خاطره آیدا جان
سلام دوستان آیدا هستم ۲۳ سالم
رشتم تربیت بدنی
دومین خاطر که می زارم
خاطر که می خوام بگم مال آخر تابستان
خاطرم بر می گرده به پیاده روی اربعین
دو روز بود پیاده روی به سمت کربلا شروع کرده بودیم من کولم خیلی سنگین بود دیگه از کمر درد پادرد داشتم می مردم دیگه با دست خودم پاشدم رفتم دکتر دکتر ها هم که عرب زبان بودن متوجه نمی شدن من چی میگم به هزار بدبختی واما اشاره بهش فهموندم که کمرم پا هام درد می کنه
یه دفعه دیدم رفت یه آمپول آماده کرد
امدم برم روتخت گفت نه دهنم باز مونده بود
یدفعه دیدم همونجور سرپا اومد محل تزریق درست کرده پنبه کشید واقعا شکه شده بودم
دوستام هم که از صد تا دوشمن بد تر بودن
وایساده بودن نگاه می کردن یه دفعه دیدم
درد گرفت چشمتون روزه بد نبینه یه درد نابود کننده پیچید تو پام دیگه نتونستم تحمل شدم سنگ جیغ می زدم از داد رد کرده بود دوستام کم بود این دکتر ها عرب زبانم همین جور به من می خندیدن 😁😂😂😂
دیگه چند تا زربه زد تا دوباره ریلکس شدم وبقیش تزریق کرد یعنی یعنی سر اون آمپول که سر پازدم ۱۰۰ بار جون به ازرائیل دادم
بسکی درد داشت .راستی آمپول شم نروبین بود
خداکنه هیچ کس آمپول سر پا نصیب شون نشه 😁😂😁سعی می کنم دباره براتون خاطره بزارم .