خاطره Miiinaجون
بسم الله الرحمن ارحیم
سلام😊
چندی پیش که خداوند تمامی دعاهایم را مبنی بر فراموش شدن نوبت دندانپزشکی ام توسط خانواده بی پاسخ گذاشت با میلاد رفتیم دندونپزشکی همینقدر بگم بد بود خیلی بد بود خیلی خیلی بد بود😣 پزشک محترم که بی حسیو تزریق میکرد دلم میخواست بمیرم فقط، نه صرفا بخاطر دردش کلا حس خیلی مزخرفیه (شایدم من زیادی لوسم) (از امپول دندونپزشکی متنفرمممم) بگذریم تا جایی که یادم بود وقتی ب اون شکنجه گاه وارد میشدم میلاد همرام بود اما وقتی خارج شدم داداش حسامو دیدم ی لحظه فکر کردم شاید انقد ترسیده بودم بخش خاکستری مغزم با بخش سفیدش قاطی شده میلادو حسام میبینم یاشاید بخاطر بی حسی زیاد توهم زدم و از اولم با میلاد نیومده بودم اما بعد فهمیدم تو این فاصله ک من با دهن باز و هندزفری ب گوش زیر دست دکتر بودم میلاد رفته و داداش حسام جاش اومده خستگی ازش میبارید سایه هم تکیه داده بود بهش چشماشو بسته بود و ریتمیک تکون میخورد😂 داداش حسام ی راست رفت سمت خونه خودشون تو خونه هم همینطور که میرفت تو اتاق گف میناجان تو یخچال غذا هس گرم کن بخورید من خستم میرم بخوابم یکم.
رفتم یکم غذا گرم کردم اما هرکاری کردم سایه دو سه تا قاشق بیشتر نخورد خودمم ک هروقت میرم دندونپزشکی کلا دیگ ی مدت هیچی نمیخورم (میدونم عادت مزخرفیه ولی خب نمیتونم دگ یجوری میشم) ترجیح دادم منم برم بخوابم در کمال تعجب سایه هم بدون غرغر اومد کنارم خوابید.ی ساعت نشده بود بیدار شدم، حس کردم سایه خیلی گرمه دست گذاشتم رو پیشونیش دیدم تب داره، خواستم داداش حسامو بیدار کنم گفتم خستس گناه داره. ی حوله نم دار اوردم میذاشتم رو پیشونی و شکمش بعد چند دیقه دیدم زیاد تبش پایین نمیاد😢 گفتم بچه حالش بده تو ب فکر خواب داداشتی! رفتم چند بار داداش حسامو صدا کردم دگ تو خواب و بیداری فقط میگف بذاا بخوابمم
_ پاشو بت میگم سایه تب کرده
یهو بلند شد گف چ!؟!
گفتم حالش خوب نیس تب داره
پاشد رفت بیدارش کرد گف سایه! پاشو ببینمت بابا چیشدی تو!؟
طفلی ترسید رفت عقب هیچی نگف
داداش حسام دست گذاشت رو پیشونیش خواست کیفشو بیاره معاینه کنه سایه دوید تو اتاق با تمام زور نداشتش درو از پشت گرفته بود داداش حسامم دیگ درو هل نداد گف باز کن سایه...این چ کاریه! بیا بیرون ببینمت
سایه گریه میکرد گف نمیخوام برو برووو
_الان واسه چی گریه میکنی؟ بیا ببینم چرا تب داره اخه دخترم
+نمیخوام بابا ولمم کن😭
رفتم پشت در گفتم سایه میری کنار بیام تو قربونت برم؟
گف باباحسام نیاااد
داداش حسام ی پووف کشید رف عقب گفتم نمیاد عزیزم برو کنار
اروم یکم درو باز کرد رفتم تو اتاق اومد بغلم گف میناجون بگو بابا ولم کنه هیچیم نیس
کلی حرف زدم باهاش قانعش کردم بذاره باباش معاینش کنه میترسید اما راضی شد بردمش بیرون با بغض رفت نشست کنار داداش حسام ک معاینش کنه وقتی خواست گلوشو ببینه سایه دهنشو باز نمیکرد دیگ داداش حسام عصبی شد اخم کرد بهش(ی وقتا یجور اخم میکنه ناخوداگاه ب حرفش گوش میدی انقد ترسناک میشه البته داداشم مهربونه ها بعضی وقتا فقط اینجوری می اخمه😓) گف چرا زودتر بهم نمیگی گلودرد داری؟😠
_...😢
+با دیوار نیستما سایه خانوم ...
باز هیچی نگف بعد ک معاینش تموم شد داداش حسام گف دوستاتم تو مهد مریض بودن؟
_فقط نرجس
+نمیفهمم بچه مریضو واسه چی میفرستن مهد اخه
رفت تو اشپزخونه سایه با بغض گف میخواد امپول بزنه؟
خواستم ج بدم داداش حسام صدام کرد رفتم پیشش ی پنی 6.3.3 داد بهم گف اماده کن بیار سایه نبینه فقط
+نمیشه دارو بدی بهش داداش دردش میاد گناه داره وقتی خواست گلوشو ببینه سایه دهنشو باز نمیکرد دیگ داداش حسام عصبی شد اخم کرد بهش(ی وقتا یجور اخم میکنه ناخوداگاه ب حرفش گوش میدی انقد ترسناک میشه البته داداشم مهربونه ها بعضی وقتا فقط اینجوری می اخمه😓) گف چرا زودتر بهم نمیگی گلودرد داری؟😠
_...😢
+با دیوار نیستما سایه خانوم ...
باز هیچی نگف بعد ک معاینش تموم شد داداش حسام گف دوستاتم تو مهد مریض بودن؟
_فقط نرجس
+نمیفهمم بچه مریضو واسه چی میفرستن مهد اخه
رفت تو اشپزخونه سایه با بغض گف میخواد امپول بزنه؟
خواستم ج بدم داداش حسام صدام کرد رفتم پیشش ی پنی 6.3.3 داد بهم گف اماده کن بیار سایه نبینه فقط
+نمیشه دارو بدی بهش داداش دردش میاد گناه داره _بخاطر خودشه... پد الکلیم بیار
گفت و ی شیاف برداشت رفت امپولو اماده کردم سایه دمر رو پای داداش خوابیده بود شیاف ک گذاشت ی جیغ کوتاه کشید پد الکلی و امپولو طوری ک سایه نبینه دادم ب داداش حسام اشاره کرد پاهاشو رو نگه دارم پد کشید سایه جیغ زد باباااا نههه خواست بلند شه داداش دست گذاشت رو کمرش گف هیچی نیس بابا ی دقه اروم
امپولو تزریق کرد سایه بدجور گریه میکرد اشکمو دراورد قشنگ دلم کباب شد واسش با گریه می گف آی بابا خیلی بدیییی... داداش حسام امپولو دراورد گف قربونت برم.. ببخشید. صداش گرفته بود نگاش کردم دیدم چشماشم قرمزه سایه رو بغل کردو ارومش کرد اما سایه با هردومون قهر بود نازکشیم ج نداد کلا داداش حسام بش شربت داد رف بخوابه باز😳گفتم داداش الان بیدار شدیااا
_ جان حسام خستم
+خب منو ببر خونه بعد بیا بخواب
_یکم بخوابم بعد بیام ببرمت
+خب من الان چیکار کنم
_بخواب
+داداااش
_میناااا اذیت نکن دگ
+خب حوصلم پوکید گوشیمم پیشم نیس
گوشیشو داد بهم
+من الان با این چیکار کنم
_جزوه مزوه دانلود کن درس بخون
+کور میشم ک اینجوری
_سرجدت غر نزن انقد
دگ نشستم یکم درو دیدارو نگاه کردم بعد فک کردم من ک بیکارم حداقل یکم مفید باشم زنگیدم ب مامان با راهنماییش ی سوپ دبش پختم تا داداش حسام بیدار شد و بعد ک سایه سوپشو خورد(البته بیشترشو باباش خورد) منو رسوندن خونه.فرداش بهار و داداش احسانم خونمون بودن ک متاسفانه میلاد میگرنش عود کرده بود سردرد داشت شدید وقتیم اینجوریه میشه تا امپول نزنه خوب نمیشه داداش احسان خواست براش بزنه اما زیر بار نرفت فقط مسکن میخورد داداش حسامم که خبر نداشت اومده بود ک امپول سایه رو بده میلاد بزنه بش گفتم رف اتاق میلاد سایه هم رف تو اتاق من پیش بهار بعداز چند دقیقه داداش حسام اومد بیرون دوتا امپول برداشت دوباره رفت تو اتاق باز چن دقیقه بعد اومد سرنگای خالیو سرب نیست کرد خواستم برم پیش میلاد گف بیا اینطرف بذا بخوابه. امپول سایه رو داد ب داداش احسان. داداش احسانم سایه رو صدا کرد نشوند روپاش گف شب میخوایم با بهارجون و میناجون بریم شهربازی
سایه: آخ جوون با ذرت مکزیکی؟
_با ذرت مکزیکی، ولی شما نمیتونی باهامون بیای +چرا
_اخه بابات میگه مریض شدی. اره وروجک؟
+نه عمو دیگه خوب شدم تازه دیروز امپولم زدم
داداش حسام ازونطرف گف ن عموش خوب نشده هنوز تا وقتیم ک مریضه نمیتونه بیاد
سایه: عههه بابااااا
داداش احسان:راس میگه دیگ عمو هوا سرده بیای بدتر میشی
+بدتر نمیشم میاااام
داداش حسام گف اگه خیلی دوست داری بری میتونی ی امپول بزنی ک تا شب خوب بشی
جیغ زد نمیخوااام
داداش احسان گف اگ تو نیای ک بهمون خوش نمیگذره ی امپول کوچولو بزن باهم بریم دیگ
+نع😢
_ای بابا حیف شد ک نمیتونی بیای
سایه رفت بغل باباش با بغض گف بابا منم میخوام برم شهربازی
داداش حسام گف من ک نگفتم نرو بابا گفتم امپولتو بزن بعد برو
+نمیخوام مگه ندیدی دیروز دردم اومد چرا اذیتم میکنی داداش احسان گف اخ اخ دردت اومده! تقصیر حسامه دیگ حتما بی حسی نزده برات ... خودم ارومه اروم امپولتو میزنم ک خوب بشی باهامون بیای ی عالمه هم بی حسی میزنم درد نگیره خب؟؟
سایه بغض کرده بود هیچی نمیگف. داداش حسام اماده شده بود ک بره سایه رو بوس کرد گف امپولتو دادم ب عمو احسان اگه بزنی میتونی باهاشون بری شهربازی. شیشه لیدوکائینم اورد گذاشت رو میز گف اینم بیحسی، و خداحافظی کرد رفت. داداش احسان گف میناجون کمک کن وروجکمون اماده شه. دست سایه رو گرفتم گفتم بیا عزیزم خیلی مظلوم دراز کشید رو مبل بعد یهو زد زیرگریه بلند شد داداش احسان گف عه! چییشد؟
+نمیخوام بزنم میترسم... میناجووون😭
بغلش کردم گفتم جونم عزیزم گریه نکن اخه اینطوریداداش احسان گف ترس نداره که اصلا روپای مینا جون دراز بکش قول میدم زودی تمومه
+نههه
گفتم سایه ببین اصلا اگه دردت گرفت من به عمواحسان میگم درش بیاره خب؟(این جمله ی ناجوانمردانه رو از وب یاد گرفتم)
دیگه با اکراه خوابید امادش کردم داداش احسانم امپولو اماده کرده بود اومد پدالکلی کشید ک سایه پاشو سفت کرد داداش گفت عه نشدااا شل کن قشنگ بینیتم محکم بگیر اینجوری دردت نمیاد
سایه هم حرفشو گوش کرد. داداش احسان ک نیدلو فرو کرد گریه سایه شرو دستمو گرفته بود با گریه ای ای میکرد هی حرف میزدم باهاش ک حواسش پرت شه داداش امپولو دراورد گف تموم تموم شد عشق عمو قربون اشکات برم تموم شد دیگ.یکم جای امپولشو ماساژ دادو رفت دستشو بشوره سایه رو بغل کردم یکم قربون صدقش رفتم اروم اروم حرف زدم باهاش تا اروم شد داداش احسان اومد از بغلم گرفتش کلیی قلقلکش داد بوسش کرد دیگه سایه غش غش میخندید (فدای خنده هاش بشم) خلاصه ک الکی الکی اونشب ی شهربازیم افتادیم😊
پ.ن: ب تازگی فهمیدم بینیم پلیپ داره بخاطر همین ناخوداگاه تنفس از دهان داشتم بخاطر همین با وجود رعایت بهداشت دندونام خراب میشده بخاطر همین انقد از امپول دندون پزشکی عذاب کشیدم بخاطر همین باید بینیمو عمل کنم بخاطر همین خیلی میترسم خیلی خیلی میترسم خیلی خیلی خیلی میترسم اما کلا تو خونه ب روی خودم نمیارم😢ی عذر خواهی بدهکارم بابت خاطره قبلی که نتونستم جواب نظراتو بدم ببخشییید🙏
سپیده ی عزیز، خانوم یا اقای من، مهدیه جان افراسیابی، فاطمه خانوم، رویای عزیز و متین جان ممنونم ک خوندین خاطرمو و نظر گذاشتین اقا علی خودم جزو اون 13/14 نیستم همه خاطراتو نمیخونم اما وقتی میخونم حتما کامل میخونم اون سیزده چهاردهمو بر اساس نظرات خاطره قبلیم گفتم😊مرسی ازتون، h.shجان من رشتم تجربیه عزیزم وقتی نظرتو خوندم خداروشکر کردم ک خاطره ای از سایه ندارم بنویسم اما متاسفانه😰 وروجک من خاطره ساز شد که نوشتم👆 fatemeجان ، رها=ممد (دقیقا رها یا ممد ایا؟) سمیرا خانوم، خانوم یا اقای *B* ،بانوی مهربون و sogand عزیزم از محبتتون خیلی ممنونم 💕