خاطره گیتا جان
سلام بچه ها
گیتاااااام😊
اومدم بعداز یه جشن فوووق العاده و یه سفر عالی، خاطره ساز شدن شوهر قشنگم رو براتون تعریف کنم😁
البته خاطره قبلی که ارسال کردم حدود یک ماه قبل استارتشو زده بودم ولی چون شلوغ بودیم هفته پیش تکمیل کردم .
اول براتون بگم جشن نامزدی پوریا و سحر فوووق العاده بود با حضور دوستامون واقعا یه شب خیلی خاص و خاطره انگیز شد و من و امیر هم این چندسال کرونا و عروسی نرفتن رو حسابی تلافی کردیم و آرش جانمم با کت و شلوار فسقلی ساقدوش داماد بود و حسابی کیف میکرد....
خلاصه که حال روحی و جسمی همگی عاااالی بود
چند روز بعداز جشن هم تصمیم گرفتیم تا مدارس شروع نشدن آرش رو ببریم سفر، رفتیم مازندران🌱❤️
رامسرِ زیبا هتل گرفتیم و ۳ تایی رفتیم سفر
سفر هم واقعا عالی بود چون هوا خیلی مطلوب و عالی بود باعث شد خیلی بهمون خوش بگذره و یک هفته طلایی رو خانواده سه نفرمون کنار هم داشته باشیم.
فقط قسمت تلخ داستان گرفتگی کمر امیر بود که روز آخر سفر تو مسیر برگشت به تهران یکم اذیتش کرد به طوری که از رودبار به بعد دیگه من نشستم پشت فرمون و امیر صندلی ماشین رو خوابوند و دراز کشید....
امیر قبلا هم سابقه دیسک و کمر درد داشته ولی در حد سالی دو بار اونم پماد میزدیم خوب میشد اصلا جدی نبود
ولی تو این سفر قایق و شاتل و جتسکی اینا سوار شدیم و لباسامون هم خیس شده بود رفتیم هتل عوض کردیم باعث شد کمردرد بدی بگیره...
رسیدیم تهران به امیر گفتم قبل از اینکه بریم خونه نمیخوای از داروخونه دارو بگیری؟؟؟
گفت نه مسکن داریم تو خونه همونو بخورم خوبه
گفتم عزیزم منظورم متوکاربامول بود😐
گفت آخه در اون حد نیستم ولی خوبه بگیریم تو خونه باشه شاید لازم بشه
خلاصه همونطور که رو صندلی ماشین دراز کشیده بود چند تا قرص و آمپول و پماد گفت من سرراه از داروخونه خریدم و رفتیم خونه.
حدود ساعت ۷ غروب بود که رسیدیم
امیر که فقط مستقیم رفت حموم زیر دوش آب داغ منم تنهایی نتونستم وسیله ها رو از تو ماشین ببرم تو خونه فقط چمدون لباس ها رو به کمک آرش بردیم تو خونه و حموم کردیم و شام خوردیم و زود خوابیدیم.
قبل از خواب امیر قرص خورد منم با پماد کمرشو ماساژ دادم و خوابیدیم.
کمی که از شب گذشت من تو خواب صدای ناله های امیر و میشنیدم ولی واقعا توان بیدار شدن نداشتم فقط میشنیدم که امیر ناله میکنه و نمیتونستم بیدار بشم🤦♀
خلاصه امیر هر نیم ساعت یه بار تو خواب پهلو به پهلو میشد و با صدای بلند ناله میکرد.
امیر اکثرا آروم ناله میکنه خیلی برام عجیب بود که با صدای بلند ناله میکنه ولی جون نداشتم بیدار بشم😂🤦♀
خلاصه سپیده دم صبح حدود ساعت ۵ بود فکرکنم بیدار شدم
خیلی ناراحت شدم، آروم سرشو گرفتم تو بغلم بوسیدم یهو چشماشو باز کرد گفت چه عجب شما بیدار شدی!
گفتم بیداری؟!!!
گفت بله اصلا نخوابیدم از درد دارم میمیرم🥺
بغلش کردم کلی نازنازیش کردم تا از دلش درومد
خب واقعا هم خسته بودم اون روز خیلی رانندگی کرده بودم😅
گفتم پماد بیارم برات چرب کنم؟
گفت نه فایده نداره
گفتم قرصی چیزی برات بیارم؟
گفت نه
گفتم کیسه آب گرم برات بیارم؟
گفت نه بابا فایده نداره ولش کن
دیگه عصبانی شدم گفتم مسخره کردی منو؟منکه نمیتونم بشینم درد کشیدنت رو ببینم برگرد ببینم😡
پمادش رو برداشتم با مقدار زیادی از پماد کمرشو ماساژ دادم بعد صورتمو خم کردم کنار صورتش گفتم بهتر شدی؟!
با صورت مچاله مظلومانه گفت کمرم آتیش گرفته🤢😢
گفتم چرا؟؟؟!!!!
گفت پمادش مثل ویکس خنک کنندگی و سوزش داره🥺🤦♂
جیگرم آتیش گرفت😰
بغض داشت خفم میکرد
گفتم اشکال نداره عوضش الان خوب میشی🤦♀😂🤦♀
حالا من نفهمیدم تو اون حال بد کی و چجوری خوابم رفته بود!!!😂😂
یه ساعت بعدش دوباره بیدار شدم دیدم امیر زل زده به سقف دو قطره اشک هم از چشمش اومده بود
سریع بغلش کردم گفتم دورت بگردم بهتر نشدی؟؟؟؟
همونطور آروم با درد گفت نه🥺
گفتم من بمیرم برای تو 🤦♀😭
بلند شدم رفتم براش کیسه آب گرم آماده کردم بردم بهش دادم
با بغض گفت گیتا
گفتم جانم؟؟؟؟؟
گفت آمپول پیروکسیکام رو میاری
گفتم ای خدا تو انقدر درد داشتی چرا زودتر منو بیدار نکردی اخه؟؟؟؟؟!!!!!😞😞
دیگه اشکام جاری شدن....
دستمو گرفت تو دستش گفت شلوغ نکن گیتا خوبم
گفتم دروغ میگی خوب نیستی و زدم زیر گریه...😭🤦♀
اعصابم ریخته بود بهم اصلا عذاب وجدان داشت خفم میکرد
از خودم بدم میومد که اون شب نتونسته بودم خوب مواظبش باشم خوب پرستاریشو کنم🤦♀
گفت خوبم گیتام گریه نکن اعصابم خورد میشه تو پرستار ناز منی برو بیار تو برام بزنی من سریع خوب میشم
با این حرفش بدتر داغ دلم تازه شد🥺
با چشم اشکی رفتم امپولشو تو آشپزخونه آماده کردم اومدم
نشستم کنارش گفتم برگرد دورت بگردم من
با اه و ناله و درد دمر شد و پتو رو کنار زد گفت بفرمایید
سمت راستشو پنبه کشیدم
گفتم نمیخوای به جای این متاکاربامول بزنی؟؟؟
گفت نه فعلا حس میکنم مشکلم گرفتگی نیست دیسکم داره اذیت میکنه بزار ببینم تا فردا چطور میشم
نیدل رو وارد کردم و آسپیره کردم و اروم شروع کردم به تزریق که امیر یه تکون ریزی خورد و آروم گفت هیییی
با بغض گفتم من بمیرم برای تو انقدر درد میکشی آخه 🥺
با درد گفت میدونی بدم میاد از این جمله و سریع مظلومانه گفت آخخخخخخخ😣
گفتم جاااااااااانم دردت به جونم🥺
نفسش تند شده بود و اروم ناله میکرد
گفتم جانم شوهر قشنگم الان تموم میشه🥺🥺
تا نیدل رو خارج کردم یه نفس عمیق با صدای بلند کشید و اروم گفت هییییییی آاااااااااه
گفتم خوبی؟؟؟!
گفت میسوزه😢
خیلی آروم براش ماساژ دادم با بغض گفتم دورت بگردم من بابام🥺
گفت غصه نخور دیگه گیتام الان خووبه خوب میشم
یعنی من بمیرم که حتی وقتایی هم که خودش مریضه و درد داره باز اون به من دلداری میده🤦♀🥹
بعداز تزریق کمک کردم به سختی برگشت و خودمم کنارش دراز کشیدم، دستمو گرفته بود تو دستش و فشار میداد و ناله میکرد🤦♀ یعنی واقعا از صمیم قلبم دلم میخواد بمیرم ولی درد کشیدن امیر و نبینم!
انقدر دست کشیدم تو موهاش و نازش کردم تا دارو هم اثر کرد و بالاخره آروم شد و خوابید
امیر و ارش وقتی مریض میشن بیشتر از دارو و دکتر به ناز و نوازش نیاز دارن تا خوب بشن و در این زمینه به شدت توقعی هم هستن!
بخاطر همین عذاب وجدان گرفته بودم که چرا خوابم رفته بود چون میدونم توقع دارن و اگر من غافل بشم ناراحت میشن... (البته ناگفته نماند که من خودمم مثل اونا شدم😂)
دوستون دارم
ادامش رو زودی براتون مینویسم
فعلا مواظب ویروس جدید باشید❤️
خدانگهدار🌹