خاطره سايه خانم
رفتیم تو مطب دکتره نه گزاشت نه برداشت گفت نو که خودتو داغون کردی ...زود برو عکس بگیر اورژانسی....ما با بدبختی عکسو گرفتیمو بر گشتیم مطب ...دکترم گفت حالا شما واسه تین که درد کمتر شه باید امپوووووووول بزنی ....منو میگی قبض روح شدم. گفتم نمیزنم گفت نمیشه ...حرف بچه هاي گروهو بهش نشون دادم میگه مسخره بازی در نیار سه تا که چیزی نیست ...دیگه سرتونو درد نیارم از ما انکار از خانواده اصرار ...که بالاخره من کوتاه اومدمو رفتم به کشتارگاه(اتاق تزریقات)... زنه اومده خیلی رک میگه درد داره شل بگیر ...منم یه نگا معنادار بهش کردم خواستم بلند شم مامانم نزاشت ...دیگه اولیو زد نمیدونم چی بود اصن فقط پام فلج شد ...اولش ای ای ای میکردم بعدش دیگه قشنگ بلند بلند گریه میکردم...اولی تموم شد رفت اون سمت و پنبه کشید اونیکیم زد دیگه من قشنگ داشتم جووون میدادم فقط میگفتم درش بیار ..اونم اروم اروم کارشو میکرد ...بعد گفت چن دقیقه استراحت کن بعدیشو بزنم من گریه میکردم میگفتم نمیخوام ولی کو گوش شنوا ... سر اخریش دیگه نا نداشتم فقط کلمو کرده بودم تو متکا ای ای میکردم ...که اینم تموم شد ..بعد دکتره اومده تو اتاق میخنده منم یه نگا بهش کردم که خودش گفت باشه بابا نزن واست لازم بود...ببخشید اگه بد تعریف کردم