{قسمت ۱}
سلام بر ابجیا و داداشای گلم 🤗حالتون خوبه؟ ان شا الله تو این روزای کرونایی همیشه سلامت باشید ❤
خب  من تازه اومدم به این وب خوش اومدم 😆😆( ولی چند سالی میشه که از طریق گوگل  همه خاطره هارو میخونم و تقریبا همرو میشناسم 😉) خب اولین خاطره ام هست میزارم هر کمو کاستی بود به بزرگی خودتون ببخشید 😘
 اسم من مریم هست [ ماشالا اینجا هم مریم زیاد هست پس برای اینکه قاتی نشه بهم بگید مریم گلی😉 ] پس من کی شدم 🤭مریم گلی 😉و۱۵ سالمه تو شهریور میرم ۱۶ سالگی من پایه دهم  و رشته ام ریاضی و فیزیک هست  ( خب من باتوجه به معدلم و هدایت تحصیلیم میتونستم تجربی وردارم واقعا هم این رشته رو دوست دارم 🙃ولی  واقعا دلشو  نداشتم وقتی یه زخم کوچیک😣 یا حتا خون میبینم از حال میرم 😩و کمی هم به خاطر ترسم 🥺ور نداشتم ) 
 من عمو و داداش ندارم  ولی دوتا دایی دو گلو دارم 😘یه خواهر بزرگ تر از خودم دارم به اسم شیرین 😍
رشته اش تجربی و دوتا لیسانس داره ( که البته کم مونده دومیشو بگیره) یکی از بهداشت خوانواده که  کارمند هست ولی در کنارش درس هم میخونه 🥰 پدرو مادرم هم دکتر نیستن دوتا از دختر عمم هاهم پرستارن و یکی از فامیلای بابام دکتره که تو تهران زندگی میکنن  { که لطفش یه بار شامل حال من شده☹️ }و من عمو مهدی بهش میگم و با این حال دوره ولی خیلی رفتار مد داریم خیلی باهم صمیمی هستیم  😊وبیشتر تو خوانواده معلم و نظامی داریم. 
خب به نظرم به حد کافی خودمو معرفی کردن و اگه سوالی داشتید من در خدمتتون هستم خب خیلی حرف زدم بریم سراغ خاطره 🙃🙂🙃
این خاطره ماله سال ۱۳۹۸ هست  تابستان بود همین عمو مهدی اینا  مارو دعوت کردن خونشون بعد با اونا چند روزی بریم مسافرت شمال که خیلی اسرار کردن ماهم قبول کردیم بابامم گفت امتحان های مریم هم تموم شده  بهتره بریم مریم هم حالو هواش 
عوض شه 🙈 من چند روزی بود حالم خوب نبود😟خیلی کم غذا میخوردم  به خاطر امتحان ها تو استرس بودم 😬( خودتون خوب میدونید دیگه موقع امتحانات شب روز ادم نداره 😓) 
شنبه صبح دیدم بی حالم😟 گفتم یه دوش بگیرم تا کمی سر حال شم بعد دیگه دیر شده بود وقت نکردم موهامو خشک کنم بافتم موهامو🙃 بعد حرکت کردیم با ماشین خودمون که بریم تهران  من پنجره مو پایین اورده بودم 😁
مامانم= مریم موهاتو خشک نکردی خیسه  پنجره رو ببند 😚
من= نه مامان خوبه 🙂
مامان = سرما میخوری هاامامان پنجره رو ببند 🙄
من= نه مامان کی تو تابستان سرما میخوره( اخه یکی نیست بگه چه ربطی داره 😅) 
مامان = مریم مریض میشی هاا از من گفتن 😠
من= خیالت راحت مامان چیزی نمیشه 
 مامان = 😤😤😤
حالا تو راه چکارا کردیم خلاصه میکنم تا وقتی که رسیدیم تهران ( رسیدیم و رسیدیم تو راه بودیم  خوش بودیم سوار لاکپشت   بودیم  این دنده اون دنده خسته نباشی راننده کیا این شعر یادشون 😂😂مارو می بردن اردو وقتی می رسیدیم تو اتوبوس اینو میخوندیم 🙊) 
رفتیم خونه عمو مهدی (که اسم همسرش زیبا هست که من خاله زیبا میگم و دوتا بچه دارن یکی علی که فکرکنم ۲۰ سالشه 🤔و دینا که سه سال از من کوچک تر ) حالا بعد احوال پرسی و..... تو اتاق دینا بودیم با هم حرف میزدیم خودم سعی میکردم خوب نشون بدم😃که خاله زیبا صدامون زد بچه ها بییاید شام بخورید ماهم رفتیم خیلی میل نداشتم نمیدونم چرا احساس تهوع میکردم وبرای اینکه کسی شک نکنه چند قاشق خوردم اونم به زور😖
من= خاله زیبا  خیلی خوشمزه بود مرسی 😊
خاله زیبا= نوش جان عزیزم تو که چیزی نخوردی 🙁
من= نه ممنون سیر شدم 🙈
بابام= مریم تو خوبی 🧐
من=اره بابا خوبم 😊
عمومهدی =معلومه 🤨
دیدم دیگه اوضاع خرابه گفتم من خستم میرم بخوابم شب بخیر 🙂دینا گفت وایسا منم میام رفتیم اتاق دیناخوابیدیم  
یادم باشه ساعت ۴ بود که حالم 🤢 ( ببخشید) رفتم دستشویی و احساس گرما میکردم به صورتم اب زدم که شاید بهتر شم اومدم بیرون رفتم تو پذیرایی نشستم دیدم  یکی دست گذاشت رو شونم 😱خیلی ترسیدم یهو از جام پریدم 😅دیدم عمو مهدی حالا قیافه من 😥 قیافه عمو معدی 😯😂😂
عمو مهدی= نترس منم 😅خوبی 
من= بله بله خوبم شب بخیر 😓
میخواستم برم تو اتاق که عمو مهدی= کجا بیا اینجا ببینم 😉
من=باشه 😥رفتم نشستم پیش عمو 
عمو مهدی=چه خبر عزیزم 😎
من=عمو  خبری نیست که ساعت ۴🙄میخواید صبح باهمدیگه حرف بزنیم 😁الان بریم بخوابیم ؟؟منم خوابم میاد ( اره جون عمه ات الان بری میخوابی 😂😂حالم خوب نبود میخواستم برم اتاق که عمو نفهمه) 
عمو مهدی=مریم خودتو نزن کوچه علی چب من که میدونم عمو جان از سر شب حالت خوب نیست میخواستم خودت بگی ولی نگفتی 🤨{ قسمت دوم } 
من=😞😞😞
عمو مهدی =عزیزم چرا به عمو نگفتی حالت خوب نیست منو نگاه کن😊حالا به عمو میگی چی شده 😉
من=چیزی نیست عمو فقط حالت تهوع دارم احساس میکنم گرممه 😓
عمو مهدی رفت وسایلشو اورد معاینه کرد دست گذاشت رو دلم درد بدی پیچید تو دلم گفتم اخ عمو فشار نده 😥
 عمو مهدی = پس دلتم درد میکنه 🤨
من=بله 😥عمو بدون توجه به من این قدر فشار داد دلو رودمو احساس کردم له شدن 😂😂😂(جون من دکترای عزیز لطفا یه زره اروم تر فشار بدین بابا درد میکنه 😅) 
بعد عمو تبو گرفت یه اخم کردو گفت دست مریزاد مریم خانوم 😠با اخم فشارمو گرفت گفت پایین مریم نمیدونم چند بود خودش نگفت منم ازش نپرسیدم ☹️ بعدکمی  نگام کرد و گفت اره اره فکر کنم تو خونه داریم 🤔
حالا من 🙄عمو چی اره اره 🙄🙄
گفت حالا میفهمی عزیزم عجله نکن 😜
بیااین شکلات بخور 🤤گرفتم ازش بعد 
عمو مهدی رفت اشپزخونه با یه قرص و سرم و دوتا امپولو یه شیاف اومد 🥺بغض کرده بودم ( من از امپول خیلی نمی ترسم ولی خییلی وقت بود امپول نزده بودم و هم خیییلی خجالت هم میکشیدم عمو بهم  امپول بزنه 😢) 
عمو با لحن مهربونی گفت عزیزم از شانس خوبت اینارو تو خونه داشتیم 😁🤣🤣برگرد عزیزم این دوتا امپول بزنم بعد سرم بزنم که عزیز عمو بتونه راحت بخوابه تا فردا بعدظهر بریم مسافرت  که خانوم خانوما سر حال باشه ( عمو مگه با بچه حرف میزنی 😂😂😂)
من=  چی 😵میشه نزنم 😓
عمو مهدی= نه نمیشه گلم 😎
من = اخه سرمو انداختم پایین 😞
عمو بیشتر اومد نزدیک تر بهم گفت = چرا نمیخوای بزنی میترسی 🤨
من=  نه عمو من خیلی وقت نزدم🥺 وهم 🙈🙈سرمو انداختم پایین که یعنی خجالت میکشم  😑عمو خودش فهمید 
اومد در گوشم گفت اولن یه دختر خوب نباید خجالت بکشه از دکتر که حالا دکتره عمو شم باشه ( اخه چه ربطی داشت 😂🤣) دومن من اروم میزنم اگه تکون نخوری دردت نمیاد سومن عزیزم بخواب رو مبل منم دیگه خجالت میکشیدم مخالفت کنم عمو داشت امپول هارو اماده میکرد( حالا استرس امپول زدن به کنار این درست کردن امپول جلو چشم ادم کجای دلم میزاشتم 😒😒که داشتم سکته میکردم)خوابیدم عمو خودش شلوارمو درست کرد خیلی خجالت کشیدم ( نمی دونم این همه حجم از خجالتی چطوری اومد 😅) صورتمو بین دستام قایم کرده بودم عمو پنبه کشید توده درست کرد اولی زد و واقعا متوجه نشدم فقط اخرش سوخت که یه اخ گفتم دومی زد دردش بیشتر بود نمی دونم چی بود فقط میسوخت 🥺😥 فقط لبو گاز میزدم دیگه تحملم تموم شد گفتم اییی😫 عمو درش بیا دیگه داشت اشکم درمیومد 😭عمو دراورد 
عمو= تموم شد عزیزم 😘
میخواستم پاشم که عمو نزاشت گفت مریم جان بخواب عزیزم گفتم چرا عمو مگه دوتا نبود 😳 گفت چرا عزیزم دوتا بود بزار این شیاف بزارم😰 سریع پاشدم گفتم نه نه نه مرسی نمیخوام عمو خندش گرفته بود ولی به زور فکر کنم خندشو نگه 🤭 داشته بود گفت عزیزم این درد نداره بزار بزارم با این حال امپول تبر زدم ولی اینو بزارم دیگه خیالتم راحت میشه  گفتم نه مرسی خودم میزارم  ( که اخر سر هم نزاشتم 😜) گفت باشه دستتو بده به من کشو بست تو دستم عمو چند بار زد تو دستم بعد رگو پیدا کرد و زد خیلی دردم نیومد فقط یه اخ 🙁گفتم گفت جانم تموم شد کمکم کرد رفتیم اتاق دینا من دراز کشیدم عمو هم یه دستمال خیس گذاشت رو صورتم گفت من بیرون خوابیدم کاری داشتی صدام کن ☺من تشکر کردم هیچ کس بیدار نشده بود همه خواب بودن منم خوابیدم صبح پا شدنی دیدم تو دستم چسپ زخم هست عمو سرم دراورده بود مامانم بالا سر بود انگار عمو همه چیزو صبح تعریف کرده بود مامان = خوبی مامانی 😘
من= خوبم 😚دیگه عمو صبح نسخه نوشت رفت بگیر خدارو شکر فقط یادمه چند تا قرص و یه شربت نوشته بود که خیلی بد مزه بود 🥵😄و تبمم پایین اومده بود بعدظهر هم حرکت کردیم 
رفتیم شمال دوسه روزی جاتون خالی خیلی خوش گذشت و خدارو شکر حالمم خوب شده بود💜 و البته تو راه هم خیلی مراقب بودم حالم بد نشه  که دوباره عمو از خجالتم در بیاد (دقیقا دخمل حرف گوش کنی شده بودم 😄) 
اینم از اولین خاطره من 🥰
امید وارم از خاطرم خوشتون بیاد❤
ببخشید من کمی انشام ضعیفه 😅 واگه جالب نبود به بزرگی خودتون ببخشید 😘خوشحال میشم نظراتون بشنوم 🤩و تشکر میکنم از مدیر وبلاگ من بچه ها یه مدتی حالت روحی خوب نبود ولی شاید باورتون نشه وقتی خاطر اتون میخوندم انرژی میگرفتم مخصوصا خاطره اقا پارسا واقعا مرسی 🌹
               ✧༺♥༻✧                      *اقا پارسا اقا شهاب اقا سینا اقا سعید اقا پویا  اقا سام اقا میلاد اقا سهیل رها خانوم سیما خانوم مهدیه خانوم دینا خانوم شادی خانوم گیتا خانوم و...... من خاطراتون خیلی دوست دارم لطفا برامون خاطره بزارید ممنون 🌷
*انسان شجاع کسی نیست که احساس ترس نمی کند بلکه کسی است که بر ترس چیره میشود.                              🌼Maryam