و سوالات و میفرستم یه نگاهی بهش بکن گفتم اوکی آقا فرستاد 16 تا از 20 تا رو جواب دادم بهش😂میگفت اوه یه چیزای هم بارت هستا😉 از (دانشگاه انصراف دادم از یادگیری که انصراف ندادم😅😁)
مامانم گفت خوشبحال همکلاسیت چه کیفی کرده 😅البته نمیدونم اون درسش و چند شد 😅ولی من از جون مایه گزاشتم برای اون امتحان😂
خلاصه من توی این مدت کلاسای ایلتس میرفتم و حسابی زبانم و قوی میکردم هی این کشور و اون کشور تحقیق میکردم. و نهایتا بعد از سختی های فراوان زجر های 😂ناجوانمردانه بنده یه کشور و انتخاب کردم.
مادر با یه وکیل صحبت کردن تلفن روی آیفون بود. گفت از کشور ثالث اقدام میکنه دو هفته دیگه میتونم میفرستمش. من یکم هنگ کردم درسته خانواده ام با نارضایتی قلبی😅قبول کرده بودند که من برم ولی خب حداقل برای شهریور سال بعد نه الان یهویی دو هفته دیگه☹️گفتم بگو میشه یکی دوماه دیگه زبان و بیشتر بخونم.
گفت اگر بخواد بعد 1 may بره میفته به تیر ماه. بابا هم حرفم و تکرار کرد گفت نمیشه یکم دیرتر بره هنوز آمادگی نداره😂
با بدجنسی گفتم من آمادگی ندارم یا تو؟؟ من یکمی نگران هستم 😅که دیر برم دانشگاه دیر درسم تموم شه از همه هم دوره هام بزگتر باشم. گفتم اوکی کار خاصی ندارم کلاس زبانم آنلاین و یه دکتر باید برم فقط
خلاصه از اون شب ما شروع به خرید کردیم و قرار شد 28 بهمن برم. (قبل از این ماجرا میخواستم یکی از خاطره های قدیمیم و بنویسم ولی این ماجرا پیش اومد دیگه نرسیدم.غافل از اینکه😁قراره بوده خاطر تنوری براتون بنویسم.)
همه خریدا انجام شد چمدون بستهه.
من یکماه و نیم قبل به متخصص زنان مراجعه کرده بودم بخاطر تخمدان پلی کیستیک دارم. ریزش مو داشتم و افزایش وزن کاذب و این داستانا
ایشون یه سری دارو دادن😅
یادم بمیار خانمی قبلی که رفتن داخل صدای خانم دکتر از توی اتاق میومد براشون 21 امپول هورمونی تجویز کرده که بزنن یه روز در میون دو تا من هنگ بودم گفتم یعنی روند درمان پزشک زنان اینجوری؟ 🙄 تو فکر پیچوندن دارو ها بودم که خانم دکتر با یه کیسه قرص خوشحالم کرد😂همه دارو ها و به مقدار زیاد سه ماهه داده بودند البته بعدا متوجه شدم بخاطر اینکه تا بعد از عید خارج از کشور هستن اینکارو کردن😐😐😐.
خلاصه پزشک خودم نبودند مطب هم تلفن جواب نمیداد منم باید حتما قبل پرواز چک میشدم و دارو هایی که استفاده میکردم نسخه پزشک لازم بود براش.توی فرودگاه. به یه پزشک دیگه مراجعه کردم( که دیگه به جز ایشون پیش کس دیگه ای نخواهم رفت😁)
چه منشی باحالی داشتن😍ای خدا
از پله های مطب که رفتم بالا حسابی فشارم افتاد حسابی (بخاطر تاریخچه مسخره بازی فشارم اینجانب :جونم بگه براتونبه دلیل متوفورمینی که مصرف میکرد سوخت ساز بدن و افزایش میداد و زود به زود فشارم میفتاد
حتی با دوستای کلاس زبانم که اولین بار بود میدیدمشون بخاطر اینکه کلاسا آنلاین بودن ندیده بودمشون میخواستم قبل رفتن حتما یک قراری داشته باشیم.( مخصوصا یکی از دخترا که خیلی مهربون و و کلی کمکم کرد توی لیست کردن وسایل) . بعد از خوردن یه قهوه دیگه داشتم بیهوش میشدم که خداروشکر رها که دانشجو انصرافی پزشکی بود(دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش اید😂) الان رزیدنت بیوتکنولوژی دارو سریع نزاشت من برم خونه و همونجا مجبورم کرد یه چیز شیرین بخورم وگرنه قشنگ قبل از در ورودی کافه ولو بودم کف زمین😂فقط بهش گفتم رها صداها داره یجوری میشه سرم گیج میره میخوام برمم😅.ظاهرا از من اصرار که برم از رها انکار که نمیزارم بری با این حالت( راستش معده خالی بودمو قهوه امریکنو😐😐😐یادم نبود صبحانه نخوردم بخدا اصلا من نمیخواستم قهوه بخورم دکتر ممنوع کرده بود برام تو رودروایسی دیگه سفارش دادم. 🤦رها قبلش هر چی باهام حرف میزد از گیجی فقط سرتکون میدادم اونم میخندید میگفت میدونم هیچکدومش و گوش نمیدی. غافل از اینکه داشتم پا به مرحله بیهوشی میرسیدم و دستام حسابی میلرزید😐در حدی که از یکی از دوستای دیگمون خواستم برام یه چیز شیرین سفارش بده.
😅آره دیگه از اون روز کافه من مدام افت فشار داشتم با کوچکترین تحرک حتی یبار فشارم اومد 8 روی 5🤦😅خودم ترسیدم از این وضعم دو تا لیوان آب قند خوردم بهتر شد😅
دیگه رفتیم داخل مطب و مامانم شرایط و توضیح داد برای خانم دکتر (جیگر دکترایی که توی مطب خودشون آزادی حجاب دارن😁) اوشونم دارو هامو عوض کرد و یه سری دارو های جدید بهم داد بخاطر مصرف دارو ها سیکل ماهانه ام بهم خورده بود 2 هفته طول کشیده بود زحمت کشیدن ایشون گفتن برات یه امپول نوشتم فورا بزن راحت شی و سونو کردن کلی راجع به اصلاح لایف استایل و ورزش و کاهش استرس گفتن بهم. لیست داروهایی که رها گفته بود حتما با خودمم ببرم هم نوشتن 😁ما دیگه از مطب زدیم بیرون رفتیم داروها و گرفتیم ساعت 6 و نیم بود 7 کلاس آنلاین داشتم باید حتما میرفتم خونه گفتم مامان امپول و ولش کن حالا برم به کلاسم برسم اونم گفت اوکی و رفتیم خونه سریع رسیدم به کلاس.
همون اول کار استادمون تمرین لیسنینگ داد عذرخواهی کردم گفتم تازه رسیدم اگر میشه من جواب ندم و خودمو جمع و جور کردم و رها هم میدونست حسابی گرفتارم اون روزا همه جواب و تو واتساپ میفرستاد😍و پشت سر استاد غیبت میکردیم 😅رسید به بخش اسپیکینگ دوربین های رو باز کردیم دیدم اوه رها چه هد بندی زده مگیرنش گرفته بود انگار خلاصه من که اصلا آماده نبودم ولی در جواب سوالات استاد خیلی طولانی روان حرف زدم و یکم کیفم کوک شد😁😁😁.
خب فردا باید میرفتم امپول و میزدم هر چقدرم سعی کردم خودمو راضی کنم ولش کنم ولی شرایط جسمی 😅امپول میطلبید و چیزیم نمونده بود به رفتنم هر لحظه ممکن بود وکیل تماس بگیره بگه فلان روز بلیط بگیر منم با این شرایط واقعا سختم بود.
خلاصه اونشب همه عکس امپول و سرنگ منو دیدن😂
یه سری از دوستام که میگفتن بریم بیرون (قبلش بخاطر قرنطینه بودنم میگفتم نه (باید قبل پرواز تست بدم وگرنه میرسیدم باید 14 روز قرنطینه میشدم.) عکس امپول و داروها و رو میفرستادم میگفتم مردم قبل رفتنشون گودبای پارتی دارن😂ما امپول و دارو
خلاصه صبح من بیدار شدم بر عکس همیشه (19 سال عمر با برکت از خدا گرفتم 😂بدون صبحانه خوردن زندگی کردم.) صبحانه خوردم تنها هم باید میرفتم امپول بزنم چون پدر گرامی از درد دوری فرزند کمرش گرفته بود وگرنه میدادم خودش بزنه 😂مادر هم سرکار بود.
همه شلوارام توی چمدون بود جز یدونه که اونم گم شده بود 😂دیگه یه چیزی پیدا کردم پوشیدم و رفتم
درمانگاهی که پزشک خانواده امون اونجا هست
دو تا خانم بودن ولی گفتن باید برای تزریق عصر بیاید پزشکتون عصر هست تزریقات هم عصر هست فقط😐😐🤦من نمیدونم یعنی صبح آدما مریض نمیشن آیا؟
قسمت تزریقات یه آقایی بود خانم بهم گفت برو ببین آقای فلانی برات میزنه از اونجایی که اصلا دلم نمیخواست برم اورژانس که شلوغ و بعدش از ترس اینکه جواب تستم مثبت میشه زجر بکشم(یعنی این یکسال کرونا یه طرف این مدتی که قرنطینه بودم برای تست یه طرف از استرسسس 🤦) گفتم حالا اشکالی نداره آقا هست الویت اینکه اینجا خلوت زود تموم میشه میره☹️☹️☹️استرس هم داشتم تنها هم بودم. ولی دیگه بزرگ شده بودم باید خودمو برای زندگی مستقل و تنها آماده میکردم🤦😐یه امپول کوشولو بود دیگه 😂
رفتم صندوق گفتم نمیشه تزریق بانوان ☹️برو اورژانس
در نهایت ناامیدی رفتم اورژانس احساس کردم چقدر کادر پرستارا تو استیشن پرستاری زیاد😐گفتم حتما بخاطر کرونا و آماده باش و اینجور چیزا قبلنا نهایتا دو تا پرستار نشسته بودن اونجا ولی اینسری 8 نفر بودن
رفتم نوبت بگیرم بعدم صندوق و پرداخت کنم بعد برم استیشن پرستاری امپول و تحویل بدم و بعدشم تزریقات.
قسمتی که میخواستم نوبت بگیرم بعد از اینکه نوبتم شد گفت برو با پرستاری صحبت کن ببین اینو برات تزریق میکنن یا نه. استشین پرستاری شلوغ بود یه خانم ایستاده بود نزدیک با روپوش سفید 😐(حالا بعدا میفهمید چرا رنگ روپوش حائز اهمیت شد🤦 سن و سال دار هم میزد خیلی جووون جووون نبود( و من ایمان آوردم سن نه تنها یک عدد میباشد بلکه فاکتور گمراه کننده ای هم هست😂) بهشون گفتم اینو تزریق میکنید اینجا؟ استروژن بود دو تا ولی مخصوصا نوشته شده بود با هم تزریق بشه. بدون اینکه حتی روی پوکه و بخونه نشون یکی دیگه از پرستارا داد اونم از دور گفت آره به من گفت اسم و فامیلت چیه گفتم بهش گفت برو بخواب الان میام☹️ من رفتم دوباره قسمت صندوق که ته راهرو بود که هزینه و پرداخت کنم (والا مرسوم که قبل از انجام خدمات هزینه پرداخت شه ولی مثل اینکه خیلی پرستار توی قید و بند نبود😂) من رفتم صندوق دیدم داره صدا میزنه خانم فلانی خانم فلانی کوشی بعد از بقیه پرستارا میپرسید ندیدن این خانمه و؟ کجا رفت؟ 😂🤦انگار فرار کرده بودم😳
دیدم خیلی داره آبروریزی میکنه رفتم سریع گفتم من صندوق و پرداخت کنم اوا گفت اوکی برو😊
رفتم صندوق و پرداخت کردم همون خانم اولی با روپوش سفید بود امپول و ازم گرفت تو راهرو رفتم تو اتاق تزریقات دو تا تخت داشت یه پرده وسطش و روشویی پایین تخت ها در اتاق هم کلا قرار نبود هیچوقت بسته بشه😐توی ایران تا جایی که من دیدم و شنیدم حفظ حریم بیماری شوخی بیش نیست😂
یه خانم بودن و یه پرستار یه امپول داشت که توی رگ بود یا بازو متوجه نشدم ولی خانم نمیخواست حتی رو تخت بشینه بخاطر آلودگی.
من بیچاره با دو تا ماسک کلفت و تزریق عضلانی دلم میخواست بگم میشه ایستاده بزنید اما نخوابم؟ 😂(لباس های اون روز خونه نیاورم هنوز توی راهرو اویزون😅)
یه دختر خانم نسبتا جوان با فرم سورمه ای ازم امپول و گرفت کیفم و گزاشتم رو تخت اتاق هی شلوغ تر میشد تا جایی که دیدم خانم تخت بغلی و پرستارش با فرم سورمه ای
پرستار با فرم سورمه ای که ازم امپول و گرفت و سه نفر دیگه با روپوش سفید 😮توی اتاق هستن
یکیش یا یه حرکت نه چندان جالب و هولکی اومد جلو گفت بده من حاضرش کنم😐
من روی تخت نشستم. تختش هم تهش حالت برد مانند داشت که مریضا روش غذا میخورن داشت اونجا امپول و حاضر میکرد. من گیج بودم که چرا الان اینجا اینقدر شلوغ؟ من باید اینجوری امپول بزنم؟ 😐گفتم اوکی من پرده و میکشم حتما میرن دیگه
یکی از اون روپوش سفیدا یه دفتر آورد اسم. فامیلم و پرسید منم با صدا از ته چاه در اومده گفتم اسمم و نوشتن. خانم با فرم سورمه ای که داشت امپولم و آماده میکرد گفت پد الکلیت کو گشتم از توی کیف شلوغم پیدا کردم بهش دادم با استرس ☹️
گفتم پرده و بکشم اینا میرن پرده و کشیدم نرفتن🤦اومدن این سمت بعد توی حالت گیجی بودم
که خانم ازم پرسید این امپول چیه داری برای چی میزنی گفت پروژسترون؟ گفتم نه استروژن
با صدای اروم گفتم پلی کیستیک
گفت کیست کلیه؟ گفتم نه تخمدان پلی کیستیک دارم
کفشام و در اوردم که دیگه برن واقعا😐😐😐😐😐
ولی چه خیال خوشی
هنوز در قید بند نبودم که قضیه از چه قراره دوزاری کجم نیفتاده بود چه خبره به پرستارا نگاه نمیکردم فقط حواسم به تخت بود و داشتم میزان آلودگیش و میسنجیدم😅 که دیدم خانم پد الکی و باز کرده کشیده روی قسمتی که نیدل وصل میشه گفت این چون روغنی باید اینجوری تمیزش کرد بعد نیدل و وصل کرد 😯😲😳حالا فهمیدم که اینا تازه کار بودن و اومده بودن یاد بگیرنننن
نمیدونم نفس کشیدم یا نه😐
(من دختر سر زبون دار و حریفی هستم ولی اینقدر گیج بودم که اصلا تو اون لحظه حس نکردم که باید اعتراض کنم که این چه وضعشه تا بیمار اجازه نده و نخواد حق این کار و ندارید مگه بدن من بورد آموزشی شماست؟)
اميدوارم جواب سوالتون و گرفته باشید 😂چون اون لحظه کل ذهنم مشغول این بود که یه تازه کار با اون شرایط هول هولکی که اومد تو با ذوق گفت بده به من میخواد امپولم بزنه (امپول روغنی که شنیده بودم درد داره) انگار وقتی که معلم دبستانت از یه نفر یه سوال میپرسید و و بلد نبودی بقیه هایی که بلد بودن هی میگفتن من من😕😂🤦
اون بیچاره هم عین گوشت قربانی نگاه بقیه دانش آموز میکرد😂
توی اون حس بودم که صدام در نیومدم اونقدر گیج و مضطرب
و ندایی به گوشم رسید که اینکه چون روغنی خودم میزنم 😅😁و اون لحظه نفس کشیدم و خوابیدم عادی بعد یه ور شدم اصلا راحت نبودم با وجود اونا دیدم نیدل و هم وصل کرد و تسلیم سرنوشت شدم 🤦
یکم شلوارم و از یه سمت دادم پایین ولی خانومی که میخواست تزریق کنه اون سمتم بود با صدایی که ماهیتش عصبانی بود از ته چاه حنجره در اومد گفتم لطفا همین طرف بزنید😑😑تا قبل اینکه دست به اون طرفم بزنه اونم با مهربونی گفت باشه.
(منو کردن موش آزمایشگاهی مهربونی بخوره تو سر مبارکشون😑😑😯)
بهم گفت شل کن😕شل بودم این جمله جنبه آموزشی داشت برای بقیه 😕برای من استرس آور😥
نیدل و فرو کرد حس کردم ولی هیچ عکس العملی نداشتم از خجالت
بعدش همزمان توضیح میداد دارو سخت وارد میشه اگر اینکارو نکنید آبسه میکنه
این روغنی (این توصیف حال منو بدتر میکرد) یکی از همون تازه واردا گفت آره یه امپول واسه عضلات روغنی اونم خیلی درد داره 😑(من نمیدونم مُده دخترا تا چند سالگی از امپول بترسن😂😂ولی احساس میکردم من هنوز جا دارمممم) زدن این حرفا بالای سر بیمار کار درستی نیست.
خلاصه من اصلا بعد از فرو رفتن نیدل دردی احساس نمیکردم همش میگفتم وای نگه داشته تو پام امپول وتا یکی دیگه اشون تزریق کنه و پدال و فشار بده. (آخه حس کردم بعد اینکه خوابیدم و آماده شدم اومدن نزدیک تخت ایستادن، اینقدری که یکیشون بعد رفتنش یکی از کفشام و با خودش شوت کرده بود اونور تر😐الان یادش میفتم فشارم میره رو 15 😕😕😕)
که دیدم پنبه گزاشت (هنوزم نمیدونم واقعا کی امپول و زد مطمئن نیستم😐😐😐) بعدش سریع بلند شدم و از اون جهنم فرار کردم 😕البته یه مرسی هم به پرستار گفتم.
همین الان که دارم مینویسمش دوباره استرس گرفتم🤦
پ ن 1:بعدا که قضیه گقتم به یکی از دوستای فیزیوتراپم
گفت توی کیلینک هاو بیمارستان هایی که ما بودیم مریض خودش میدونست اومده بیمارستان آموزشی قطعا کارآموز و دانشجو هست ولی بازم برای تزریق آمپول عضلانی 😂 قضیه فرق داره خودشم خندید گفت نمیدونم والا چی بگم
تازه من اورژانس بیمارستان آموزشی هم نرفته بودم😕😐
و این حرکتشون بسیار ناشایست بود که یه دختر تنها کم سن و سال و تبدیل کنند به بورد آموزشی.!!!
. پ ن 2:هر حال گذشت و و امیدوارم اگر هم کسی با همچینن صحنه ای روبرو شد فورا اعتراض کنه. طبق اخلاقیات پزشکی و حفظ حریم بیمار حتی کوچکترین معاینه ای بدون اطلاع و آگاهی و اجازه بیمار نباید انجام بشه چه برسه اینکه بخوای جلوی 4 نفر امپول بزنی 🤦من حین موقع تزریق نمیزاشتم مادرم هم بیاد پیشم. فقط میخواستم از اون محیط آلوده برم و خلاص شم وگرنه حتما اعتراض میکردم. خدایی دردم نگرفت😂وگرنه....
پ ن 3:یه امپول زدم یه رمان نوشتم😁🤦
بخاطر اینکه دارم روزای قبل مهاجرت و ثبت میکنم دقیق توضیح دادن برام اهمیت پیدا کرده(اینا همش بعدا خاطره میشه) 😁😁امیدوارم چشمای نازتون اذیت نشه(راستی پرواز عقب افتادم یه یکماهیی هستم در خدمت خانواده 😅)خلاصه ببخشید طولانی شددد.
پ ن 4:گفتم بابا کمرش صاف نمیشدا😕تا رفتنم به تاخیر افتاد عین چی حالش خوب شد😂🤦
و زندگی را زندگی کنید و روزتون بخیرررر❤️