خاطره آمپولی My grandpa 🩺

عدد اکسیژن سنجو خوند چهره اش جدی تر شد 📟

با اینکه مریض سربه راهی نبودم اما دلش نیومد تو اون حال منو مخاطب قرار بده رو به مامانبزرگ گفت

خانوم من به شما نگفتم صلاح نیست حموم بره؟ بدنش ضعف داره، سرگیجه هاش طبیعی نیس فشارش یه مرتبه میوفته! نباید حرف گوش بده، نگفتم فقط استراحت کنه!

مامانبزرگ نگران پرسید یعنی چی سرگیجه هاش طبیعی نیست؟

یعنی مدام فِنت میشه...این سرگیجه نیس مِه مغزیه😶‍🌫🧠از وقتی گفت تو مدرسه چشام سیاهی رفت فهمیدم درگیر کروناس! موندم این پسر حواسش کجا بود اینا رو تشخیص نداد

تو چشم پدربزرگم بابا هنوزم یه پسر بی تجربه و یه پزشک دون پایه است! طفلک بابا فوق تخصصه اسم و رسمی داره این چه نگاه ظالمانه ایه🥲🖤🩺

از بغل بازوم گرفت کمک کرد بلند شم

عزیزم میتونی لباساتو بپوشی؟

بیحال و مظلوم سرمو تکون دادم یعنی اره

سرگیجه نداری؟

عرق سرد رو سینم نشسته بود کرونا داشت مدلای مختلف رو بدنم پاتیناژ میرفت🦠⛸ولی جراتشو نداشتم بگم اره

فقط پرسیدم کجا میخوایم بریم؟

گفتن میریم بیمارستان🏨

دلم ریخت به التماس افتادم نه بیمارستان نه توروخدا بابابزرگ حرف گوش میدم بیمارستان نه😭

با مکافات بهم فهموندن نمیریم که بستری شم قراره فقط از ریه هام عکس بگیرن🩻🔬

مامانبزرگ آبمیوه آورد ولی بابابزرگ اجازه نداد بخورم...دلم میخواست بابا کنارم باشه بگه نترس تستش هیچی نیست زود خوب میشی اما قرنطینه تر از این حرفا بودم

تو بیمارستان 🏨

کارم با دستگاهCT اسکن تموم شد تست ریه هم دادم 🩻🫁 بابابزرگ منو به یک پرستار خانوم سپرد خودش جایی رفت...حس میکردم گولم میزنن که آروم آروم پذیرش شم خیلی میترسیدم بستریم کنن

پرستار منو با خودش برد یه بخش دیگه پرده سبز یه فضای مربع شکلی رو کنار کشید یه تخت که روش ملافه یبار مصرف پهن شده بود و نشونم داد😑

خسته و بی رمق بودم دلم میخواست بیوفتم رو تخت استراحت کنم ولی صامت واستادم آخه شک داشتم ملافش تمیز باشه گفتم ببخشید میشه اینو عوض کنین روش مو هست نیس حالا خودم خطرناک ترین ویروس بیمارستانیو حمل نمیکردم میترسیدم اونجا آلوده باشه🦠😬

آکشو پهن کردن دراز کشیدم یه خانوم از پرسنل خدمات میز کنار تختمو با محلول ضدعفونی میسابید لابه لا سرفه هام😮‍💨گفتم خانوم نزدیکم نیاین من کرونا دارم

پرده کشیده شد یکم بعد پرستار برگشت پیشم بهم آبمیوه داد فشارمو گرفت پرسید راحتی؟ چیزی نمیخوای؟ کاری داشتی صدام بزن پرده رو بست رفت

نیم ساعتی استراحت کردم منتظر بودم بابابزرگ بیاد که برگردیم خونه

پرده مجدد باز شد اینبار پرستار یه آمپول زشت دستش بود گذاشتش رو میز💉الکلو برداشت رو پنبه اسپری کرد☁️🧴خیلی مهربون گفت دخترم برگرد آمپولتو بزنم؟

کم تو خونه آبکشم میکردن که اونجام بهم آمپول دادن😣😢☁️💉

با غصه گفتم بابابزرگم کجاست؟

هینجوری که کمک میکرد دکمه شلوارمو باز کنم گفت الان تو راهرو دیدمشون دارن با استاد X صحبت میکنن

چرخیدم ملافه زیرم مچاله شد تختش سفت بود دلم میخواست نرم باشه صورتمو توش فرو کنم به حال خودم گریه کنم یه هفته است کرونا گرفتم یه جای سالم برام نزاشتن

تا دستش به کمر شلوارم خورد استرسم بیشتر شد پرسیدم

خیلی درد داره؟

نه عزیزم 😊💉☁️

باورش که نکردم از بغل چشم دیدم چند تا ضربه به بدنه سرنگ زد هواشو گرفت

گوشه شلوارمو کشیدم پایین با بغض گفتم بابابزرگ خواستن اینو بزنین

بیشتر از چیزی که شل کرده بودم پایین داد چشام از خجالت پاره شد😳چرااا اخه

☁️پنبه شو کشید گفت نه دکتر X تشخیص دادن!

با خیسی و خنکی الکل قفل شدم🥶😰

عا دخترم چقدر سفت کردی بهت نمیاد بترسی!

نمیدونم از کجا تشخیص داد نمیترسم خواستم یه لحظه صبر کنن؟😓

خانومه خیلی هوامو داشت باهام حرف زد البته برای ریلکسیشن من نبود بیشتر برا حس کنجکاوی خودش بود نمیدونست من دختر کدوم پسر بابابزرگمم یکم سوال پیچم کرد بعد ازم اجازه گرفت آمپولمو بزنه

گفت من دستم خیلی سبکه شل کنی تمومه

نیدل فرو شد تو پام💉😖عوییی اصلا دستش سبک نبود بدجوری دردم گرفت ولی روم نمیشد آبرو ریزی کنم یواش اخ و عوخ کردم😖🥵پرده بازم جا به جا شد صدای بابابزرگ و یه آقای دیگه از بالا سرم اومد

ا😳WT...F همینم کم بود سه نفر منو تو اون حالت نگاه کنن😖صدا افتادن سرنگ تو سطل رو شنیدم فهمیدم آمپوله تمومه شلوارمو کشیدم بالا

پرستاره گفت عزیزم دیدی درد نداشت!😊

دوست داشت بگم خیلیم داشت😭حیف موقیعت ناز کردن و شرایط ریلکس شدن رو ندارم

بعد اون صحنه ناهنجار دلم نمیخواست با کسی چشم تو چشم شم حالا نه اینکه سلبریتی معروفیم ولی صدا Dr.X برام آشنا بود یادم اومد تو مراسم نامزدی عموم دیدمشون...خیلی زشت بود دراز بکشم با بدبختی نشستم رو تخت چون ماسک داشتم امیدوار بودم منو نشناسن 😷ولی با اسم کوچیک صدام کردن😫😭بعد اینکه حالو احوال کردیم حال بابا رو هم پرسیدن گفتن راحت باش دخترم دراز بکش معاینت کنم🩺

ازم پرسیدن حالت تهوع سرگیجه یا سوزش ندارم قرار شد اگه چیزی حس کردم سریع اطلاع بدم با بابابزرگ رفتن بیرون

تنها که شدم جای تزریقو ماساژ دادم دردش آروم شه

😭عاییی هیچ وقت بلافاصله بعد آمپول خوردن نشینید🥴ضعف ریخته بود به دلم میخواستم صداشونم‌ کنم بگم ببخشید جای آمپولم میسوزه هم بگم😅

نیم ساعتی استراحت کردم گوشیم زنگ خورد بابا بود📱😎حالمو پرسید علائمو تلفنی چک کرد ازم خواهش کرد مامانبزرگو کمتر اذیت کنم...احتمالا عمو جاسوسیمو کرده بود داشتم برا بابا ناز میکردم حالم خوب نیست که به عنق بازیام مشروعیت بدم

دوباره پرده کنار رفت 😐یه پزشک همراه خانوم پرستار اومد بالا سرم

گفتم بابا باشه بعدا حرف بزنیم

دکتره سنی نداشت مجدد معاینه ام کرد دختره گفت خانومی برمیگردی جای امپولتو ببینم😐

مگه دیدن داره😰شاید از بابابزرگم میترسیدن میخواستن دابل چک کنن

با غصه برگشتم😥اینسری خودم شلوارمو یکم رو به پایین نگه داشتم زیاده روی نکنه چند باری جا امپولمو پنبه کشید الکش نفوذ کرد به عمق پام سوزوند 😖☁️خب عزیزم الان پنچرم کردی عمیق الکلی نکن که😩

با انگشت فشار داد ببینه سفت نشده دیگه دست از دستمالی برداشت چسب زخم زد🩹 گفت اوکی راحت باش

همین چیزای بیمارستانه که نمیتونم تحمل کنم هیچ حریمی برات نمیزارن این پرده هم که درو پیکر نداره هی فرت و فرت کشیده میشه

یه ربع گذشت دوباره پرستار اومد😑 میخواستم بگم لازمه یه بازدید دیگه بدم تعارف نکنیا ولی اومده بود بگه آماده شم

با بابابزرگ برگشتیم خونه خسته و شل وکوت سوار ماشین شدم همینکه مجبورم نکردن اونجا بمونم خدامو شکر کردم

عقب ماشین دراز کشیدم بابابزرگ لباس آستین کوتاه تنش بود هوای خنکای بهار بود ولی من داشتم یخ میزدم تو خودم مچاله شدم بابابزرگ از تو آینه نگام کرد پرسید سردته!

گفتم آره خیلی

کتشو از رو صندلی بغل برداشت بهم داد روم بکشم دکمه گرم کن صندلیای عقب رو هم روشن کرد ...جام که حسابی نرم و گرم شد عمیق خوابم برد وقتی بیدار شدم تو خونه بودم صدای بابا هم از تو هال میومد

خیلی دلم براش تنگ شده بود کج و کوله رفتم از دور نگاش کنم جواب آزمایشام رو میز جلوش بود با بابابزرگ حرف میزد صدا سرفه هامو که شنید برگشت سمتم

سلام بابا حالت چطوره

سلام😮‍💨شما کی اومدین؟😮‍💨😷

نیم ساعتی میشه

بیا اینجا یه لحظه بشین ببینمت

نه مریضتون میکنم میرم اتاق بخوابم

برگشتم تو تخت بابابزرگ صداش میومد به بابام گفت مامانت خفیف گرفته نترس احتمالا منم ناقلم پاشو برو دیدی که درگیری ریه اش زیاد نیست

بابا تا کنج در اتاقم اومد یکم بهم روحیه داد باهام خداحافظی کرد رفت😎

🦠🛡♥️ دلم یه آنتی ویروس قوی میخواست رو خودم نصب کنم بتونم بغل بابامو بچسبم خیلی به وجودش احتیاج داشتم

یه ویروس میکروسکوپی زورش جوری زیاد شده بود که داشت به واسطه من عزیزامو مریض میکرد😢

بابابزرگ سُرُم به دست اومد تو اتاق

نگران پرسیدم مامانبزرگ چیشدن؟

بهم اطمینان داد چیز مهمی نیست یکم استراحت کنه سرپا میشه خیلی خفیف گرفته

گریم گرفته بود گفتم بابابزرگ ببخشید😭همش تقصیر منه

سرمو زیر لحاف بردم سرفه کنم 😶‍🌫😮‍💨بابابزرگ همینجوری که دلداریم میداد دستمو از زیر لحاف بیرون آورد جفتشون سوراخ سوراخ بود چند بار پنبه کشید ولی نیدلو فرو نکرد گفت رگ نمیده مچ دستمو گرفت با گریه دستمو کشیدم گفتم عایی نه میگن اینجا خیلی درد داره😭

بابابزرگ بی تفاوت دستمو گرفت پنبه کشید گفت کی همچین حرف بی ربطی زده؟ خواست یه لحظه تکون ندم فقط چشامو ببندم یه آن سوخت ولی اونقدر درد وحشتناکی نداشت⚠️بازم اطلاعات غلط کانال آمپولی😅💉

به سرم یه میکروسِت وصل بود یدونه آمپولم اونجا ریختن تنظیم کردن ولی آمپول دومی رو که برداشت گفت خانوم کوچولو یه عضلانیم داری میتونی آروم برگردی رگ دستت خراب نشه

یه ناله ریزی کردم گفتم نمیشد تو سرم بزنین تازه آمپول زدم🥺

گفتن نمیشه عزیزم تداخل میکنه رسوب میده

👨🏻‍🦳بابابزرگ بر خلاف همیشه اینبار منتظر موند یواش برگردم

جای امپولمو چک کرد نمیدونم چه آمپولی بود چه ربطی به آلرژنام داشت که چک میکردن سمت دیگه رو الکلی کرد خودمو آماده کرده بودم دردش بپیچه تو پام بالشتم بغلم تنگ مچاله بود ولی زودتر از چیزی که فکر کنم شلوارمو برگردوند جای پنبه فیکس شه یکم ماساژ داد گفت تمومه دردونه خانوم ببین اگه خودتو سفت نگیری دردت نمیاد 😳

اون واقعا اولین و آخرین آمپول بی دردی بود که از بابابزرگ خوردم💉

من تا یه هفته بعد از اینکه بیماریم خوب شد آمپول داشتم کلی تقویتی خوردم💉💉💉💉💉 فقط نشمردم چند تا شد...یه باکس شیش تایی نوروبین که جلو چشای خودم خالی شد...خیلی بیماری نامردیه ولی امیدوارم هیچکدومتون درگیرش نشید

مرسی که خوندیدنم🧡🦠😷💉

از طرف نوه یک پزشک ناشناش🫥