سلام دوستان سارا هستم ۲۵ ساله سومین خاطره ای که میذارم علی همسرم پزشکه .

این خاطره مربوط میشه به چهار ماه پیش یه هفته قبل از عروسی من و علی

از اون جایی که بعد از دوماه تلاش و بدو بدو های شبانه روزی برای عروسی مون تلاش میکردیم من خیلی ضعیف شده بودم علی هم همینطور.

اما یکشنبه ۲۰ خرداد دقیقا وقتی بود که من مرگ و با چشمای خودم دیدم

خب یکشنبه شب علی زنگ که بریم خونه مامانشینا مامانمینا هم دو ماه بود از شهرستان اومده بودن منم رفتم حاضر شدم که بریم بیرون رفتم جلوی در علی با یه دسته گل اومد استقبالم و رفتیم دور دور که علی گفت نهار خوردی گفتم اره خوردم(الکی😭😑🤣)گفت مطمئنی چون کسی ساعت ۱۲ ظهر نهار نمیخوره؟ گفتم اره دیگه امروز زود خوردم گفت ولی من خیلی گشنمه گفتم خب اگه میخوای بریم بخور منم یه ذره میخورم گفت باشه ولی بگو نهار نخوردی گفتم خب اره نخوردم

رفتیم یه رستوران برامون کوبیده سفارش داد( دلتون نخواد ولی انصافا خوش مزه بود😋)من که زیاد نمیخورم گفتم یه دونه بگیر یه ذره از کنارش میخورم گفت نخیر اگه نخوردی بقیش و من میخورم خلاصه گرفت و دقیقا ۴ قاشق خوردم ازش و یادم اومد قرصم و نخوردم به علی گفتم قرصم و نخوردم بنده خدا رفت از ماشین قرصاش و اورد و دید داره ازش یکدونه خوردم

ادامه داد غذا خوردن نمیدونم چیشد یه دفعه حالت تهوع گرفتم بدو بدو رفتم سرویس علی هم دنبالم راه افتاد‌ اومد پیشم گفت خوبی سارا جان؟عزیز دلم چرا قرص و با غذا خوردی؟ (میخواستم خفش کنم)رفتیم دوباره غذاش و خورد و راه افتادیم یه ذره درباره تدارکات عروسی حرف میزدیم تا دوباره حالم بد شد ولی این دفعه به روی خودم نیاوردم و تا‌ شب تحمل کردم

رفتیم خونه شون یه ذره خوش و بش کردیم و رسیدیم به شام علی برام غذا ریخت (خیلی خیلی خوش مزه بود ولی اصلا نتونستم بخورم )هعی با غذام بازی بازی میکردم که سر سومین قاشق رسید دیگه نتونستم بخورم

مامان گفتن که دخترم چرا نخوردی عزیزم؟

من/مامان جان دست شما درد نکنه خیلی خوردم

بابا/دخترم یه ذره دیگه بخور هنوز از غذات خیلی مونده

من/باباجان دست تون درد نکنه ولی اصلا اشتها ندارم

بابا/علی دخترم حالش خوبه؟

علی/بله بابا جان حالش خوبه فقط یه ذره معده درد داره اونم چون قرصش و با غذا خورد برای همین حالت تهوع داره

من/باباجان من خوبم مامان جان دستت درد نکنه خیلی خوشمزه بود

مامان/باشه عزیزم نوش جونت ولی چیزی نخوردی که

علی/ساراجان برو روی تخت یه کم‌ دراز بکش بهتر بشی

من/نه ممنون‌

بابا/عزیزم تعارف میکنی؟ بخدا خونه خودتونه

من/نه بابا جان دستت درد نکنه

یه دفعه حالم بد شد و سریع رفتم دستشویی علی هم دوباره دنبالم اومد گفت سارا تو حالت خوب نیست بیا بریم معاینت کنم

گفتم نه خوبم ممنون

رفتم رو تختش دراز کشیدم علی هم اومد پیشم یه ذره قربون صدقه رفت گفت امشب میمونی اینجا؟

گفتم نه لباس ندارم راحت نیستم

علی/بگو سحر لباس بده بهت البته لباسای اون بهت بزرگه

من/نمیخوام من و ببر خونه مون

علی/میخوای بریم خونه خودمون اونجا که لباس داری

من/باشه

گوشیم‌ زنگ خورد جواب دادم مامانم بود گفتم که شب میریم خونه مون مامانمم چیزی نگفت فقط گفت محمد(داداشم) اومده ببینتت

من/باشه مامان اگه شد میام بعدا بریم‌

علی/بریم خونه؟

من/اول بریم خونه مون محمد اومده

علی/باشه

تو راه بودیم که گوشی علی زنگ خورد و محمد بود بهش گفت نیاز نیست خودم میام میبینمتون پلاک چند بودین؟

رسیدیم خونه رو یکم مرتب کردم و با همون لباسا نشستم رو مبل سرم و گذاشتم رو پای علی یکم نوازش داد و خوابم برد

با یه حال افتضاحی بلند شدم دیدم محمد اومده

محمد/به به اجی‌ کوچولوی خودم بیا پیشم ببینم

من/سلام داداش سرماخوردم شرمنده میترسم بیام

محمد/فدای سرت بیا ببینم دلم یه ذره شده برات

رفتم بغلش و بوسم کرد

علی/سارا جان بهتری

من/اره خوبم فقط گلوم درد میکنه

علی/باشه عزیزم

محمد/اقا داماد ما چطوره؟

علی/به لطف شما خوبم ممنون

محمد/ابجی من چرا اینجوری شده؟

علی/والا نمیدونم الان داره میگه

محمد اومد پیشم نشست گفت خوبی اجی؟

من/ممنون داداشی خوبم

یه ذره نوازشم کرد و خوابم برد

با صدای علی که میگفت سارا جون بلندشو عزیزم حالت خوب نیست

بلندشدم و دیدم بلههه حالم افتضاحه

نشستم به زور یه ذره معاینم کرد و رفت داروهام و بگیره

وقتی اومد خواب بودم و ناله میکردمو علی برام سرم زد و وقتی گفت برگرد میخواستم دار بزنم خودم و با زور علی برگشتم شلوارم و از دو طرف کشید پایین تا گیر کنه به باسنم و نیاد بالا

و فقط باد سرد خورد به باسنم و من میلرزیدم علی اومد بالا سرم یه ذره پنبه کشید سمت چپم و من یه تکون ریزی خوردم و بادستش لپ باسن راستم و محکم گرفتم و امپول و فرو کرد حال نداشتم چیزی بگم و فقط تزریق کرد و من جیغی کشیدم و دراورد

سمت چپم‌ و پنبه کشید و از لحظه ورود سوزن بهش فحش فرستادم تا اخرش که کشید بیرون و جاشون و ماساژ داد شلوارمو کشیدم بالا و فقط گریه میکردم علی رفت دستاش و شست و برگشت گفتم قربونت برم من ببخشید و دوباره اومد کنارم نشست و منم همونجوری هق میزدم حتی دکمه های شلوارم و نبسته بودم علی شلوارم ودوباره از دوطرف کشید پایین تا زانوم منم فقط جیغ کشیدم گفت قشنگم امپول نیست شیافه گفتم نه خودم میذارم گفت خجالت میکشی خانومی ؟گفتم نه چه خجالتی گفت پس بذار بذارم دیگه گفتم باشه بذارم گفتم خب ولی اروماااا گفت چشم خوشگلم

من و حالت سجده کرد و اروم شیاف و گذاشت

من/اییییی علی سوختمممم

علی/جانم خانومم تموم شد عزیزم

شلوارم و درست کرد

و سرم و محکم بوس کرد رفت دستاش و شست دوباره و اومد پیشم دراز کشید خوابیدیم

من شب عروسی مون هم مهمون دو تا امپول کت و کلفت شدم البته هر دومون

اگه خواستید تعریف میکنم

قربونت چشماتون خدانگهدار