خاطره ملیکا جون

سلام خدمت همه دوستان...ملیکا هستم( مستعار..ترجیح میدم اسمم رو نگم..)۴-۵ سالی هست خواننده وبم.. راستش من هیچ ترسی نسبت به آمپول و دکتر و این چیزا ندارم و همیشه وقتی سرما میخورم زود میرم دکتر:) تا حالا هم بیشتراز دو تا آمپول نزدمD:( از زمانی ک یادمه) اما اندازه مرگ:| از دندون پزشکی و دندون پزشکا میترسم:( این خاطره هم درمورد دندون پزشکیه و از همین حالا شرمنده اگه جذاب نیست مثل بقیه خاطرات..
راستش بچه ک بودم عاااشق شکلات بودم و حاضر بودم ناهار و شام بهم ندن و شکلات بدن3> خلاصه اینقد شکلات کش میرفتمو میخوردم ک همه دندونام ناااابود شد:| من میگم نابود و شما یه چی میخونینا:| دگ رفتیم پیش یه خانوم دکتری..ایشون باعث ترس شدید بنده شدن..این چیز میزایی ک میکنن تو حلق آدم یکیش از سر سهل انگاری ایشون پرید تو گلوم:| و حاضر نبود در بیاره و اگه مامانم بهش اخطار نمیداد من الان مرده بودم:| و یادمه ک یه بار به خاطر ترسم مسخرم کرد...من از اون موقع یه تیک عصبی گرفتم متاسفانه..راستش واسه همین ترس و وحشتناکم حاضر نبودم برم دندون پزشکی تا این ک حدود یه ماه قبل مادرم بدون هماهنگی منو برد پیش دکتر:( اول رفتیم پیش یه دکتری ک ایشون هنوز کامل دهنمو باز نکردم کفتن اووووه پوسیدگی زیاده پاشو برو عکس بگیر:\\ منم بهم برخورد:))) به مامانم گفتم بریم پیش یکی دگ..مامانمم انگار تعجب کرده بود گفت آرههه بریم پیش فلانیخلاصه رفتیم پیش اون یکی دکتر...تمام مدتی ک منتظر بودم نوبتم شه از استرس تق و توق انگشتامو میشکستم...یا چون خونام بلنده اونا رو بهم گیر میدادم و صداشونو در میاوردم:( دگ نوبتم شد و با هزار ترس و لرز رفتیم داخل..یه عاقای بسیییی قد کوتاه بود:))) من خودم ۱۷۳ اینام..وقتی دیدمشون خندم گرفت:) خلاصه معاینه کردو گفت ۳-۴ تا پوسیدگی داره برین عکس بگیرین ببینم بین دندوناشم پوسیدگی هست یا نه..رفتیم عکس گرفتیم برگشتیم نشونشون دادیم یهو نه گذاشت نه برداشت گفت ۱۵ تا پوسیدگی داره:||||||| منو میگی:| اصن مونده بودم مگه میشه؟ میگه داریم؟:\ با خنده و ترس رو بهش گفتم مگه من چن تا دندون دارم ک ۱۵ تاش خرابه؟•__• اونم خندید و چیزی نگفت..خلاصه اومدیم بیرون..من ک فکم چسبیده بود زمینو اصلا قدرت حرف زدن نداشتم:| مامانمم از فرصت سواستفاده کرد و واسه دو سه روز بدش وقت گرفت‌:| سرتونو درد نیارم..ساعت ۶ نوبت داشتم ۴ پیاده رفتم باشگاه ساعت ۵ پیاده برگشتم و بازهم پیاده با مادرگرام رفتیم مطب•_• فقط دلم به این خوش بود ک اونجا دراز میکشم رفع خستگی میشه:))) با دوستم هم اندیشی کرده بودیم و به این نتیجه رسیده بودیم ک هندزفری ببرم آهنگ بگوشم تا صدای اون خرتو پرتاشو نشنوم:)خلاصه...نشسته بودیم ک اسممو صدا زد آهنگو پلی کردم رفتم داخل گفت دراز بکش...دراز کشیدم رو یونیت اما کل بدنم میلرزید..با یه آمپول وحشتناک اومد بالا سرم و سمت چپ فک پایینم دو سه بار تزریق کرد..وای خدا مردم رسمن:( خیلی دردم اومده بود اشک جمع شد تو چشام..گفت چن لحظه بیرون وایسا تا صدات بزنم..خلاصه اومدم بیرون...نمیدونم حساسیت داشتم یا هرچی ک وقتی یکم بی حس شد وقتی آب دهنمو قورت میدادم گلوم درد میگرفت..دگ بعده چن دیقه دوباره صدام زدن و با ترس و لرز پاهای لرزون:( رفتم دراز کشیدم..موزیکم پلی کردم و سعی کردم ذهنمو منحرف کنم..چشام رو هم بسته بودم..بعده حدود ۱۰ سال بود ک میرفتم دندون پزشکی برای همین نمیدونستم باید با بینی نفس بکشم:| ( من لوزه سوم دارم..یکم دیر مراجعه کردیم دکتر واسه همین دکتر گفتن ک الان عمل کنه تاثیر چندانی نداره..یکی از دلایلی ک من با دهان اکثر اوقات نفس میکشم همینه..) خلاصه وقتی شروع کرد دندونمو بتراشه:| بخدا هیچی از اصطلاح های دندون پزشکی بلد نیستم ببخشید:) از دهان نفس کشیدم و تقریبا حس کردم الانه ک خفه شم هی دستمو میاوردم بالا و هی میبردم پایین..در تمام مدتی ک دکتر داشت کارش رو انجام میداد تمام بدنم میلرزید..اشک از گوشه چشمم میریخت..طوری ک یه بار دکتر با یه لحن کلافه ای گفت چیشده خانوم فلانی؟! منم سعی کردم آروم تر باشم..بدترین قسمتش هم اونجایی بود ک یه چیز ترشی رو ریخت رو دندونم و بعدم روش اگه اشتباه نکنم آب ریخت...شرمنده ولی مزده استفراغ میداد..به زور جلو خودمو گرفتم تا بالا نیارم..( اگه اشتباه نکنم روی هر دندون این کارو انجام دادن منم اینقد ازین قسمتش بدم اومده بود ک ۱۴۰۰۰ صلوات نذر کردم دگ ازین چیزش استفاده نکنه:)))) باید ۱۴۰۰۰ تا صلوات بفرستم:)))) البته جلسه های بعد هم استفاده کرد ولی چون با بینی نفس میکشیدم چیزی متوجه نشدم زیاد ) دکتر گفت با بینی نفس بکش چیزی از اینا متوجه نمیشی..منم سعی کردم با بینی نفس بکشم ولی سختم بود..وسط کار هم دردم گرفت و دکتر دوباره بی حسی زد..اون روز ۳ تا از دندونام رو درست کرد و ۱ ساعت زیر دستشون بودم..خیییلی خیییلی بد بود و اذیت شده بودم..خلاصه دندونامو شستمو تشکر کردم و اومدم بیرون..دگ اومدیم خونه و بعد چند ساعت بی حسیش رفت..اون شب هم بنده تا صب نخابیدم و هی هر یه ساعت بیدار میشدم..دگ بقیه دندونام رو هم تو سه جلسه بعدی درست کردن ک سر فک بالام یکم اذیت شدم ولی در کل خیلی بهتراز جلسه اول بود..اما من چون مثل مادرم دهنم کوچیکه این دکتر جان هرچی گفتن دهنتو باز کن نتونستم بیشتراز یه مقدار باز کنم و ایشون هم کل دستشونو کردن تو دهن بنده:||شبش تو خونه متوجه شدم گوشه لبم پاره شده یه کوچولو و میسوخت•____•
پ.ن:خیلی ممنونم ک خاطرمو خوندید..شرمنده اگه خوب نبود...
پ.ن:از عاقایون و خانوم های دندون پزشک سوال دارم...اون چیز استفراغی چی بود؟:\
پ.ن: از عاقایون و خانوم های دندون پزشک خاهشی دارم..دهان بیمارتون رو جر ندین:)
پ.ن: ۱۴ تا از دندونامو درست کردم نه ۱۵ تا :d
پ.ن: دو س سالی هست ک سرما نخوردم خاطرات شما رو ک میخونم با تمام وجود خدارو شکر میکنم:| :)
پ.ن: اگه خاستید بازم خاطره میزارم اگه نه هم ک فدای شما...خدافظ