اروین 🚶♂🙌🏻
 
ست ماه خوشگذرونی هم تموم شد تسلیت میگم بهتون😂💔
بریم خاطره ررع 
تقریباً یکی دو ماه پیش این ویروس گرفته بودم خونه بابا بودم 
که آریا هم اومده بود. اونجا تنها 
آریا:این مگه خونه مجردی نگرفته باز اینجاست ؟
_تو مگ زن نگرفتی باز اینجایی ؟
آریا:من کار داشتم 
_منم همچنین 😂
آریا چند مدارک برد با خودش جلو در گفت گود بای
مامان:بسلامت در ام ببندی آریااا(همیشه یادش در و ببنده یا در پارکینگ😑😂)
من های ضعف ام میگیرف حالت تهوع سرگیجه 
بعد چند دیقع اوکی میشدم 
سرگیجه بدی میگرفتیم همون چند دیقه ام به سختی میگذشت 
جوری بود که سرم گیج میرفت چشام سیاهی میرفت حس میکردم هیچی نمیشنوم🥲💔
مامان که رفته بود  بیمارستان سر بزنه
من تب لرز شدید دندون هام بهم میخورد 
هر لحظه فکر میکردم میمیرم های میگفتم الان میمیرم نه ده دیقع دیگ😂
دو تا پتو انداختم رو خودم بازم سردم بود 
تو همین حال بودم لیلا«زن داداش ،زن آرش» زنگ زد
لیلا: سلام خوبی 
_سلام عروس زیبا😂
لیلا:به به برادر شوهر عزیز 
لیلا:خوبی تو چرا صدات اینجوری 
_نه تب لرز کردم لیلا 🥲
لیلا:الهی نکنه توعم این ویروس گرفتی 
آرش ویروس گرفته دیشب بزور رفت پیش آریا چند تا آمپول سرم زد 
لیلا:کجایی
_خونه 
لیلا:خونه خودت؟
_نا مامان
 
لیلا:مامان شیفت ع
_نمیدونم😫
_برنا چیکار میکنه 
لیلا:هیچی دیشب آرش تب داشت بچم نگران باباش بود 
_الهی قربونش برم 🥺😂
لیلا:تازه با آریام قهر کرده 
_چرا قهر کنه😂
لیلا:برا به باباش آمپول داده دیشب از مطب اومدیم خوابید دست شو رو پیشونی آرش میداشت میگفت دیگه عمو دوست ندالم بدع😂😂بابا رو اذیت کرد بدع 
_🤣🤣🤣این بچه ام داره از آریا سر در میاره 
_کجاست راستی سر و صداش نمیاد 😂
لیلا:هیچی آرش خوابیده برنا بالا سرش وایستاده 
_گوشی بده بچه دلم براش تنگ شده
لیلا:بزا صداش کنم 
از اونور صدا برنا میومد «اگه عمو آلیا باش حرف نمیژلم»(قربونت برم🥹🥲)
لیلا:نه مامان عمو آروین ع
لیلا:بگو سلام
برنا:شلدام 
_قربونت برم خوبی❤️😂
برنا:عادع 
_برنا بابا چیشدع🥲😂
برنا:ملیض شوده الانم لالا کرده 
_راستی راستی چیشدع با آریا قهر کردی🧐
برنا:عمو آلیا بدع خیلی اصلا دیگه دوچشم ندالم 
_چرا
برنا:دیشب به بابا آمژول زد بابام دردش اومد عا ولی بابای من گوی گلیع نکرد
_بابا مگه باید برای گریه کنه؟😂
برنا:آمژول دلد داره 
_درد داره؟😂
برنا:عادع عادع
لیلا که صدای خنده هاش میومد (🥺🫠)
لیلا:مامانی بابا بچه نیست که گریه کنه😑😂
_برنا
لیلا:بگو جانم 
برنا:جاندم
_هناس قشنگم🥹😍
صدای خنده های قشنگش که پشت گوشی میومد 
برنا که یهو وسط خنده هاش گفت تو هم با عمو آلیا قهر کن 
_من چرا قهر کنم؟
برنا:من قهرم باشه بابا رو اذیت کلد
_تو که نمیزاری آرش داداش من باشه ...همش میگی مال منه 
برنا:باشه فقط به شلتی توهم گهل باشی
_چشم چشم  چشم 🙂😂
_خب کار نداری با من 
برنا:نه
_باش از طرف من بابا رو بوس کن 
برنا :باشه
_ حالا گوشی میدی مامان 
گوشی داد به لیلا 
لیلا:جانم 
_خب کاری نداری 
لیلا:نه قربونت...تب داری نخوابی عا 
_سعی میکنم 
لیلا:تب ام دری؟
_نمد 
لیلا :میخای بیام پیشت 
_نه بابا 
لیلا:خونه تنهایی تب داری خطرناک ع 
_ن خوبم 
لیلا: خلاصه نمیری عا فعلا تنها عمو ای باهاش قهر نیست بچم تویی😂
مکالمه پایان یافت 
بوی پیاز داغ اومد که جمیله «وقتی که مامان نیست میاد یا وقتی مامان کار داشته میگه بیاد »داشت سوپ درست میکرد 
حالم بهم خورد تو داشتم عوق میزدم 
اعصابم خورد شده بود «اون در و پنجره کوفتی باز کن😑بدم میاد از بوی غذا»
گفت:اسفند دود کنم ؟نمیدونم یع غلطی بکن نمیتونم تحمل کنم
رفتم بالا تو اتاق مامان و بابا بخوابم حداقل شاید با خواب کمتر شد حالت تهوع 
تا چش رو هم گذاشتم دو باره عوق زدم تو سطل آشغالی تو اتاق پنجره های اتاقم باز گذاشتم خودمو زدم به خواب 
خوابمم برد تا یه نیم ساعت یا یک ساعتی باز با حالت تهوع تو دستشویی آوردم ب.الا دو باره هیچی تو معدم نبود فق نمیدونم حالت تهوع چی میگفت 😑
تا آب زدم به دست تو صورتم یه لرز افتاد به جونم نمیدونستم سر پا وایسم 
سرگیجه و نفسم بالا نمیومد 
مامان گفت :سوپ برات بیارم میخوری؟
_نه نه اصلا 
بابا:ضعف کردی انقد آوردی بالا 
_دست خودم نیست ک😑
مامان:از صبح بیدار شدی هیچی نخوردی 
سوپ با لیمو یکم بخور تا غروب وقت دکتر شد بریم 
بابا:راستی ساعت چند وقت گرفتی 
مامانم گفت ساعت ۶ونیم گفت منشی «مامان وقت پیش متخصص گرفته بود»
_هوفففف مامانن 😫
مامان رو مبل نشسته بود سرم رو پاش گذاشتم 
یه دستمال مماغ کشیدم بالا 
مامان دستشو کرد موهام 
بابا گفت معده درد هم داری؟
_نمیدونم بابا انقد درد دارم فعلا نمیتونم تشخیص بدم کجام درد میکنه
 
رسید موقع رفتن دکتر 
که بابا گفت منم میام باهاتون 
_من میخاستم خودم برم 
مامان:تو الان جون نداری سر پا وایسی 
آماده شدیم رفتیم مطب حس موقع بچه بودیم با مامان و بابامون میرفتیم دکتر همیشه بابا وظیفه ش بود بچه رو بغل کنه فرار نکنه (یادش بخیر ولیی🫠)
دقیقا حس بچه ۷ساله داشتم 
یه یک و نیم ساعت شد بعدش نوبت ما شد 
 
دکتر هم مثل اینک همو بابا و مامان میشناختن 
دکتر هر جا معاینه میکرد یه آی و داد ای میزدم
بابا هم گفت استفراغ زیاد داره
دارو هارو تو سیستم زد رفتیم خونه
تا رفتیم دارو هارو گرفتیم اومدیم خونه شد ساعت ۸ونیم ۹ شد 
میخاستم برم بالا مجددا برم تو خواب زمستونی که مامان از تو آشپزخونه داد میزد:میری بخوابی برو تو اتاق من
رفتم لباس عوض کردم دوباره خوابیدم رو تخت سرم تو گوشی بود 
بعد یه چند دقیقه مامان و بابا باهم ورود کردن به اتاق 
با کیسه امپولا البته!!!
مامانم کنار تخت نشست دستشو گذاشت رو پیشونیم :دورت بگردم انقد قرمز چشات 
_آرامش قبل طوفان ع؟😂
بابا خندید گفت:عار برگرد 😆
برگشتم رو شکم خوابیدم بالشت بغل کردم 
_هعی یه زمانی این خانوم دلم نمیاد دلم نمیاد 
_چیشد الان دلت میاد ابکش مون کنی🙁😒
مامان:😂😂😂 من الانم دلم نمیاد
پد پاره کرد رو پام کشید 
مامان: طلب کاری 
_ن غلط کردم ولیی اروم بزنی 
مامان:باش 
نیدل زد در حال تحمل بودم ولی صبر گلویم را برید«سوس ماست😂💔»
_ماماااانننن بسههه ای
تکون خوردم پدر گرامی کمر مو گرفت
_مامان درش بیار
+تموم شد مامان تموم 
_آی 😖
طرف دیگ پد کشید تا آخرش تحمل کردم 
همون طرف پد کشید 
_ماماننن وای وای 
+ع سفت نکن 
رسید بع سومی 
+اینم دردش کمه مثل قبلی 
نیدل وارد کرد دردش کم بود ولی اخراش غر زدم
پد کشید جا آمپول یکم فشار داد شلوارمو درست کرد
بعدم خم شد بغل سرم بوس کرد 
_بوس تم نمیخام😒😤
+عه بد اخلاق
بابا:کمتر لوس بازی در بیار
بابا از اتاق داشت میرفت میرفت:گشنته یه چیزی برات بیارم؟
_ن نمیخام 
بابا:از دیروز هیچی نخوردی به فکر آندوسکوپی این ماه باش
_عمرا
بابا:حالا میبینیم 
مامان:عه محمد اذیت نکن بچمو
بابا:کمتر اینو لوسش کن پس فردا بش زن نمیدن 
مامان:😂هوه کجا تا زن گرفتن 
مامان:محمد داری میری پایین حواست به غذا باشه نسوزه
دستم جا آمپول اولی بود خیلی درد میکرد جاش😑
مامان خندید 
درد میکنه ؟
_هوم😒
چته اخمات تو هم 
_حوصل ندارم ولم کن مامان 
میخای کمپرس بیارم برات.
_نه
اومد کنارم دراز کشید 
دو تا عطسه پشت هر هم کردم سرم رو دستش بود 
مامان:ببینمت 
_هوم
مامان:الان قهری مثلا 
_نه
دستش لپمو کشید 
_مامانننن نکن 
+پسرمه دوست دارم اذیتش کنم به شما چه
_بدممممم میاددد😤
+بدت نیاد
_ماماننن😐
+همینی که هست
+اصلا کی گفت بیای بغلم برو کنار
_عه حالا ک اینجوری منم دوست دارم 😎😂
چشام بستم سکوت کردم
چند دقیقه گذشت فق صدا نفس کشیدن همو میشنیدیم 
_مامان
+جان 
_لالایی
+چی؟
_لا لا یی 
+بچه ای؟
+😂کوچیک بودی با لالایی نمیخابیدی الان میخای بخوابی؟
_من کار ندارم لالایی میخام
یهو خندید +از دست تو چیکار کنم
 
 
بله اون شب لالایی مهمون شدم😂😅
ولی از درون اون شب قلبم از ذوق یه ریتم دیگه داشت🫠🫠
گذشت فردا بعد از ظهر آرش شون  اومده بودن 
من تو پذیرایی خواب بودم حس اینو داشتم یه دست کوچولو رو صورتم 
اول خودمو زدم به خواب 
دیگ دید نمیتون بیدارم کنه صدا لیلا کرد 
مامان بیاااا
پشتش بهم بود با دو دستش پهلو شکمش فشار دادم 
آی آی 
_کو سلام ات؟😂
+سلام ای دلم
دگ جیغ میکرد :مامان بیا بگو ولم کنه 😭😂
لیلا اومد :عه آروین نکن بچمو اون جوری گناه دارع
 
از دستم گرفتش تو بغل لیلا بود 
لیلا:وقتی بهت میگم نرو از خواب بیدارش نکن 😂
پاشدم از بغلش گرفتم رو پشت گردنم گذاشته بودنش(همیشه جاش اونجاست🤣)
یهو با پاش زد به شونم گفت برو حیوووون پیکتو پیکتو«اسب تارا گیر آورده🫥😂»
_بیا پایین بدو بچه  حیون باباته
پد.رصگ برو گمشو 😒😂
آرش و مامان و لیلا تو آشپزخونه بودن 
برنا گذاشتمش زمین از تیشرتش گرفتم یه دست و پایی میزد تو هوا🤣
«خداااا میدونه چق من از این بلا سر این بچه آوردم🥲😂»امیدوارم تو چنل نباشن مامان باباش وگرنه منو زنده نمیزارن😂💔
 
خلاصه یه کم گذشت لیلا رفت با کیسه دارو از تو ماشین آورد
آرش هنگ بود قیافش دیدی بود 
آرش:دارو هارو آوردی چرا😶
لیلا: عشقم آمپول داشتی برا امروز لطف میکنی میزنی اینجا 
آرش:گفتم خوب شدم نمیزنم 
لیلا:بیخود کردی نمیزنی 
آرش یه نگا به مامان کرد گفت مامان که نمیزنه کنسل کلا😂
لیلا:نخیر مامان میزنه 
مامانم نزنه درمونگاه هس 
آرش بهونه میآورد مامان و لیلا زیر بهونه هاش نمیرفتن 
آرش:😢مامان 
مامان:جان
آرش: بگو عروست ولم کنم 
مامان:خجالت بکش مرد گنده از امپول میترسه 
آرش:نمیخام بزنم آقا زوره مگ
_😂😂
مامان:نزنی آمپولا بدتر میشی دیگه اون موقع بستری میشی مامان جان 
ارش:مامان خرم نکن😂
مامانم گفت ولش کن  زور من بش میرسه مگر آریا باش زیر بار برع
دیگ مامان گفت همه دور همیم بزا اریاهم بگم بیاد از تبریز اومدن لابد (اون روز آریا مدارک ورداشت رف تبریز با خانومش)
آریا اومد تنها گفت مبینا تبریز گذاشته خودش اومده کار داشته 
شام خلاصه خوردیم ارشم قضیه امپول از یاد رفت 
آرش رو مبل نشسته بود داشتن پاندا کونگ فو کار نگاه میکردن با برنا😂💔
منم مبل کنار ای اینا بودم خلاصه 
آریا نشست پیش ارش 
آرش:اگه زمان ما این کارتون عا بودن من انگیزم برا زندگی بیشتر میشد😆
آریا:اصلا زمان ما کارتون بود مگ؟منیادم نمیاد 😂(دهه هفتادی های عزیز زمان تون کارتون بود؟؟😂)
آریا:کارتون ولش کن چه خبر
آرش:هیچ چه خبر باشه 
آریا:عا چش منو دور دیدی 
مثل عقاب بالا سرتم شنیدم پیچوندی آمپولا 
آرش با چش غره گفت اشتباه کردم اون روز اومدم پیشت به ضررم در اومد 😒
آریا:خجالت نمیکشی یه آمپول ع دیگ
آرش:تو گوشم نخون نمیزنم
پا شدم رفتم تو آشپزخونه دیدم مامان و لیلا تو آشپزخونه بودن داشتن تمیز کاری و صبحت میکردن 
مامان گفت برا امشب آمپول داریا 
منو باش فک میکردم فق همون سه تا بوده 
گفتم نوکرتم بزا برای آخر شب🥲
قبول کرد یه نفس راحت کشیدم رفتم باز تو پذیرایی دیدم اینا هنوز دارن کل میندازن باهم 
آریا به برنا گفت برو از مامان دارو بابا بگیر بیار بدو 
برنا هم رفت آورد اریاهم اخم کرد به برنا گفت برو تو آشپزخونه پیش مامانت 
آریا سه تا آمپول در آورد گذاشت رو میز 
آریا:آرش بخاب😒
آرش:گفتم ک همون ۳تا اون شب زدم کافی بود 
یهو صداشو برد بالا آریا:میخابی یا بخابوممتت😤
ارشم بدون حرف دراز کشید جالب این بود آریا اخم هاش تو هم بود 
ارشم قیافه گرفته بود 
یک دونه پودری بود آماده کرد 
شلوارشو از دو طرف داد پایین 
آریا:آرش سفت کنی تکون بخوری یه جوری میزنم بمیری از دردش 
پد تو کیسه بود در آورد پاره کرد طرف راستش پد کشید
نیدل زد یه تکون ریزی خورد 
آریا:ارشششش تکون نخور 😤
با مواد خالی داشت میکرد تقریباً 0.5میل خالی کرد تو پاش صداش رفت بالا 
آیییییییی 
آریا هم گف هیس چه خبرته هنوز نزدم ک 
آرش:اریاااا درش بیار😫
انقد دستشو مشت کرده بود همه رگ هاش زده بود بیرون 
پاش تکون داد ک آریا پاشو گرفت داد زد :مگ نمیگم تکون نخور پاتو تکون میدی تو 
آرش:سرجدت درش بیار دیگ نمیتونم 
آریا:سفت نکن
دیگ سرشو تو کوسن کرده بود داد میزد 
در آورد آریا پد جاش فشار داد 
دو تا دیگ آماده میکرد
آرش:آریا بسه 
آریا:جونم این دوتا درد نداره اونقد
طرف دیگ شو پد کشید 
آرش :اینور نزن درد میکنه هنوز مال اون روز 
آریا:اون پینی اون ور زدم الان این ور زدی چیکار کنم
ولش میزنم یکم تحمل کن 
نیدل وارد کرد 
آرش:وای واییی 
آریا:جانم داداش الان تموم میش 
آرش:خدا لعنتت کنه بیشعور 
اریا:😂نفرین نکن گناه دارم
آرش:گناه من دارم ک..ون برام نموند 
کشید بیرون همون طرف شلوار شو تا زیر ماتحتت داد پایین 
پایین پاشو پد کشید 
وارد کرد 
آرش:آیییی خدا خفت کنه حیون
آریا:زهر مار تموم شد
لیلا با کمپرس اومد 
نیدل در آورد پد جاش گذاشت 
آریا به لیلا گفت نگه ش دار  جای آمپول من برم دستام بشورم 
کمپرس رو پاش گذاشت باهاش حرف میزد
آریا اومد چند گفت چند دفعه کمپرس بزار 
 
آرش رو مبل همون جا خوابید مامان نداشت آریا هم بره خونه ش 
لیلا ساعت ۱۲ونیم بود اماده شد بره خونه که مامان گفت آرش خوابش برد تو بمون 
لیلا گفت نه مامان اون بیدار بشو هم نیست من میرم فردا دو شیفت کلاس دارم «استاد کونگ فو 😅😂»
داشت میرفت بالا برنا از تو اتاق بیار 
منم داشتم میرفتم بالا لباس عوض کنم 
_تو برو تو ماشین میارم برنا رو 
+باش مرسی
لباس عوض کردم برنا هم انقد ناز خوابش برده بود بغلش کردم بردمش بیرون تو ماشین آرش گذاشتم اونا رفتن 
تازه یادم اومد سویچ ماشین ورنداشتم 
 
رفتم وردارم مامان سر امپول مچ مو گرفت 😞😂
 
 
 
پ.ن:طولانی شد ببخشید 
اول خواستم خاطره خودم باش بعدش بزا مال آرشم بگم یه آشنایت با این بشر داشته باشید😂💔
 
پ.ن:بله فرق دو تا دوقلو دید !!!یکی مثل چی از امپول و بیمارستان اینا ترس داره یکی جز علاقه مندی هاش 😂
ولی جدا زمین تا آسمون فرق دارن باهم هم ظاهری.اخلاقی.و...😂
 
پ.ن:تا یک ماه دیگم یه عمل دارم دیروز رفتم آزمایش دادم براش 
از اون شیشه اای عا توش خون میریزن «نمیدونم اسمش😂🤦🏻♂» سه تا از اون شیشه ها ازم خون گرفتن 
نمیشه من خونم برگردونم ؟😂💔زیاد بود سه تا آخه!!
 
 
 
پ.ن:تا یک ماه دیگم با خاطرع جدید میام پیشتون 
هر جور فکر میکنم خاطره ساز میشم 😑😅💔
پ.ن:اون شب خاطره ساز شدم
مامان خانوم روز های دقیق توضیح عاش به پویان داده بود 
ول کنم نبود تا چیکه آخر امپولم در مادنموند 🗿(گی خار دیگه ادم
گیخار مگ شاخ دُم داره؟)
 
 
 
پ.ن: امیدوارم جدی جدی آرش و لیلا تو این چنل نباشن
اگه هستنم از اینجا اعلام میکنم«داداش معذرت،فوش دادن تاوان داره دیگه😂🤝»
 
 
پ.ن:آریا تازگیا بابا شده بود که پریروز رفته برای جنسیت بچه که متوجه میشن بچه برات س.ق.ط کنن🙂💔
هعی فکر کن باکلی ذوق بری بینی جنسیت بچت چیه بعد بگن بچه ت رشد نکرده و قلبش تشکیل نشده 
کلا همون بچه مُ.رده ست تو شکم مادرش🙂
 
 
پ.ن:راستی مرسی از کامنت های خاطره قبلی❤️
 
 
بدرود🖐🏻
اروین