خاطره سیما جون
سلام دوستانم این اواخر اقا سینا خاطره ساز شدن متاسفانه و همین بهونه ای شد دوباره بهتون سر بزنم اما خاطره چون خیلی طولانی میشه حتما ی بخش دگ شو بعدا براتون می ذارم.
سریع برم سر اصل مطلب از اونجایی ک بنده فرصت سرخاروندن ندارم و مدام از این بخش به این بخش درحال پاس خوردنم و خب روزگار سختی رو می گذرونم سینا رو سپردم دست خودش و اونم ک بله دست گل به آب داده .پنجشنبه بود ک خسته وکوفته از بیمارستان برگشتم دیدم برق بالا روشنه و صدا تلویزیون میاد و خب چون بابا دیروقت میاد شوکه شدم رفتم بالا فکر کردم شاید دزد باشه برای همین خودمو آماده کردم گوشیمم دستم گرفتم ک به پلیس خبر بدم و آروم لای درخونه رو باز کردم و بله با صحنه ای مواجه شدم ک هم جا خوردم هم خنده ام گرفت سینا رو مبل با لباسای بیرون نشسته بود داشت تام و جری نگا می کرد منم بلند جوری ک خودمم ترسیدم گفتم سینااااا یهو پرید بالا ی داد شوکه شد با داد گفت عههههه چیه...؟؟؟ با خنده پریدم بغلش گفتم سلام تهران چی کار می کنی تو ؟فکر کردی دانشگاهم مث مدرسه اس هرروز می پیچونی داشت هنوز منو چپ چپ نگا می کرد گفتم چیه گفت کوفته خب تو مثلا دکتری؟نمی گی آئورتم وایمیسته الان بی داداش میشی....خندیدم درحالی ک لباسامو درمی آوردم گفتم تقصیر خودته ک مث دزدا میای خونه تو نمی تونی ی خبر بدی خب...همون طور ک می شست رو مبل گفت نیس ک خبر بدم یا دهل و ساز میاین استقبالم.خندیدم گفتم نه دگ اونقدم ارزشمند نیستی بعد بش ی نگا انداختم گفتم تو لباس درنیومرده دوش نگرفته نشستی رو مبل داری تام وجری نگا می کنی پاشو پاشو بدوو حموم ک بوی گندت تموم خونه رو برداشته...بعد سینا زیربغلشو بو کرد گفت کو من ک نمی شنفم الکی نگو من بوی عطر و گلاب میدم می خای جورابامو بدم اصن بو کن منم می گفتم نه سینااا نه توروخدا بیا بروو حموم... اونم بهونه اومده بود دستش می گفت حالا منو می ترسونی ...گذاشته بود رو مبلا دنبالم با ی جوراب بدبو منم داد می زدم سینااا تو روخدا نکن خفه ام نکن.. حالا جفتمونم داشتیم از خنده می ترکیدیم بعد سینا یهو از خنده به سرفه افتاد حالا الان سرفه نکن کی بکن فکرکردم اداشه و می خاد منو بکشونه سمتش و جورابو بندازه روم گفتم سیناا خیلی لوسی پاشو برو حموم ادا هم درنیار. اما سرفه هاش هی بدتر میشد یهو دلم هری ریخت پایین رفتم کنارش گفتم سینا سینا آروم چی شدی تو...همش به گلوش اشاره می کرد ک نمی تونست نفس بکشه حمله اش منو یاد حمله آسم انداخت ولی سینا مشکل ریه نداره اصن و اسپری یا دارو استفاده نمی کنه خلاصه یکم پشتشو ماساژ دادم و براش ی لیوان آب ملایم ریختم سرفه هاش بهتر شد ولی هنوز تنگی نفس داشت گفتم سینا جان بهتری داداشم؟گفت آره سیماا خوبم...چیزیم نشد از پریروزه گفتم چی؟پریزوز چرا ؟بعد پاشد بره ساکشو بذاره تو اتاقش و لباس عوض کنه من افتادم دنبالش نگام کرد گفت الان می رم حموم دگ دنبالم واسه چی میای؟گفتم سینا قضیه پریروز چیه؟گفت هیچی سیمامنم واستادم جلو در تا می خاست بره حموم دستمو گذاشتم کنار چارچوب گفت سیماا؟ گفتم سینا بگوو راستشو...گفت دستتو بردار اول گفتم تو بگو اول گفت خیلی خب اهواز بودم پریروز بلند گفتم کجااا بودی؟؟گفت اهواز (اونزوز اهواز بخاطر گرد و خاک و هوای آلوده تعطیل شده بود)گفتم سیناااا...اخه من بتو چی بگم ...گفت هیچی گفتم سینااا نمی ذارم ترم بعد برگردی دانشگاه گفت اتفاقا خودمم تو همین فکرم...اینو خیلی با لحن جدی گفت بعد دستمو اروم کنار زد رفت سرویس بهداشتی گفتم سینا؟؟واستا...
بعد رفت حموم منم ساکشو مرتب کردم اثری از دارو نبود فقط جزوه و کتاب و لباساش.دگ تا برگرده چایی گذاشتم برگشت چایی براش ریختم گفت سیما؟گفتم جانم گفت من راس میگم گفتم چیو گفت دگ نمی رم دانشگاه گفتم سیناااا؟گفت نمی رم دگ گیر نده گفتم سینا دوساله می ری ینی چی؟گفت انتقال ک نمیدن دوباره کنکور میدم می رم مکانیک شریف یا امیرکبیر...( سینا اولم مکانیکو بیشتر از رشته خودش دوس نداشت اما چون فقط دانشگاه های تاپ زده بود قبول نشده بود)گفتم عزیزم الان ک این همه زحمت کشیدی تازه دانشکده نفت آبادانم دانشگاه کمی نیست گفت برا ایناش نیست من...گفتم تو چی عزیزم؟گفت تنهام اونجا. می خام نزدیک تو باشم گفتم قربونت شم عزیزم. بعد چایی رو تا یکم مزه مزه کرد با دو رفت سمت سینک گفتم چی شد داغ بود؟گفت نه خوبه حالت تهوع دارم گفتم بمیرم اخه بیا ببینمت قشنگ برات دارو بنویسم گفت نه خوبم بخوابم خوب میشم گفتم واستا عزیزم چرا این همه عرق کردی؟؟ گفت از حمومه منو اروم بوسید رفت اتاقشمنم خسته و کوفته بودم همه بدنم از شیفت دیشب درد می کرد گفتم ی چرت بخوابم بعد پامیشم درموردش با سینا حرف می زنم رفتم اتاقم سرراه ی نگاه ب اتاق سینا انداختم دیدم روتختشه و هدفونم توگوشش گفتم خسته اس بذارم استراحت کنه خودمم حسابی خسته و کلافه بودم یه چرت خوابیدم بلند شدم دیدم بابام اومده منو تکون میده چشامو مالوندم صاف نشستم گفتم سلام بابا .گفت علیک سلام بابا گفتم چیزی شده؟گفت سینا کی اومده؟گفتم همین ظهر چطور؟گفت مریض بود اومد؟پاشدم گفتم نه چی شده مگه ؟؟گفت رنگ ب رو نداره این بچه ی پاش تو دستشویی ی پاش تو اتاقش گفتم واای الان می رم می بینمش رفتم سریع اتاقش دیدم نشسته روتختش خیلی بی حال و رنگ پریده تند تندم نفس می کشه گفتم سیناا چی شدی خوبی؟چرا بیدارم نکردی اخه؟گفت نمی دونم ابجی همش حالت تهوعه نفسم بند اومده گفتم مگه چیزی خوردی دلتم درد داره؟ واستا ببینمت گفت ن نخوردم توروخدا بی خیال گفتم بی خیال ینی چی میگم علائمت چیه ؟سینا درس بگو ببینم تو راه چیزی خوردی عزیزم؟اصن دراز بکش معاینه ات کنم گفت سیما چیه می ترسی اپاندیس باشه دوماه پیش ورش داشتیناا گفتم اره می دونم نگفتم اپاندیسه میگم ببینم چته دراز بکش یکم نق نق کرد بعد خوابید رو تختش پاهاشو همش تکوم می داد گفتم عزیزم تکون نخور تا ببینم کجاته یکم شکمشو فشار دادم عکس العملی نشون نداد بعد دستشو گرفتم نبضشو چک کردم یکم تند بود بعد بابام اومد گفت چی شده سیما چش شده بچه ام؟گفتم نمی دونم بابا بابام گفت نگنه مسموم شده سینا چ قدر بت گفتم تو راه آشغال پاشغال نخور اصن وسط درسات تهرون چی می خای تو؟.یهو سینا پاشد نشست شروع کرد به عق زدن بابام سریع سطل اشغالو اورد جلو گفتم بابا الان وقتش نیست سینا فقط خون و خلط بالا می اورد بابام ترسید منم جا خوردم ک وضعش چ قدر داغونه تا نفسش اومد بالا گفتم سینا پاشو عزیزم باید بریم بیمارستان گفت چی چرا بیمارستان برا چی؟گفتم چون داری خون بالا میاری بدوو ببینم گفت بخدا چیزیم نیست گفتم اونو من میگم .بابام گفت پس می رم دفترچه شو بیارم سینا تا خاست چیزی بگه گفتم سینا زود باش آماده شو ک خیلی از دستت عصبانی ام چونه هم بزنی زنگ می زنم اورژانس اگ با پای خودت نیای با آمبولانس می برننت ی نگا بم کرد گفت اه سیماااا خیلی خب الان حاضر میشم.رفتیم اورژانس بیمارستانی ک من هستم ک مثلا کارمونو زودتر ربرعکس اورژانس اونشب غلغله بود بعد یهو تو اون شلوغی خانم میم رو یه پرستار آشنا ک خیلی هم پرحرف و رومخه رو دیدم با خنده گفت عه خانوم دکتر قاطی کردینا صب اینجا بودین الان شیفتتون نیست... گفتم بله خودم می دونم برا داداشم اومدم گفت عه خدا بد نده تصادفیه؟ گفتم نه خدا نکنه. گفت پس خودکشی؟گفتم خانووم میم این چ حرفایه اخه؟ ب جای این چرندیات بگو کشیشک اورژانس کیه؟ گفت دکتر فلانی می شناختمش خیلی گنددماغ و تو خودش بود گفتم لطفا می گید سریع بیاد داداشمو ببینه حالش خیلی خوب نیس.سینا با بابا نشسته بود رو صندلی حالشم اصن خوب نبود خودم رفتم جلو ب بابا گفتم بیارینش بابا گفتم الان دکتر بیاد بابا هم زیربغل سینا رو گرفت کمکش کرد سینا کفشاشو دراورد تا رف رو تخت بم ی نگا کرد زد زیر گریه بابامم گفت عهه سینااا گفتم بابا ولش کنید جونم سینا داداش من چیزی نشده ک الان دکتر میاد می بینتت بعدم می ریم خونه .گفت ن منو اینجا نگه می دارین توروخدا بریم سیماا قول میدم دارو بخورم قول میدم خودم خوب شم اومدم سرشو گرفتم تو بغلم ک یهو دکتر با همون خانم پرستار اومد منم سر سینا رو ول کردم دکتر مشخص بود خیلی خسته ان ی نگا ب سینا انداخت گفت چی شده ک من جواب دادم حالت تهوع و استفراغ داره اما تاکیدم کردم ک نفس کم میاره و سرفه هم زیاد می کنه و ی بارم خون و خلط بالا آورده دکتر بی توجه ب توضیحات و شرح حالم ب سینا گفت بخواب سریع.. سینا هنوز کامل اماده نبود ک بلوزشو زد بالا و معاینه شکمی کرد گفتم دکتر دوماه پیش عمل اپاندیس داشته گفت ک اینطور مسمومیته چیزی نیس بعد سریع دارو نوشت داد ب هممون خانم میم گفت سرم و داروها ک تموم شد مرخصه تخت اورژانس خالی نداریم امشب. من ک خیلی شاکی شده بودم ک این طوری معاینه کرد و از سرش باز کرد سینا رو افتادم دنبالش گفتم ببخشید اقای دکتر متوجه عرضم هستید؟؟ ریه هاشو بررسی نمی کنید گفت ن لازم نیس علائم مسمومیته گفتم مطمئنید؟ گقت اگ ب نظرتون مشکلیه فردا صب فوق ریه میاد بگید چکشش کنن الان وضع اورژانسو ک می بینید خانووم... بعدم سریع رفت سراغ ی بیمار دگ اومدم دیدم همون خانوم می خاد ب سینا آنژیوکت بزنه چن بار رو بازوی سینا رگ گیری کرده ولی نتونسته رگ بگیره سینا هم نمی ذاره دوباره این کارو بکنه بابامم سعی داره آرومش کنه می گفت بابا جان اروم باش زخم شمشیره مگه؟؟؟ بذار بزنن تا پیدا
گفتم قربون داداشم بشم ی سوزن کوچولو ک این همه ادا نداره گفت ابجی خانم دس خودم نیس می دونی ک گفتم اره می ذاری بزنم؟ سرشو تکون داد منم استینشو درس کردم از پشت دستش رگ گیری کردم ک می دیدم دردش میاد و بغض کرده گفتم عزیزم الان تموم میشه بابام باش حرف می زد منم آنژیوکتو زدم ک اخرش ی آی کشدار گف و ولو شد رو تخت ی دفعه دوباره سرفه هاش شروع شد سرشو ب بالشش می کوبید و تقلا می کرد برای نفس کشیدن بابام هول کرد گفت سیماا بابا ....بچه ام.. گفتم هیچی نیس بابا پرستارو صدا کردم کسی نیومد بس ک شلوغ بود سریع شیر اکسیژنو باز کردم ماسک گذاشتم رو دهان سینا مدام می گفتم عزیزم نفس عمیق عمیق چیزی نیس تموم شد سینا بهتر شد تقریبا. یکم سرب سرش گذاشتم موهاشو بهم ریختم تنفسش عادی شد می خاست حرف بزنه ماسکشو برداشتم براش گفت سیما ازم ی چن تا عکس بانداز گفتم واا مگه اومدی پیک نیک بیمارستانه هاا گفت خب بابا دانشگاه ک نرفتم برم این عکسارو حداقل نشون بدم ب استادا بگم درحال مرگ بودم خندم گرفت گفتم خدا نکنه عزیزم بده گوشیتو چن تا عکس گرفتم ازش سینا یکم خوابید بعد نیم ساعت ی پسر جوون پرستار اومد گفت سلام گفتم سلام بعد ی امپول خالی کرد تو سرم سینا و رفت ده دقیقه دگ برگشت سرمم کم کم داشت تموم میشد گفت اینو بکنم چون تزریقم دارن یکم منتظر می مونم گفتم ممنون راستی شما سال اولی هستید ندیدمتون گفت تازه از مهر طرحمه شما مگه پرستارید؟ گفتم نه افتخار نداشتم اینترن همین بیمارستانم گفت عه خیلی خوشبختم گفتم همچنین .بعد سرمو آروم از دست سینا کند ک فقط سینا ی ناله کوتاه کرد و دوباره خوابید بعد پرستار اشاره کرد ب سینا اروم گفت بیدارش کنم؟تزریق داره گفتم ن من خودم بیدارش می کنم یکم از تزریق می ترسه ی لبخند کم رنگم زدم ک(ینی نه برادر من یه خورده از یکم گذشته) سینا رو تکون دادم بیدارش کردم تا پرستاررو دید رنگش پرید اخم کرد
خیلی سفت نشست رو تخت منم تو این حین ب بابا ک رفته بود تو محوطه زنگ زدم ک بیاد پرستارجوون ب سینا ک گیج بود گفت لطفا برگرد تزریق داری سینا کاری نکرد گفت سیمااا گفتم جونم گفت ن دگ. گفتم میشه داروها رو ببینم فقط ضدتهوع و مسکن تعجب کردم جدی جدی دکتر فکر کرده بود مسمومیته با این ک من تقریبا مطمئن بودم عفونت ریه اس حاضر نشد ی بررسی ساده کنه گفتم همیناست؟گفت بله همین س تایه گفتم اهان ب سینا گفت برنمی گردی؟ سینا گفت سیماا؟گفتم عزیزم اینا درد ندارن اصن برگرد تزریقاتو انجام بده سینا هنوز همونطور نشسته بود ک بابام اومد گفت سینا بابا؟سینا گفت بابا بریم دگ خوب شدم پرستاره گفت تزریقاتو اجازه بده انجام بدم بعد می ری. دگ سینا با کمک پرستار و بابام برگشت من آمادش کردم پرستاره اول ی طرفشو پنبه کشید گفت نفس عمیق و امپولو زد ک سینا فقط ی آی ملایم گفت منم گفتم تموم شد عزیزم بعدی رو همون سمت پنبه کشید ک سینا یکم پاشو تکون داد بابام گرفت و پرستار تزریقو انجام داد با اینکه جوون و بی تجربه بود ولی خیلی خوب تزریق می کرد گفت اینم از این دیدی درد نداشت فقط یکی دگ مونده من گفتم اینم مث بقیه اس زود تموم میشه و اونطرفشو آماده کردم نیدلو ک فرو کرد سینا ی آی کشدار گفت و شروع کرد به داد زدن می گفت آییی سیمااا آییی درد میاد آییی بابا توروخدا بگو درش بیاره باباا...و پاشو کامل سفت گز کرد ک داددپرستار دراومد گفت عه این چ کاریه شل کن شل... تموم شد گفتم سینا داداشم تموم شداا شل کن پاتوو... سینا هم به زور یکم خودشو شل کرد و پرستاره تزریقو سریع انجام داد گفت تموم شد جا آمپولارم پنبه گذاشت خاست چسب بزنه ک من تشکر کردم گفتم ممنونم خودم انجام میدم چسبارو زدم جا امپول سینا ک جا اخریش خون می اومد گفت پام داغون شد سیماا بابام گفت نه چیزیت نشد . پرستار ک داشت می رفت بیرون گفت یکم استراحت کنه بعد می تونید برید گفتم ی لحظه
من می خام بستری شه امشب پرستار گفت دکترش گفتن مرخصه گفتم بله می دونم می خام فردا فوق ریه ویزیتش کنه گفت والا نمی دونم با خود اقای دکتر حرف بزنید(چ قدرم ایشون گوش کردن واقعا)رفتم استیشن و برنامه رو چک کردم تا10دکتر ریه نبود و خب قطعا سینا راضی نمیشد امشبو بستری شه رفتم پیش ی رزیدنت داخلی اشنا و ازش خواهش کردم سینا رو ببینه با اینکه سرشون شلوغ بود ولی اومدن رفتیم پیش سینا آماده رفتن بود سیوشرتشو با کمک بابا تنش کرده بود گفتم داداشم اقای دکتر می خان معاینه ات کنن گفت من ک الان معاینه شدم گفتم می خام نظر ایشونم بدونم رزیدنتم سینه سینا رو معاینه کرد و گفت اره ب نظرم عکس و تست ریه انجام شه فردا هم فوق ریه وضعو چک کنه بعد من تشکر کردم و ایشون چون خیلی کار داشتن رفتن من گفتم سینا جان ب نظرم امشبو بمون . گفت سیمااا؟؟!گفتم خب وضع ریه هات خوب نیس دیدی ک دکترم الان همینو گفت بابام با تعجب نگام کرد گفت ینی می گی امشبو بمونه؟ گفتم اره سینا گفت ولی اون دکتر اولیه گفت ک نمی خاد بمونم گفتم اره ولی تشخیص منم اینه وضع ریه هات چک شه بابامم گفت سینا نظرت چیه می مونی؟ سینا گفت ن من نمی خاام بریم خونه نمی خام واستم خوبم الانم مشکلی نداره ریه هام حالت تهوعمم خوب شده ...خیلی خیلی بش اصرار کردم ولی فایده نداشت مرغش ی پا داشت بالاخره گلافه ام کرد گفتم عزیزم مطمئنی؟گفت آره گفتم خیلی خب پس حالت بد شه دوباره میایم بیمارستان بعدم با دس خط خودم ی اسپری سالبوتامول براش تجویز کردم ک اگ نفسش گرفت استفاده کنه تو راه برگشت مدام طرز استفاده شو بش یاد می دادم اونم فقط سر تکون می داد بقیه داروهاشم دس خودم بود ک فقط ی ضدتهوع دگ توش داشت و منم براش دگ تزریق نکردم چون لازم نبود فردا بعد از ظهر ک برگشتم متاسفانه تشخیصم درس بود و سینا مشکل ریه هاش خیلی بدتر شد طوری ک حرف زدنم براش سخت بود ومدام سرفه هلی بد می کرد مجبور شدیم دوباره بریم بیمارستان و سینا بستری شه و خب بازم کلی امپول خورد ادامه شو الان چون وقت تنگه نمی تونم بذارم .جا داره از همه بچه های وب تشکر کنم ک بعضیاشون صدقه سر اینستاگرام باخبر شدن و خیلی خیلی ب من و برادرم لطف داشتن و دعای خیرشون شامل حالمون شده خصوصا از ساجده عزیز ک جاش خالیه مدتی تو وب خیلی تشکر می کنم.
همیشه سلامت باشید.