ببببببه سلاممممممم ماچ جطورييين ماچ کم پيدايين ماچ ...
 اين دقيقا اتفاقيه ک از امروز واستون ميفته گفتم اينطوري سلام عليک کنم باهاش انس بگيرين😆😆😆😆
خب منو ک میشناسین؟🤔نمیشناسین؟🤔خو درسته تاحالا خاطره نذاشتم ولی زشته نمیشناسین😮😡😅
من الهه م کنکوری تجربیم؛اینم بگم ک تو خانواده، فامیل، اشنا و...کلا دکتر، پرستار و مشتقات اینارو نداریم اما تادلتون بخاد استاد دانشگاهو مهندس‌داریم😅
خب اما خاطره:

در ازمنه هایی ن چندان دور،دختی الهه نام به همراه چندی دیگر توسط مدرسه برگزیده شدندی تا به سفر درچه رفتندی😂😂😂
یاران وی چیزی نبودندی جز دو خل و چل به نام های مطهره دخت و زهرا دخت😅😅😅
خلاصه !!!از ترس از مخالفت خونواده بگذریم 😨
از حیله های پلیدانم ک واسه راضی کردن خونواده به کار رفت هم‌بگذریم!😉😉😉
از راننده ی گلمون ک مارو با کتلت اشتباه گرفته بودو هی با رانندگی حرفه ایش اینور اونورمون میکردهم‌بگذریم😑😑😑!
بریم سر اصل ماجرا:وایییییی نگم‌واستون تارسیدیم به باغ همه جارو پره گل کرده بودن😍بعد یه گونی (قید کثرت😮)سرباز با ادای احترام وایساده بودن واسه من!!!!!!!اهم اهم چیزه ن ینی واسه ما😆😅
خلاصه اینورو نگا میکردیم شربت میدادن🍹
اونورو نگا میکردیم بستنی میدادن🍧
این یکی ورو نگا میکردیم کیک میدادن🎂
اون یکی ورو نگا میکردیم هیچی نمیدادن😅😅والا چه خبره دددد
خلاصه ماهم کم نذاشتیم دست هیچ کسو کوتاه نکردیم😆
بعد بردنمون یه جا و شروع کردن از برنامه‌بگن ،ک میخان فرمانده و جانشین فرمانده و خبرنگارو...انتخاب کنن و هرکس چه وظیفه ای داره و این دوروز ک اینجاییم تعلیم میبینیم و بعدشم برنامه ی روزانه ک از فلان ساعت تافلان ساعت کلاسه و وقت نماز حتما نماز باید جماعت باشه و ....😐😐😐😐
البته لابه لای حرفاش به جمله ی پذیرایی میشین هم اشاره میکرد ک گوشای من تیز میشد😜 و به زهرا میزدم میگفتم کی رو میگه؟؟؟😂(گشنه هم اودتی😝)
حرفاش ک تموم شد بسلامتیییییی!!!!رفتیم تو اتاقا،ک سه تا سالون یا میشه گفت خوابگاه بزرگ بود با یه گونی تخت خواب😅
تعیین قلمرو کردیم 😂و رفتیم نماز و بعدشم سر کلاس 😔و پذیرایی😆باز کلاس 😔باز پذیرایی😆،و همینطوری من تغییر چهره میدادم تا شب شد😂
ساعت یازده بود میگفتن بخوابین😡به من!!!!!یازده میگفتن بخواب😡😠
منم به زهرا ومطهره و یه چن نفر دیگه گفتم نخوابین بابا،بزارین خواب برن میریم بیرون حرف میزنیم😄
ک مطهره حرف زد!!
-ن بابا گیر میوفتیم اذیتمون میکنن
تااومدم بگم ن و فلان دیدم با پس کله ایه دوست عزیزم زهرا قانع شد😆😆😆
بقیه هم دیدن بهتره قانع شن😆😅
همه رفتیم وانمودی رو تختامون ینی میخابیم😉
حدس بزنین تخت سمت چپ من کی بود؟🤔زهرا؟🤔نوچ،مطهره؟🤔نوچ،او کسی نبود جز سرپرستار بداخلاق و بی اعصابمون😐😐😐😐😐
مونده بودم چرررررا؟دقیقا به کدام گنااااه؟چرااااا من؟؟؟😑😅
حدود نیم ساعت ک گذشت ،بهم با دستو و پا و پرتاب اشیا علامت دادیم و همگی خیلی آروم(مثلا آروم!)پاشدن اومدن از تختا پایین،تختاهم ک ماشالا انگار قولنج کرده بودن!هی قرچ قوروچ قرچ قوروچ😐😐😐😑
اما به هول(حول🤔) و قوه ی الهی موفق شدیم بیایم تو سالونه بین اتاقا و راه پله😥😥😥😥😥😥
احساس پیروزی وجودمونو‌گرفته بود😃😃😃
نشستیم دور هم،ک مطهره گفت عه تخمه نیاوردیم ک😮😯
تااومدم بگم ولش کن مهم نیست،دیدم مطهره نیسکه😐کی رفت؟🤔 آیا میتواند بازگردد؟🤔
یهو دیدم مریم داد زد:پ چیپس منم بیار یه باره😑😑😑
آیا شرایط واضح نبود؟🤔آیا موقعیت قابل درک نبود؟🤔
دوستان لطف کردن بهش‌موقعیتو‌یادآوری کردن😉😉😆
خلاصه دلاور خنگ دوس داشتنی هم با خوراکیا اومد😄
یکی دوساعت همینطوری تخمه شکستیمو حرف‌جن😱 و روح👻ونجوم و😉لباسو و...😉زدیم و خندیدیم😁 ینی از هردری سخنی😊
ولی نکته ای ک هست نمیدونم چرا از هردری میگفتیم رفقا خاطره و تجربه ی کافی داشتن😑😑
تو همین حالو هوا بودیم ک ناگهااااااان،صدای باز شدن در اتاق ما،و بعدش صدای قدم های تند تند به همراه صدای نفس زدن از شدت عصبانیت اومد😓😓😓
من پشتم به در بود،به چشمای زهرا ک روبروم بود نگاه کردم دیدم گفت:گاومون زایید اونم دوقلووو🤐😫😖
یهو یه صدایی گفت :کی گفته بیاین بیرون😡پاشین برین تو اتاق ببینم😡خودسر شدن واسه من(واسه تو؟🤔)
پاشدیم خیلی آروم و مظلوم رفتیم تو اتاق و تا خودصبح لالا کلدیم😔😔😔
صبح یه دردی توی دلم پیچیده بود،از درد چشمامو باز کردم،اومدم از تخت بیام پایین دیدم یااا استغدوس(استقدوس؟🤔)دارم میمیرم از درد نمیتونستم صاف بشینم،همینطوری محکم زانوهامو بغل کرده بودم ک زهرا گف چیشدییی؟؟؟!
-هیچی ،دلدرد گرفتم
+براچییی؟؟؟
منو چی فرض کرده بود؟🤔آیا من پزشکم؟🤔
ترجیح‌دادم فقط نگاش کنم😐
ک فهمید گف آها نمیدونی،ک یهو یادش افتاد اینجا دکتر داشت،کلی هم وقتی اومدیم سرش دیوونه بازی دراوردیم،ک کاش میشد بریم ببینیم چه خبره تو اتاقشو اینا(عشق پزشکی ایم😍)
گف الهه پاشو بری

م پیش دکتره،یکمم سر درمیاریم از کارش😉😉
من در حالت عادی کلاااااا دکتر برو نیستم،ینی بمیرم فقط خوددرمانی میکنم(مخصوصاااااا دندون پزشکی ک واقعا میترسم😨😨)ولی دکتر به نظرم سوسول بازیه🙈🙈🙈
اما خب اون موقع بحث کنجکاوی بود،تو دلم گفتم الهه
-بله
+الهه
-بله خو
+بگو جانم تابگم😅
-جانم بگو
+میریم یه قرص میگیرم یکمم فوزولیو میایم😆
و اینگونه بود ک خودم قانع شد،رفتیم😂😂😂
باهزار بدبختی‌رفتیم پایین از پله ها اووووف😥
همه داشتن صبحونه میخوردن،رفتیم سمت اتاق دکتره،درزدیم رفتیم تو؛ماجرارو گفتم براشون
من:خلاصه هرکاری کردم صبح...
زهرا:عه الهههههه اینوووو نگااااا😁
من:😑 هرکاری کردم صب...
دکتر:ددد دس‌نزن به این😲
من:😑بله داشتم میگفتم صبح...
زهرا:عه اینم ک هسسس😀😀
من:صبح...😞
دکتر: د میگم دست نزن ددددد😠
من:خلاصه نمیتونستم صاف بشینم😡😡😡اومدم اینجا
(من دارم درد میکشم دوست من،دکتر خوب،😠😠)
دکتر:خب دوتا راه بیشتر نداری،شیاف بزاری یا به صورت آمپول تزریق کنی،کودومش؟ دست نزنننننننن دددددددد😑
منم ک تااون روز شیاف نذاشته بودم آمپولم واقعا یادم نیس بچگی زده بودم یا ن ولی مطمئنم از دبستان نزده بودم ،ولی  واکسن کزاز و خون دادنو تجربه کرده بودم😅،خلاصه حس میکردم الان رویه تپه ی بلند وایسادم ک یه دوراهی جلومه ک جفتش به پرتگاه ختم میشه😮😮😅
با قاطعیت گفتم:هیچ کودوم خدافس😔
گفت :باشه،ولی نهایت ده دیقه دیگه اینجایی😐
زهرارو از لایه وسیله های دکتر پیداکردم😑😅 و دستشو گرفتم رفتیم.
د‌کتره راس میگفت😔😔یه پنج‌دیقه ک‌گذش دیدم دارم میمیرم،زهرا گف :خو پاشو بریم یکیشو انتخاب کن خوب شی
گفتم:خدایی شیاف ک عمرا روم نمیشه؛آمپولم درد داره خو
گفت:مگه زدی اخه 
گفتم :ن‌والا ولی شنیدم ک.
گف ن والا اصلا درد نداره من‌هزاربار زدم هر نوع امپولی ک بگی😎
تو دلم گفتم چه شجاعه لنتی😮
تحریک شدم بش ثابت کنم ترسو نیستم؛😎پاشدیم رفتیم باز پیش دکتره ،خندید گف کودوم؟گفتم آمپول😔
گفت دراز بکش؛ به دوستتم بگو پاشو بزاره تو اتاق من میرم بیرون😅
حالا یه دختره اونجا بود،به دکتره میگم بیرونش کن،میگه خودیه😐😐😐هرچی فک کردم ندیده بودمش تاحالا،تعریف دکتره از خودی چه بود؟🤔🤔🤔
دراز کشیدم،یکمم شلوارمو کشیدم پایین
اومدش💉به دست😲
خودش بازم شلوارمو کشید پایین،پنبه روکشیدو تزریق کرد
بعدم گف تموم شد
😮
واقعا درد نداشت حتی‌یه ذره😮😮😮
لباسمو درست کردمو تشکر کردم اومدم بیرون،حس رستم مختار یه همچین چیزی بم دست داده بود😂😂😂😂
به زهرا نگا کردم گفتم بریم
گف صدا جیغت نیمد ک؟🤔
گفتم خو درد نداش
گف جدیییی؟راسی یه چی اون قضیه امپول درد نداره و اینا بودا همش‌دروغ بود عزیزم گفتم ک بری بزنی😊😊😊
من😡😡😡😡
بعدشم باز پذیرایی بود😅😅😅
تاشب اونجابودیمو فرداشم برگشتیمو خلاصه خیییییلی کیف داد جاتون خالی😄😄😄
سال خوبیو واستون ارزو میکنم.دعا کنین پزشکی بیارم اگه نیارم قسم میخورم از ناراحتی میمیرم😔😔😔😔😔😔
ببخشید طولانی شد:) اگه قشنگم‌نبود ک نبود بازم ببخشید اولین خاطره بود خو:)