خاطره یکتا جون
سلام دوستان گلم یکتام اومدم با ی خاطر از سپهر 😊
داشتم تو وسایلم دنبال ی کتاب میگشتم ک برا دوستم میخواست ببرم که گوشیم زنگ خورد
من : سلام اقا
سپهر : سلام ب خانم خودم خوبی؟ خوشی سلامتی
من : سپهر صدات 😕🤨
سپهر : سرما خوردم صدام گرفته ناجور
من : بهتره بگی از من سرما رو گرفتی چقدر گفتم بهم نزدیکم نشو
سپهر : عیب نداره عزیزکم خودت خوبی
من : خوبم
سپهر : خداروشکر ، چیکارا میکردی
من : داشتم دنبال کتابم میگشتم ، میگم سپهر میخوای بریم دکتر ؟
سپهر : ن عزیزم خوب میشم خودم
من : باشه پس امشب بیا اینجا
سپهر : مزاحم نمیشم خانمم مامان اینا بیرون بودن خستن باشه ی شب دیگه ( مامانو بابام خونه مامان بزرگم بودن ک گویا مادر و پدر سپهرم اونجا بودن ، برا همین میدونست)
من : داماد ادم مزاحم نیست که حالا تو دوست نداری بیای نیا 🤪😂😐
سپهر : عه یکتا چشم میام خوبه؟
من : عالییی ، بوسسس😂🙈
دیگه تلفن رو قطع کردم رفتم ب مامانم اینا گفتم ک قراره سپهر بیاد اونام چقدر ذوق کردن ( بعضی وقتا حسودیم میشههه چ جور😂😢)
غرق کتاب خوندن بودم اصلا نفهمیدم سپهر کی اومد تو اتاق ک صندلیم لرزید (سپهر میلرزوند😐)
من : وای ترسیدم سپهر
سپهر : چ مهمان نواز
منم پریدم بغلش😍🙈
من : کی اومدی تو
سپهر : یکتا دوباره سرما میخوریا دور شو
من: مهم نیست ، سپهر رنگ ب رو نداریا
سپهر رفت سمت تختم نشست روش : خوبم خانمم
من : بیا بریم دکتر لج نکن
سپهر : لج نمیکنم اخه نیاز نیست
من : بریم ؟
سپهر: بریم چشم
رفتم لباس پوشیدم و پیش ب سوی بیمارستان
رسیدیم رفتیم نوبت گرفتیم ی اقایی بودن ک ما بعدش باید میرفتیم
من : سپهر
سپهر : جانم
من :از امپول نمیترسی؟
سپهر : ن نمیترسم نیاز باشه میزنم الانم ک شما هستی
من : چ خوب
سپهر : امپول درسته درد داره مقداری ولی باید تحمل کرد شمام تحمل میکنی اما کمه اشکالی نداره خانمم همونجوری ک شما هستی پیشم منم هستم هوم؟😘
من سرمو گذاشتم رو شونش تا نوبتمون بشه
ردیف جلومون دوتا دختر جلف نشسته بودن همچین نگام میکردن احساس کردم ی چیزیشون رو گرفتم 🤦♀ مردم مشکل دارن
دیگه نوبت شد رفتیم داخل سپهر نشست صندلی نزدیک دکتر منم روبرو میز وایسادم
دکتر : چند وقته مریضی؟
سپهر : دو روزی میشه (چ با خبر😐 میگم این چرا زنگ نمیزنه بگو برا اینکه نفهمم😐🤦♀)
دکتر : بدن دردم داری؟
سپهر : اره ولی کم
دکتر دفترچه رو مهر کرد داد دست سپهر ، تشکر کردیم اومدیم بیرون باهم رفتیم سمت تزریقاتی
سپهر رو ب پرستار: ببخشید میشه ببنید تزریقی دارو دادن ایا؟
پرستار دفترچرو گرفت نگاهیی کرد : بله سه تا امپول دارین
سپهر : بله ممنون
رفتیم سمت داروخانه سپهر دارو هارو گرفت
یکی پنی بود
یکی تب بر
یکی تقویتی
سپهر : پنی رو میزنم اون دوتا رو نمیخواد
من : تقویتیم رو بزن حداقل تبت رو میشه اور پایین (من احساس نمیکردم تب داره ولی حتما داشت ، چون من کلا واسه کسی نمیفهمم تب داره یا ن 😐😅)
رفتیم سمت تزریقات سپهر دوتا امپول رو داد ب ی مرده ک مرده داد ب خانمه سپهر گفت اقا تزریق کنه😊
رفت رو تخت خوابید لباسشو داد پایین دست منم گرفت 😍😊
پرستار اومد یکم بیشتر داد پایین چند بار زد رو باسنش بعد فرو کرد
همون لحظه فرو کردنش سپهر دستمو فشار داد بعد اروم شد
مرده اروم اروم داشت کارشو میکرد
سپهر : اخ بسه دیگه
منم دستشو فشار دادم یکم
سپهر : اخخخ درد داره
مرده هم روش پنبه گزاشت در اورد من نگه داشتم
سپهر : اخ اخ
من : یکی مونده سپهر
سپهر : بیاد بزنه تموم بشه بره
مرده اومد اون سمت رو پنبه کشید فرو کرد از همون اول دستمو فشار میداد سعی میکرد صداش در نیاد
در اورد مرده رفت منم ماساژ دادم سپهرم بلند شد
من : خوبی
سپهر : اره ولی چ دردی داشت😞
رفتیم تو ماشین و حرکت کردیم
سپهر : میای خونمون؟
من : بیام واقعا؟
سپهر : اره میخوای منه مریض رو ول کنی
من : ن خب اخه نمیدونم چرا روم نمیشه
سپهر : تو که اولین بارت نیست خانمم
من : باشه بریم
دیگه رفتیم خونه شام خوردیم شب بخیر گفتیم رفتم بالا اتاق سپهر
من : حالت بهتره؟
سپهر : اره خوبم
من : قرصتو خوردی؟
سپهر : اره قبل شام خوردم
گرفتیم خوابیدیم با احساس گرما بلند شدم صورتمو دست زدم دیدم ن عرقی از گرما چیزی ( من اگ تب کنم صورتم خیسه خیس میشه ، الانم فک کردم خودم تب دارم😅)
برگشتم سمت راستم دیدم صورت سپهر خیسه خیسه سریع بلند شدم برقو روشن کردم ک سپهر از روشنایی چشماشو فشار داد منم سریع خاموش کردم🤦♀😂 چراغ خوابو زدم
رفتم سمت سپهر
من : سپهر پاشو تب داری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سپهر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اقا سپهر پا نمیشی
سپهر بلند شد نشست : جانم چیشده
من : تب داری
سپهر : حالم خوش نیست یکتا احساس میکنم ی چیزی میچرخه تو شکمم😞
من : امپولت رو نزدی تب کردی برم بابارو صدا بزنم بیاد بزنه برات؟
سپهر : ن ن واقعا امپول نمیخوام
من : بزار برم
داشتم تو وسایلم دنبال ی کتاب میگشتم ک برا دوستم میخواست ببرم که گوشیم زنگ خورد
من : سلام اقا
سپهر : سلام ب خانم خودم خوبی؟ خوشی سلامتی
من : سپهر صدات 😕🤨
سپهر : سرما خوردم صدام گرفته ناجور
من : بهتره بگی از من سرما رو گرفتی چقدر گفتم بهم نزدیکم نشو
سپهر : عیب نداره عزیزکم خودت خوبی
من : خوبم
سپهر : خداروشکر ، چیکارا میکردی
من : داشتم دنبال کتابم میگشتم ، میگم سپهر میخوای بریم دکتر ؟
سپهر : ن عزیزم خوب میشم خودم
من : باشه پس امشب بیا اینجا
سپهر : مزاحم نمیشم خانمم مامان اینا بیرون بودن خستن باشه ی شب دیگه ( مامانو بابام خونه مامان بزرگم بودن ک گویا مادر و پدر سپهرم اونجا بودن ، برا همین میدونست)
من : داماد ادم مزاحم نیست که حالا تو دوست نداری بیای نیا 🤪😂😐
سپهر : عه یکتا چشم میام خوبه؟
من : عالییی ، بوسسس😂🙈
دیگه تلفن رو قطع کردم رفتم ب مامانم اینا گفتم ک قراره سپهر بیاد اونام چقدر ذوق کردن ( بعضی وقتا حسودیم میشههه چ جور😂😢)
غرق کتاب خوندن بودم اصلا نفهمیدم سپهر کی اومد تو اتاق ک صندلیم لرزید (سپهر میلرزوند😐)
من : وای ترسیدم سپهر
سپهر : چ مهمان نواز
منم پریدم بغلش😍🙈
من : کی اومدی تو
سپهر : یکتا دوباره سرما میخوریا دور شو
من: مهم نیست ، سپهر رنگ ب رو نداریا
سپهر رفت سمت تختم نشست روش : خوبم خانمم
من : بیا بریم دکتر لج نکن
سپهر : لج نمیکنم اخه نیاز نیست
من : بریم ؟
سپهر: بریم چشم
رفتم لباس پوشیدم و پیش ب سوی بیمارستان
رسیدیم رفتیم نوبت گرفتیم ی اقایی بودن ک ما بعدش باید میرفتیم
من : سپهر
سپهر : جانم
من :از امپول نمیترسی؟
سپهر : ن نمیترسم نیاز باشه میزنم الانم ک شما هستی
من : چ خوب
سپهر : امپول درسته درد داره مقداری ولی باید تحمل کرد شمام تحمل میکنی اما کمه اشکالی نداره خانمم همونجوری ک شما هستی پیشم منم هستم هوم؟😘
من سرمو گذاشتم رو شونش تا نوبتمون بشه
ردیف جلومون دوتا دختر جلف نشسته بودن همچین نگام میکردن احساس کردم ی چیزیشون رو گرفتم 🤦♀ مردم مشکل دارن
دیگه نوبت شد رفتیم داخل سپهر نشست صندلی نزدیک دکتر منم روبرو میز وایسادم
دکتر : چند وقته مریضی؟
سپهر : دو روزی میشه (چ با خبر😐 میگم این چرا زنگ نمیزنه بگو برا اینکه نفهمم😐🤦♀)
دکتر : بدن دردم داری؟
سپهر : اره ولی کم
دکتر دفترچه رو مهر کرد داد دست سپهر ، تشکر کردیم اومدیم بیرون باهم رفتیم سمت تزریقاتی
سپهر رو ب پرستار: ببخشید میشه ببنید تزریقی دارو دادن ایا؟
پرستار دفترچرو گرفت نگاهیی کرد : بله سه تا امپول دارین
سپهر : بله ممنون
رفتیم سمت داروخانه سپهر دارو هارو گرفت
یکی پنی بود
یکی تب بر
یکی تقویتی
سپهر : پنی رو میزنم اون دوتا رو نمیخواد
من : تقویتیم رو بزن حداقل تبت رو میشه اور پایین (من احساس نمیکردم تب داره ولی حتما داشت ، چون من کلا واسه کسی نمیفهمم تب داره یا ن 😐😅)
رفتیم سمت تزریقات سپهر دوتا امپول رو داد ب ی مرده ک مرده داد ب خانمه سپهر گفت اقا تزریق کنه😊
رفت رو تخت خوابید لباسشو داد پایین دست منم گرفت 😍😊
پرستار اومد یکم بیشتر داد پایین چند بار زد رو باسنش بعد فرو کرد
همون لحظه فرو کردنش سپهر دستمو فشار داد بعد اروم شد
مرده اروم اروم داشت کارشو میکرد
سپهر : اخ بسه دیگه
منم دستشو فشار دادم یکم
سپهر : اخخخ درد داره
مرده هم روش پنبه گزاشت در اورد من نگه داشتم
سپهر : اخ اخ
من : یکی مونده سپهر
سپهر : بیاد بزنه تموم بشه بره
مرده اومد اون سمت رو پنبه کشید فرو کرد از همون اول دستمو فشار میداد سعی میکرد صداش در نیاد
در اورد مرده رفت منم ماساژ دادم سپهرم بلند شد
من : خوبی
سپهر : اره ولی چ دردی داشت😞
رفتیم تو ماشین و حرکت کردیم
سپهر : میای خونمون؟
من : بیام واقعا؟
سپهر : اره میخوای منه مریض رو ول کنی
من : ن خب اخه نمیدونم چرا روم نمیشه
سپهر : تو که اولین بارت نیست خانمم
من : باشه بریم
دیگه رفتیم خونه شام خوردیم شب بخیر گفتیم رفتم بالا اتاق سپهر
من : حالت بهتره؟
سپهر : اره خوبم
من : قرصتو خوردی؟
سپهر : اره قبل شام خوردم
گرفتیم خوابیدیم با احساس گرما بلند شدم صورتمو دست زدم دیدم ن عرقی از گرما چیزی ( من اگ تب کنم صورتم خیسه خیس میشه ، الانم فک کردم خودم تب دارم😅)
برگشتم سمت راستم دیدم صورت سپهر خیسه خیسه سریع بلند شدم برقو روشن کردم ک سپهر از روشنایی چشماشو فشار داد منم سریع خاموش کردم🤦♀😂 چراغ خوابو زدم
رفتم سمت سپهر
من : سپهر پاشو تب داری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سپهر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اقا سپهر پا نمیشی
سپهر بلند شد نشست : جانم چیشده
من : تب داری
سپهر : حالم خوش نیست یکتا احساس میکنم ی چیزی میچرخه تو شکمم😞
من : امپولت رو نزدی تب کردی برم بابارو صدا بزنم بیاد بزنه برات؟
سپهر : ن ن واقعا امپول نمیخوام
من : بزار برم
دستمال خیس بیارم
رفتم پارچه خیس کردم یکی رو پیشونیش گزاشتم یکی شکمش یکی پاش گزاشتم
سپهر : بیا بخواب خانمم
من : بزار تبت بیاد پایین میخوابم
یکم بعد پارچه هارو برداشتم ولی سپهر هیچ تغییری نکرد
من : سپهر بگم بابا بزنه امپول رو تبت نمیاد پایین
سپهر : واسم شیاف میزاری؟
من : شیاف داری؟
سپهر : اره تو پلاستیکه رو میزه
بلند شدم رفتم از تو پلاستیک گرفتمش
من : باشه میزارم ولی
سپهر : اشکال نداره بزار
شیافو گرفتم رفتم نشستم رو تخت شلوارشو کشیدم پایین واسش اروم گزاشتم
سپهر : وای
من : ببخشید
بلند شدم رفتم دستمو شستم جلدشو انداختم رفتم تو اتاق
کنارش دراز کشیدم ک اروم برگشت طرفم
من : خوبی
سپهر: دستت درد نکنه خانمم حالا بخواب
یکم بیدار موندم تبشو چک کردم خوابیدم
پ.ن : سال نو مبارک ایشالله به هرچی میخواین برسید عزیزانم
پ.ن : نظر یادتون نره🙂🙃
+ نوشته شده در دوشنبه پنجم فروردین ۱۳۹۸ ساعت 11:14 توسط نویسنده
|