سلام دوستای گلم 
نرگسم، اومدم یه خاطره از خودم بگم راستش من کم مریض میشم و تا احساس میکنم حالم خوب نیست فوری به بابا میگم که کار به امپول نکشه و خداروشکر اینجوری نیستم که در عرض چند ساعت حالم زیر و رو بشه که کار بخواد به پنادور بکشه معمولا زود حل میشه. بعد از جواب منفی بابا به خانواده فرزاد، چند روز بعدش روز امتحان داشتم رفتم دانشگاه وقتی رسیدم احساس سرگیجه داشتم با همون سرگیجه رفتم سر جلسه و وسط امتحان حالت تهوع اومد سراغم نمیدونم چی شده بود چرا اینقدر یهویی دارم به هم میریزم که یاد ویروس جان جدید افتادم امتحانمو دادم و اومدم بیرون به بابا زنگ زدم گفت بیمارستانه علائم و گفتم گفت رانندگی نکن میگم نریمان بیاد دنبالت ، اکی دادم داشتم میرفتم سمت ماشین دو تا از بچه های کلاسو دیدم زهرا پرسید خوبی؟ گفتم فکر کنم ویروس جدیده رو گرفتم اشکان گفت منم علائمش و دارم میخوام برم بیمارستان بیا با هم بریم پرسیدم میتونی رانندگی کنی ؟ گفت میتونه رفتیم سمت ماشین زهرا هم اومد،نریمان زنگ زد گفت کجایی؟ توضیح دادم با دوستام میرم بیمارستان گفت پس اونجا میبینمت، خواستیم سوار ماشین بشیم یهو صدای آشنا شنیدم که میگفت نرگس خانم، برگشتم فرزاد و دیدم من 😳 😳 سلام و احوالپرسی کردیم گفت میشه چند دقیقه وقتتون و بگیرم؟ گفتم شرمنده، جریان ویروس و گفتم علائم و پرسید گفت نگران نباش زهرا چشم از فرزاد برنمیداشت😂 فرزاد گفت میرسونمتون بیمارستان،  اشکان گفت لطف داری ولی خودمم مریضم با هم میریم مزاحم شما نمیشیم فرزاد گفت دیگه بدتر مریضی و میخوای رانندگی کنی؟ زهرا گفت شما درست میگی میشه ما رو برسونی؟ 😂😂 من و زهرا عقب نشستیم پسرا جلو، تو راه اشکان با اسم کوچیک بدون پیشوند یا پسوند خانم صدام میکرد فرزاد کفری بود از دستش ولی چیزی نمیگفت اشکان موضوع و گرفت اس داد تو آینه ببینش دیدنیه😂😂 از اینور زهرا عاشق فرزاد شده بود  سوالات پزشکی میپرسید 😁رسیدیم بیمارستان بابا منتظر بود فرزاد و دید بابا😳😳 فرزاد😒 اشکان و من 😂😂 زهرا هم که کلا 😂😂😂حال بدمو فراموش کرده بودم، مراسم معارفه اشکان و بابا انجام شد. به بابا گفتم اشکان هم حالش خوب نیست بابا گفت بیاین هردوتونو معاینه کنم، بابا معاینه کرد گفت لازمه سرم بزنید بابا به یکی از پرستارا گفت تو اورژانس بستری شن سرم و بگیرن وضعیت شونو چک کنم، به بابا گفتم کی سرمو میزنه؟ بابا گفت خودم میام نترس😂 زهرا تو گوشم گفت اگه فرزاد میزنه بگم منم مریضم😂😂 بابا سرم منو وصل کرد خیلی اذیت کردم گفت نرگسسس اونور و نگاه کن گفتم نمیتونم😂 فرزاد اومد کنار تخت من 😌 بابا😳 فرزاد بدون اینکه به بابا نگاه کنه چون احتمالا حدس میزد بابا تو این حالت چه شکلی میشه😂😂 به من گفت روتو بکن اونور و بهش فکر نکن یه لحظه است نخواستم ضایع بشه رومو کردم اونور بابا سرمو زد، سرم اشکان و هم زد ، از فرزاد تشکر کرد ما رو رسونده و بهش گفت کار بچه ها طول میکشه شما برو به کارات برس نریمان یکم دیگه میرسه پیش شون هست، فرزاد از بابا خداحافظی کرد اومد سمت تخت، گفت بیرون منتظرم، من 😳 گفتم شما برید من خوب بشم حرف میزنیم، گفت بیرونم مطمئن بشم خوبی، چیزی نگفتم بابا نشنوه فرزاد رفت بابا اومد پیشم گفت جریان چیه؟ گفتم اومده بود کنار دانشگاه با من حرف بزنه گفت عجب گیری کردیم خودت بچه اون بچه چه حرفی داره بزنه اشکان گفت احتمالا درباره اسباب بازی های مشترکون😂😂 زهرا که رفته بود فرزاد و بدرقه کنه برگشت، بابا هم به کار برسه گفت سر میزنه، زهرا پرسید تو واقعا هیچ حسی به فرزاد نداری؟ گفتم نه گفت نرگس تورش میکنم بعدا ناراحت نشی من 😳😳 گفتم تو نه خودشو می‌شناسی نه خانوادشو، چه عجله ای برای ازدواج داری، گفت دوست میشیم چند سال دیگه بعد از اشنایی کامل ازدواج میکنیم ولی به محض اینکه فرزاد و نور کردم مجبورم باهات قطع رابطه کنم من مجدد 😳😳😳 گفتم خاک تو سرت و خاک تو سرم با این دوست پیدا کردنم ، زهرا خندید گفت شوخی کردم فرزاد جونتو کسی نمیتونه تور کنه ندیدی از وقتی وارد بیمارستان شدیم چشم چند نفر و گرفت ولی به کسی رو نداد گفتم من که ندیدم گفت به خاطر اینه که خنگی یکم چشاتو وا کنی میبینی گفتم انتظار نداری که جلو چشمم به کسی رو بده طبیعیه اینجوری رفتار کنه، نریمان رسید فرزاد و بیرون دیده بود پرسید فرزاد اینجا چکار داره؟ اشکان گفت عاشقیه و هزار دردسر😂 نریمان به اشکان گفت شما؟ گفتم دوستم که گفتم داریم با هم میایم بیمارستان،  آروم گفت فکر کردم با دوست دختر میای، گفتم با زهرا و فرزاد و اشکان اومدیم، گفت اشکان؟ گفتم بله گفت خواستی بگی آقا اشکان درسته؟ 😂😂 یکی زدم به دستش گفتم همون آقا اشکان، گفتم اگه بازجویی تموم شده حالمو بپرس😁 گفت وای ببخشید نگرانت بودم دم در فرزاد و دیدم اعصابم خورد شد اشکان گفت اینجا هم منو دیدی بیشتر ریختی به هم 😂😂😂صبر کردیم‌سرم تموم شد نریمان زنگ زد به بابا،  بعد ازنیم ساعت اومد گفت زود برگرد امپولاتو بزنم خیلی کار دارم به بابا گفتم میشه یه چیز تو گوشت بگم؟ اومد نزدیک گفت جانم؟ گفتم نریمان و زهرا برن اونور، اونا رفتن به بابا گفتم میشه تو خونه امپول بزنم گفت نمیشه همینجا بزن تموم بشه امروز تا شب نمیرسم بیام خونه،  دلیلش و توضیح دادم ،گفت باشه خونه بگو مامان بزنه گفتم باشه، به اشکان گفت برگرده اشکان گفت منم خونه میزنم، گفتم بابا الکی میگه اشکان میره خوابگاه😂 بابا به اشکان گفت برگرد وقت ندارم گفت منم خونه میزنم بابا به نریمان گفت بیا کمک کن برگرده 😁😁 نریمان اومد پرده رو کشید من و زهرا دید نداشتیم، بنده خدا آروم ای ای میکرد واکنش دیگه ای نداشت بابا بهش گفت بقیه رو شب بزن اگه حال نداشتی زنگ بزن یکی رو بفرستم امپولاتو بزنه تشکر کرد، بابا بغلم کرد گفت رسیدی خونه امپولاتو بزن خوب استراحت کن به فرزاد فکر نکن خودم حلش میکنم گفتم باشه ولی چیزی بهش نید ناراحت بشه گفت باشه، رفتیم بیرون، فرزاد بود به نریمان گفتم برسونیمش ماشینش کنار دانشگاه موند قبول کرد ولی هرچی به فرزاد گفتیم گفت خودش میره زهرا هم گفت نزدیک دانشگاه کار داره به فرزاد گفت اشکال نداره با شما بیام؟ 😂😂 اونا با هم رفتن داشتیم اشکان و میرسوندیم خوابگاه که نریمان پرسید تو خوابگاه کسی پیشت هست؟ چیزی داری بخوری؟ اشکان گفت هردوش هست نریمان گفت امروز و بیا خونه ما بمون چون این ویروسه رو بعضیا بد واکنش میده بدنت ضعیف باشه اذیت میشی اشکان قبول نمیکرد ولی ما اصرار کردیم قبول کرد به مامان اس دادم اونم گفت خوب کردین ، رسیدیم خونه نریمان به اشکان و هدایت کرد به اتاق استراحت کنه به مامان گفت دخترت امپولاشو نزده مامان گفت میدونم بابا زنگ زد گفت😂 مامان گفت هر موقع اماده بودی بگو بزنم گفتم یه دوش بگیرم بعد میزنم، رسیدیم به تایم امپول، مامان دوتا اماده کرد گفتم نمیشه یکی بزنم؟ گفت بابات گفت دوتاشو بزنی، پرسیدم خیلی درد دارن؟ گفت نه حسش نمیکنی، برگشتم مامان پد کشید گفت نفس عمیق بکش، اولی رو زد فقط اخراش ای ای میکردم مامان درش اورد گفت تموم شد ،درد داشت؟ گفتم آخرش فقط، بعدی رو سمت مخالف پد کشید و تزریقش کرد یه لحظه سفت شدم خودم شل کردم دومی هم تموم شد، گفت بابا گفت اگه قبول میکنی یدونه ویتامین هم بزنم، گفتم الان نزنم، گفت مشکلی نیست، یکی دو ساعت استراحت کن، رفت بیرون. شبشم هم اشکان هم من امپول خوردیم که دردشون در حد صبح بود و اشکان روز بعد رفت خوابگاه . مرسی وقت میزارید میخونید . 😍