خاطره نازنین جون

سلام دوستای گلم.من باز اومدم.مرسی ک خاطرمو خوندید و نظر دادید.خوشحالم کردید.🌷🌷🌷
این خاطره مربوط ب برادر زاده عزیز منه.الهی قربونش برم من.یروز داداشم و زنداداشم سرکار بودن از مدرسه نفس هم زنگ زده بودن ک ک حالش بده زنداداسم بهم زنگ زد ک وقت داری بری دنبالش من سرم خیلی شلوغه.اگه حالش خیلی بد بود میبریش دکتر اگرم زیاد بد نبود شربت بده بهش خودم بیام ببرمش.گفتم باشه تو ب کارت برس من هستم نگران نباش.علی هم ماشینش دست دوستش بود زنگ زد گفت بیا دنبالم گفتم نه باید برم نفس رو از مدرسه بیارمگفت بیا دنبالم با هم بریم دنبالش گفتم باشه(مظلوم دو عالم منم بخدااا).رفتم دنبال علی و با هم رفتیم مدرسه من رفتم تو دیدم نفس نا نداره اصلا رو پاش وایسه تبم داشت منم ک نمیتونم بغلش کنم زنگ زدم علی اومد تو مدرسه نفس رو بغل کرد منم کیفشو برداشتم ک فک کنم کیفش از خودش سنگین تر بود😄😄رفتیم طرف ماشین و زنگ زدم مامانم و گفتم دارم نفسو میارم خونه براش سوپ درست کن نفسم پشت خوابید لوپاش قرمز بود از تب.رفتیم خونه باز علی نفسو بغل کرد و ب من گفت کیف منم بیاد.کیف نفس کم بود کیف علیم من باید ببرم؟بردم خونه علی نفس رو بیدار کرد و گفت بشین عمو معاینت کنم بعد بخواب نفس ترسید گفت نه من خوبم عمو فقط خوابم میاد علی گفت میدونم عمو جون ولی بذار ببینم چقد خوبی.نفس نگاه من کرد گفتم اره خوشگلم بذار عمو معاینت کنه.حالت بده.گفت باشه علی معاینه کرد و دارو نوشت و گفت نازی تا من میرم داروهارو بگیرم ب نفس یچی بده بخوره گفتم علی امپول داره؟گفت اره گلوش و گوشش خیلی عفونیه مجبورم نازی گفتم علی گناه داره بچس گفت تب داره میفهمی تشنج بعنی چی؟گفتم چندتاس گفت برم بگیرم میبینی😟😟رفت منم رفتم دیدم سوپ مامان اماده نشده هنوز براش شیر و عسل بردم ولی نمیخورد و میگفت میل ندارم بزور دادم خورد و باز وا رفت و خوابید علی یکم بعد اومد و گفت چیزی خورد گفتم اره گفت پس بیا اتاق کمکم کن گفتم من نمیام با مامان برو مامان گفت ب من هیچ ربطی نداره من دل ندارم خودت پاشو.گفتم علی تنها برو گفت تو عمشی و بزرگ شدی مثلا من تنهایی زورم ب تو نمیرسه این ک دیگه نفسه.پاشو با اکراه رفتم نفس خواب بود ولی خیلی داغ بود بیدارش کردم گفتم نفسم فدات شم پاشو خوشگلم تا پاکت داروهارو دید گریه کرد و گفت نه عمو تورو خدا امپوللل نههه جون نازنین نه علی گفت چیکار زن من داری تووو زورت ب جون این میرسه چیزی نیس عمو بخواب رود تموم میشه گفت نه عمو جون من نمیزنم علی گفت من تا اماده کنم دمر بخواب عمو نازی منو نگاه کرد و علی گفت رو تخت میخوابی یا رو پای نازنین مفس ی نگاهی ب من کرد گفتم بیا بغل خودم عزیزم گفت بگو نزنه گفتم حرف گوش نمیده عشقم بیا.ب علی عم گفتم اروم بزنا اونم گفت چشم.علی کارش تموم شد و دست نفسو گرفت و اورد طرف من و گفت بخواب قشنگم.منم بغلش کردم و رو پام خوابوندمش و شلوارو شورتشو کشیدم پایین ک اشکش داشت در میومد علی پنبه کشید و گفت نفس سرفه کن ک تا کرد علی فرو کرد نیدلو و نفس جیغش در اومددد ایییییی عموووو درد دارههه اخخخخ عمه جونم(حالا همیشه میگه نازنینااا😄😄)تورو خدا بگو در بیارههه گفتم نفسم الان تموم میشه جیغ میزداااااا اومد پاشه ک علی سریع کمرشو گرفت و گفت تا سه بشمار تمومه خودشم شروع کرد ب شمردن و نفسم با جیغ میشمورد و میگفتتتت عموووووو پامممممممم گفتم تموم شد و علی کشید بیرون و طرف دیگه رو زود پنبه کشید که نفس اومد پاشه کمرشو گرفتم علی گفت عمو بخواب تموم میشه زود گفتونمیخوام خوب شم ولم کنید.دل من ریش شد تا تموم شه وسطش یدفه ای سفت کرد علی ی کوچولو ضربه زد ب بالاش و فشار داد تا شل شد و همه رو زد و نفسم فقط میگفتتت اییییی مردمممم بسههه ک علی کشید بیرون و منم جاهاشو ماساژ دادم گفتم علی بسه دیگه علی گفت تب برش مونده گفتم شیاف بده علی بهش گناه داره امپول دردش میاد علی هم دلش سوخت و اومد شلوار نفسو بیشتر کشید پایین ک نفس داد زد بسهههه گفتم عشقم امپول نیس شیافه قشنگم گفت نهههه گفتم ارهههه و علی پای نفسوباز کرد و لای باسنشو باز کرد و گفت عمو شل کن قربونت برم تا شل کرد فرو کرد ک جی😂😂😂😂بعد یروز ک بهتر شد منو علی رفتیم دم مدرسش دنبالش ک کلی ترسید علی رو با من دید و علی هم بپشو کشید و بوسش کرد و گفت اشتی دیگهههه نفس گفت دست ب من نزنید لطفا اقای محترم علی گفت باشه پس من میخواستم ببرمت بیرون نهار و بعدم شهر بازی ولی خو پس نازی من میرم خونمون تو هم این خانم محترم رو ببر خونه ک نفس پرید علی رو بوس کرد و گفت عمو جون قربونت برمممم دوست دارم شوخی کردم مرسی ک زحمت کشیدی خوب شدم😐😐علی کلی بهش خندید😃😃😃و اونروز تا شب بیرون بودیم سه تایی و کلی بهمون خوش گذشت و علی و نفسم اشتی کردن😄😄😄
مرسی ک خوندید با نظراتتون خوشحالم کنید مثل همیشه💉💉💉💊💊💊