خاطره عایدا جان
سعلام عایدام خوبین؟؟ اینم آخرین خاطرس
اومدم براتون بگم ما روز چهارشنبه از طرف مدرسه ساعت ۶ صب حرکت کردیم ب سمت راهیان نور
رسیدیم قرارگاه امیرالمومنین نماز خوندیم غذا خوردیم حرکت کردیم ب سمت شرهان که واقعا لذت داشت بارون شدیدی میومد اونجا بوی خوبی میداد بوی شهدا بوی گلاب بوی خاک شرهان ی ۱ ساعتی بود اونجا بودیم حرکت کردیم ب سمت اندیمشک ۳ ساعتم اونجا بودیم چون تموم شد مقصدمون رو ب مهرانه
رسیدیم مهران ساعت ۸ بود که رفتیم غذا خوردیم و برگشتیم خوابگاه ی ساعت بعدش حالمون بد شد شامل من و زینب و آرمیتا🙂سردرد و حالت تهوع و معده درد استفراغ زیاد داشتیم
زنگ زدن اورژانس مارو جمع کردن بردن بیمارستانه سپاه
اول من رفتم پیش دکتر معاینه کرد گفت مسمومیت غذاییع چی خوردی !!
مسئول جواب داد چیپس و پفک زینب گفت خانوم ما چیپس و پفک گذاشتیم بر آخر شب الان ک هیچکدام نخوردیم مشکل از غذاعه
ی سرم نوشت و با س چهار تا آمپول بر هرسع تامون و رفتیم سمت تزریقات اول زینب داوطلب شد بخابه و ابکش بشع😂
همین ک سرم بر زینب وصل کردن غش کرد😕😐😂
هیچی دیگه ولش کردیم😂
پرستار ب منو و ارمیتا گفت یکیتون بیاد سرم بزنه
ارمیتا گفت من میام
اونم سرمشو با اه و ناله و فوش وصل کردن😂😂😂
سرم منم وصل کردن و گرفتیم خوابیدیم و من ی لحظه با ی خون دماغ شدید و استفراغ بلند شدم سمت چپ قلبم ناجور درد میکرد دستم تو قفسه سینم بود
پرستارا دورمو گرفتن وووو یکیشون دکتر رو پیچ کرد اومد
ی چند تا آمپول بود تزریق کرد تو سرمه
ارمیتا: دکتر مشکل قلبی داره
دکتر: مشکل قلبی داری؟؟ الان قلبت درد میکنه؟؟
من: اره
دکتر: خون دماغت برا چیه؟؟
من اخه من ی مدت خون دماغ شدید میشدم و قلب درد شد رفتم دکتر فشارم گرفتن بالا بوده تا ۲ هفته فشار خودم میگرفتم همش بالا بوده
دکتر: خانوم صحرایی بپر برو فشارسنج و گوشی پزشکی رو بیار با قرص پروپرانول
من:😐😐
فشارم گرفتن ۱۴ بود
مسئول: دکتر تموم کنین بریم ما اینا حالشون خوبع
دکتر گفت باید صبر کنین فشارش نرمال شع بعد برین
مسئول: باشه
دکتر: الان ازت میخام آروم باشی چیز قندی خوردی::
من: دکتر من ارومم ولی ن نخوردم ولی قلبم درد مکنه شدید
دکتر: نوار قلب ازت میگیرم اگر خوب بود میفرستمت اگه ن امشب مهمون ماهیی😐😐😔
نوار ازم گرفتن فقط ضربان و اینا نرمال نبودن
من: دکتر من خوبم تموم شد
دکتر : وایسا فشارت بگیرم بعد تو ایلام برو پیش دکتر خودت نرمال نیستن این همه چیزو
فشارم گرفت ۱۱😂
دیگه سرم دراوردن و راهیمون کردن پایگاه
دیدم بچه ها بیدارن😐😂جیغ زدم از خوشحالی 😐😂اگه میخابیدن نابود بودم
تخت دو طبقه رو وصل کرده بودن ب هم شب کسی نیوفته البته کار بچه های ما بود
رفتم رو تخت رو نشستم کنارشون
تارا: چخبر قلبم:
من: خوبم کم مونده بود رو پرونده پزشکی بنویسن ب دلیل سکته قلبی درگذشت😂😂😂
زهرا: گوه نخور عشقم 🙃😐😂
من: جدی میگم
تارا: دروغ😐یعنی دراون حد
من: عاا
اینجا ولش
شد ساعت ۱ بود خیلی خوابم میومد وسط زهرا و تارا بودم
وسطشون دراز کشیدم و خوابم برد همچنان داشتن حرف میزدن
حس کردم محتویات داره میاد بالا
از پله اومدم پایین گاز زدم تا دستشویی
بالا آوردم بیحال شدم درد اومد سراغم
اومدم تو راهرو دیدم عه همه بچه ها وایسادن
یکی از قند دستشه
یکی شکلات
خلاصه تا صب صبر کردیم ساعت ۵ اورژانس اومدن راهیمون کردن بیمارستان
دکتر گفت اگر اینا حالشون خوب نشه مجبوریم اعزامشون کنیم بیمارستان امام
مسئول قبول نکردن و گفتن امروز راهی ایلامیم
خلاصه سرم وصل کردن و تموم شد همچنان حالمون بد بود با آمبولانس اعزام کردن قلاویزان🫤
دیگه اومدیم خونه حال هممون خرابه
یاعلی تروخدا نظر بذارین
یاد امام و شهدا؛ دلو میبره کرببلا!
بعضی شبا؛ وقتی بابام کنجِ دلش غوغا میشه
یا بعضی وقتا دلِ شب، وقتی که از خواب پا میشه
میره یه گوشه میشینه آلبومشو وا میکنه…
خوب میدونم گذشتشو با اونا پیدا میکنه!
درد و دلِ این روزاشو با اونا نجوا میکنه
میگم بابا اینا کی ان که با لباس خاکی ان؟
اما هزار تا کهکشون سرتاسرِ هفت آسمون؛ مونده به زیر پرشون!
میگه پسرم نور دلم باغ گلم؛ همه حاصلم!
الهی هیچ مسافری از رفیقاش جا نمونه…
تو هم دعا کن، که بابات غریب و تنها نمونه
بعد امام و شهدا؛ زیاد تو دنیا نمونه
مرسی یاعلی خدافس