خاطره دکتر ارونا
بنام خدا این خاطره درباره خودم هست دوروز بود که با کیارش قهر بودم سر خواهر بزرگش بود حتی ۵۰ بار بهم زنگ زد اما جواب ندادم من از اون زنهایی نیستم که سر موضوع کوچکی قهر کنم کیارش میخواست بزنه تو گوشم که من دستشو گرفتم و نزاشتم الانم سر خواهرش قهریم خوب بریم اصل خاطره من قبل دعوا با کیارش سرماخورده بودم و این چندروزم با مهام تو خونه مجردیش بودم اما بعد از این دعوا من حالم بدتر شده بود ۱روزم مرخصی گرفتم به مهام گفتم دعوام شده اما نگفتم میخواسته بزنه تو گوشم اونم میگفت خواهر تو بزرگتر من نباید تورو راهنمایی کنم اما این چیزی نیست که تو سرش دعوا کنی منم با اون دعوا کردم که حوصله ندارم حرف نزن روز بعد رفتم بیمارستان حالم بدتر شد تب نداشتم تبم بهش اضافه شد از بیمارستان برگشتم دیدم مهام خونه است تا منو دید اومد جلو بهم گفت ارونا خوبی داری میمیری گفتم نه خوبم فقط تو خونه امپول داری گفت اره گفتم چی هستن گفت یه پنادر پنیسیلین تب بر تقویتی انتی بیوتیک گفتم اینهمه گفت خودت بهم دادی گفتم اها راست میگی فقط تب بر بهم بده بهم داد منم با گریه به خودم زدم بعد گفتم مهام گفت جانم گفتم برو از داروخانه برام سرم بگیر گفت باشهسرم خرید برگشت دیدم کیارشم باهاشه گفتم اینو چرا اوردی گفت حالت بد بودم گفتم بیاد معاینه ات کنه گفتم تو بیخودکردی من خودم خودمو معاینه کردم مهام گفت کدوم دکتر خودش خودشو معاینه کرده که تو دومیش باشی بعدشم باید برم جایی گفتم حالت بده تنها نمونی منم گفتم مگه بچه ام گفت حالا ول کن من دارم میرم دیرم شده منم گفت عشقم مواظب خودت باش گفت روچشمم خواهر بعد رفت کیارشم مثل مهمون رفت روبه روی کاناپه ای که من روش بودم نشست منم رفتم چوب لباسی رو اوردم و سرمو اماده کردم چندتا امپول ریختم توش آستین لباسمو بالا دادم خواستم پنبه بکشم که کیارش دست گذاشت رودستم گفتم چیکار میکنی گفت تو چیکار میکنی بزار من برات میزنم بغض کرده بود دستو کشید کذاشت رو پاش چند بار زد رودستم بعد پنبه کشید سوزنو فرو کرد بلند گفتم ای گفت جانم دروت بگردم جان بعد یه امپول ریخت تو سرمم خواست سرنگو بزار رو عسلی داد زد ارونا کی این امپولو برات زد هیچی نگفتم صداشو برد بالا گفت باتوهستم منم صدامو بلندتر ازاون کردم گفتم خودم گفت ارونا چیکار کردی نگفتی تو پات میشکنه گفتم به توچه گفت واقعا که ناراحت شدم گفتم باید اون موقع که میخواستی منو بزنی ناراحت میشدی و از چشمام اشک اومد گفت غلت کردم معذرت من ببخش خاک تو سرم دست روت بلند کردم دستم قلم شه منو ببخش و خواست بزنه تو سرش دستشو گرفتمگفتم برای یه مرد خوب نیست جلو زنش خودشو بزنه گفت منو ببخش غلت کردم گفت باش می بخشمت اما به جان مهام که تنها دلیل زنده بودنمه اگه بار بعد دست روم بلند کنی طلاقت میدم گفت من غلت بکنم حالا عشقم برمیگردی یه امپول بهت بزنم گفتم چیه گفت پنادرگفتم بی حسی میزنی گفت عشقم نداریم گفتم به جون عزیز ترین کست دردم میگیره گفت دفعه اخرت باش جون عشقمو قسم میخوری گفتم جون خودمه به تو چه گفت ها جون تو اما جون زندگیه منم هست گفتم باشه بزن اما اروم گفت رو جفت تخم چشام اروم گفتم چشمت بی بلا گفت ممنون بعد شلوارمو داد پایین پنبه کشید فرو کرد منم جیغ زدم ااایییییییییی کیارش ممممممرررررردم گفت خدا نکنه گفتم ااااییییی پام فلج شد درش بیار این لعنتیو گفت بمیرم تموم درش اورد جاشو فشار داد گفتم اخ گفت تموم بعدش من هر روز دوتا امپول میزدم تا پنج روز و منم اشتی کردم متشکرم که خوندید