خاطره سامان جان
m:
سلام . سامان هستم ۱۸ سالمه .
طبق معمول هر ماه ۴ یا ۵ تا ویتامین تزریق میکنم .
رفتم داروخونه تا آمپولارو بگیرم ویتامین سی و نوروبیون ویتامین d ,e
داروخونه ویتامین سی نداشت بالاخره با هر بدبختی بود ویتامین سی پیدا کردم .
تزریقاتم رو همیشه تویه مطب خصوصی انجام میدم منشی اونجا تزریقات هم بلده . اومدم داخل مطب سلام کررم گفتم بیزحمت اینارو لطف کنین بزنین البته دوتاشو.
گفت برو داخل اتاق اماده شو . رفتم داخل درو بستم که برم روتخت.
خانومه پشت سرم در و باز کرد اومد داخل . پشت به من آمپولارو حاضر میکرد . بوی الکل کل اتاقو گرفته بود.
دکمهو زیپ شلوارمو باز کردم. رفتم رو تخت . جوارابامو در اوردم . عادت دارم بدون جوراب آمپول ویتامین بزنم کف پاهام داغ میشن .
هر دو طرف باسنمو کامل دادم بیرون . استرس داشتم یکم . مردد بودم که بگم ۴ تارو هم باهم تزریق کنه یا نه
خانوم پرستار دوتا آمپول ویتامین d و نوروبیون آماده کرد اومد بالا سرم . پنبه رو کشید طرف راستم . بدنم لرزید خودمو سفت کردم . یهو دلو زدم به دریا گفتم اون دوتارم بزنین لطفا واسم.
گفتش مشکلی نداره صب کنین اماده کنم.
چن دیقه طول کشید . خانومه گف اول کدومو بزنم فرقی ک نداره .
گفتم اول ویتامین سی رو لطفا بزنین .
پنبه کشیدطرف راست باسنم .
گفتم اگ میشه از طرف چپ بزنین .
شلوارمو یکم دیگه دادم پایین تا راحتتر تزریق شه .
پنبه کشید چن بار استرسم بیشتر شد .
یدفه فرو کرد تو باسنم خودمو سفت کردم. خیلی درد داشت . میسوخت.
خانومه گفت آقا شل کنین پاتونو لطفا تزریق نمیشه وگرنه . مجبور بودم چاره ای نداشتم. تزریق تموم شد.
نوبت نوروبیون بود . تحملشو نداشتم ولی دیگ دیر شده بود بدون اینکه ازم بپرسه درد داشتم یدفه احساس کردم باسن راستم فلج شد. بلهههه . آییی
نوروبیون بود هرچی سر و صدا کردم فایده نداشت . خانومه گفت الان تموم میشه صب کن. کل باسنم میسوخت
یدفه کشید بیرون . خیلی بد زده بود . باسنم خونی شده بود شدید . پنبه کشید خونارو تمیز کرد
دوتای دیگ امپول مونده بود . دیگ طاقت نداشتم شلوارمو دادم بالا
خانومه گف مگ اونارو نگفتین بزنم واستون . بهش گفتم دیگ طاقت ندارم خانوم پرستار بمونه واسه شب گفت اخه اماده کردم نمیشه ک
گفتم پس بندازید سطل اشغال چون نمیتونم راه برم .... خودمو جمع و جور کردم بلن شدم از روتخت...
اومدم بیرون.
ادامه دارد این داستان ...