باسلام🙋‍♀️ خدمت شما دوستان عزیزم ...😍😍
خوبین ؟ انشالله شاد وسلامت باشید ..
از دوستانی که برای خاطره ام نظر گذاشته بودن ممنونم... 🙏🙏یک دوستی گفته بودن خاطرتون خوب بود اما چرا کتابی؟؟ اینبار تمام تلاشم رو میکنم کتابی ننویسم وبیشتر محاوره ای بگم خدمتتون ..
من همیشه که تو مدرسه انشا مینوشتم معلمی👩‍🏫 داشتیم بهمون گیر میداد حتما باید انشاتون کتابی باشه در غیر این صورت نمره انشامون کم میشد از اون موقع تمرین کتابی نوشتن میگردم واین تمرین برام مثل یک عادت موندو محاوره ای نوشتن برام سخت هست اما چشم سعی خودمم رو میکنم...😊😊
امشب حالم خوب بود ومیخواستم بخاطر این حال خوبم براتون خاطره بفرستم ..😘😘
چند وقتی بود خواهرم👧 احساس ضعف شدید میکرد همش سر گیجه داشت وحالش اصلا خوب نبود
دلیلشم این بود که بدون خوردن صبحانه درست وحسابی میرفت سرکار وبعدشم می اومد خونه یک راست میخوابید زیر چشماش کود رفته بود حتی قرص💊 اهن وفولیکشم نمیخورد (من همیشه قرص اهن 💊خواهرم👧 رو بهش یاد اوری میکنم وگاها هم خودم براش اب با قرص💊 رو میبرم بخوره البته زمستون ها که پرتقال🍊🍊 فراوان هست همیشه با اب پرتقال🍹🍹 قرص💊 اهن میخوریم ..)یک روزی از روزهای خدا من صبحش برای کاری رفته بودم بیرون وحدودا نزدیک های ساعت ۲ 🕑بعد از ظهر رسیدم خونه وقتی در رو با کلید 🔑باز کردم تو ابتدای راه پله کفش 👟خواهرم رو دیدم برام سوال شد چطور این ساعت خونه هست ؟؟
اخه اوصولا ساعت ۳ بعدازظهر می اومد خونه..
رفتم از پله ها بالا به خونه رسیدم در که باز کردم دیدم خواهرم👧 با چهره ای زرد رو مبل دراز کشیده و رو دستشم جای چسب زخم هست رفتم نزدیکش وبهش سلام کردم و گفتم چی شدی این وقت ساعت خونه ای ؟؟ دستت را چسب زخم زدی ؟؟
خواهرم 👧برام تعریف کرد که امروز تو محل کارش حالش بعد میشه و از حال میره و با همکارش میره بیمارستان🏨 اونجا هم بهش سرم وصل میکنن وازمایش اورژانسی میگیرن متوجه میشن عجیب هموگلوبین واهن ودیگر مشتقات خونش اومده پایین ودکترم کلی بهش قرص💊 وامپول💉 میده خواهرمم چون خوشش نمی اومده امپول💉 هارو بزنه فقط قرص ها💊رو میگیره میاد خونه همون لحظه که داشت این قسمت رو برام تعریف میکرد مامانم 👵از اتاق خواب میاد بیرون ومیگه: خانم واسه خودش دکتری 👩‍⚕️میکنه داره از بی خونی میمیره این قدر ضعیف شده که نگو بازم داره با امپول 💉زدن مبارزه میکنه ..
خواهرمم👧 میگه: مامان بدن منه یکم غذا بخورم با قرص هام💊 رو مداوم بخورم خوب میشم چه نیازه امپول👧 بزنم ...
مامانم👵 بهم میگه: اناهیتا بهش بگو اگر باز مریض بشه وحالش بد بشه خودش میدونه من دیگه باهاش کاری ندارم ...
منم به خواهرم👧 گفتم :شنیدی دیگه تازه مامانم 👵راست میگه تو که درست قرص💊 نمیخوری که خوب بشی یادت نیست من خودم اهنم پایین اومده بود چقدر قرصام💊 رو منظم میخوردم تازه چقدر رعایت غذایی میکردم تو ادمی هستی با تخم مرغ🍳 چایی 🍵میخوری خوب معلومه اهن تخم مرغ🍳 جذب نمیشه ...
خلاصه بهش گفتم اگر به فکر خودت نباشی خودت میدونی من یک دونه خواهرم👧 رو میخوام برای همین امروز غروب میریم داروخونه امپول💉 هارو میخری میریم تزریقم میکنی برای این که مطمئن بشم زدی خودمم باهات میام ..
همین رو گفتم وراهی اتاقم شدم تا لباسم👚 رو عوض کنم ...

حدودا ساعت ۵ عصر بود که با حرف زدن زیاد تونستم خواهرم👧 رو راضی کنم بریم امپول💉 رو بزنیم البته کمک های مامان👵 وبابام👴 هم نباید نادیده بگیرم سه نفری رو متقاقد کردن سهیم بودیم بر خلاف همیشه که خیلی طول میکشه تا اماده بشم واوصولا همه تو حیاط هستن یا گاها تو ماشین🚘 در انتظار حرکت هستن من زود زود اماده شدم چون خواهرم 👧خیلی سریع میتونست نظرش عوض شه ...
با ماشین 🚘پیش به سوی درمانگاه🏨 حرکت کردیم خداروشکر مسیرش شلوغ نبود و خیلی زود رسیدیم اول رفتیم داروخونه🏥 امپول💉 رو خریدیم وبعد هم به تزریقات رفتیم تو راه دست🖐 خواهرم👧 رو گرفتم وبهش نگاه کردم وگفتم سعی کن حواست رو پرت کنی وبه امپول💉 فکر نکنی تا کمتر دردت بیاد ..‌.
تو اتاق مخصوص تزریق رفتیم وخواهرم روی تخت جای گرفت منم دستش🖐 رو گرفتم وگفتم من بیرون وایمیسم نگران نباش پشت پرده هستم (اتاق تزریق خیلی بزرگ نیست واز همه مهم تر بوی الکل حالمم رو بد میکنه وخودمم دچار استرس میشم )
خواهرم👧 کلا ادمی نیست جیغ وداد کنه تا اخرین لحظه برای امپول💉 نزدن مقاومت میکنه اما موقع امپول 💉صداش در نمیاد وفقط اگر خیلی اذیت شه اروم اروم اشک😭😭 میریزه ..از لایه پرده دیدم پرستار👩امپول💉 رو اماده کرد به سمت خواهرم👧 رفت روی خواهرمم به سمت من بود منم یک جوری کنار پرده وایساده بودم که کسی نتونه داخل رو ببینه البته زیادم شلوغ نبود ...سعی کردم چهرم رو خندون وبا ارامش نشون بدم تا خواهرم از ترسش کم بشه پرستار 👩با اسپری الکل محل تزریق رو ضد عفونی کرد و۱ دقیقه گذاشت بمونه تا خشک شه
وبعدسریع امپول💉 رو وارد کرد سریع وارد کردن نیدل باعث میشه ادم کمتر درد بکشه ( این رو تو کلاس های حلال اهمر استادمون گفته بود) اروم مواد داخل رو تزریق کرد هرچی بیشتر تزریق میکرد بیشتر چهره خواهرم تو هم میرفت اما من با لبم بی صدا باهاش حرف میزدم واونم بیشتر حواسش به من بود اخه بعدش گفت با این کارات درد امپول💉 رو قابل تحمل کردی ...
بعد از اتمام امپول پرستار👩 اومد بیرون و منم رفتم پیش خواهرم لباسش رو درست کردم وکمی جای امپول💉 رو ماساژ دادم و بهش کمک کردم بلند شه ..از پرستار👩 خداحافظی کردیم و راهی ماشین🚘 شدیم برای این که حالمون عوض شه به بستنی شاد🍧 رفتیم وخوش گذروندیم خواهرمم خداروشکر بهتر شد...

این متن رو خیلی دوسش دارم میگه :
موفقیت یعنی آنطور که دل خودتان می خواهد زندگی کنید ؛ کاری که خودتان دوسش دارید را انجام دهید ؛ ادمی که خودتان دوسش دارید را دوست بدارید...
از خداوند میخواهم همان چیزهایی که در ذهنتون میگذرد را بهتون بدهد ..
دلتون شاد وتنتون سلامت ...
تا درودی دیگر بدرود..
ارادتمند الهه اب ..