سلام خاطره ام رو بزارید 😻😻تینا هستم ۱۶ ساله از رشت ❤🌸 قطعا همه شما هم مثل من چند نفری از خانوادتون پزشک وپرستار هستن 🍃 خب من یک دایی ۴۱ ساله و دخترخالم ۳۰ سالشه پرستار هستند 😊 پسرعموم پزشکی ۲۶ساله هست و امسال سال دومش هست ( بعد چهارسال بالاخره فرج شد و قبولش کردند ) پدرم هم دندونپزشک هست و مامانم خانه دار و نامزدم هم مهندسی عمران 🥰🥰🌺🌺🌺🌺 خاطره : دوهفته کامل من خونه خالم بودم تنها و مامانم اینا به خاطر بابام برگشتند از اونجایی که ویروس حتی اگر یکی سرفه هم فقط برای صاف کردن گلوش کنه هم من رو میگیره و داغون میشم همیشه ماسک میزنم 🥴😷 خب حالا من خونه خالم رفتم ونمیدونستم نوه خالم که یکسالشه مریضه و باهاش بازی کردم و بعللهههههه منم مبتلا شدم (سیستم بدنم ضعیفه )😊 و حالا شد قضیه خربیا و باقالی بارکن 😑😑😒😒😒و کم کم علایم مشخص شد و صبح ساعت ۹ که باصدای گوشیم بلندشد بله نامزدمه دیدم بدنم کوفته است و نمیتونم تکون بخورم 🥺🥺🥺 و هم سرم درد میکردو هم تب داشتم و خیلی سردم بود و صدام گرقته بود و گوشی رو جواب دادم یکم حرف زدیم گفت صدات گرفته گفتم آره خواب بودم و دست به سرش کردم 🥶 و دوتا ادکلد خوردم با یه استامینوفن و خوابیدم و ناهار هم نتونستم که بخورم و تا اینکه بعدازظهر قرار شد برم دکتر ساعت۴ (دکتر پسرعمومه و من فوبیا به آمپول دارم ) و خلوت بود و زود نوبتم شد و بعد از سلام و احوال پرسی معاینم کرددمن گفتم آیهان گفت بله ؟من :میشه آمپول ننویسی ؟ گفت کمه و ۳تا آمپول برات نوشتم یک ۶.۳.۳ و یک دگزا و یک تب بر دیگه من گفتم خیلی زیاده میشه کم کنی لطفا ؟ 🥺💔 گفت اصلا حرفشم نزن حالت خیلی بده خلاصه دارو داشت و آمپول ها رو آماده کرد و روبه من گفت آمادشو آماده شدم و اولی و زیاد درد نداشت و دومی یکم‌ می سوخت ولی امان از سوم خیلی درد داشت و مرده و زنده ام رو یاد آوری کرد من گفتم آییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی درد داره اون گفت شل کن نکنی بدتر میشه و شل کرد و تموم شد و منم به حالت قهر رفتم خونه
پ.ن: پایان
پ.ن: قدر سلامتیتون رو بدونید
پ.ن: به او بگویید دوستش دارم به او که قلبش به وسعت دریایست
که قایق کوچک دا من در آن غرق شده.
به او که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نور و شعر و ترانه برد.
وچشم هایم را به دنیایی پر از زیبایی بازکرد