سلام مهلام و تازه با این چنل اشنا شدم

چندتا خاطره خوندم گفتم منم بیام یه خاطره از خودمو بگم 🎤

من ۱۵ سالمه و تک فرزندم و توی خانواده پدری هم تک دختر 👧 ولی برعکسش از طرف مادری همه دخترن

خاطره واس زمستون پارسال که عموی بابام فوت کردن و مامان و بابا رفتن منم به خاطر مدرسه کوچ کردم خونه خاله وسطیم ☹️

این خاله ی ما دوتا دختر داره که هر دوشون از من بزرگترن

اقا اولین شب خوابیدیم که صبح با بدن درد ریزی بیدار شدم نگو شیوا دختر خالم پنجره باز گذاشته منم عادت دارم بدون پتو بخوابم 😶‍🌫

نشستم و کارام کردم رفتم مدرسه و این چرخه تکرار شد که هر شب با هوای خنک پاییزی بخوابیم چون دختر خالم گرمایه تا اینکه بعد یه هفته که مامان و بابام بیان من حسابی مریض شده بودم و نذاشتم کسی بفهمه

تا مامان اومد و بغلم کرد گریم در اومد اخه این چند روز بدجوری اذیت شده بودم و مخفی کاری کرده بودم همین که سوار ماشین شدیم

مامان دستشو گذاشت رو پیشونیم و به بابا گفت بریم بیمارستان که صدای گریم ببشتر شد اخه از دکتر و محیط بیمارستان خیلی میترسم

بابا گفت باشه بابا نمیریم فقط گریه نکنم عزیز دلم 🥰 جلوی داروخانه نگه داشت و قرص و شربت واسم خرید

تا رسیدیم مامان کمک کرد لباسامو عوض کنم و دارو بهم داد

تا صبح بالای سرم بیدار موند تا تبم بالا نیاد صبح خواستم برم مدرسه بابام نذاشت گفت استراحت کن بابایی من اجازتو از مدرسه گرفتم از مامان پرسیدم گفت زنگ زد محل کارش مرخصی رد کنه بهش نداد و رفت من پیشت موندم

صبحونه به زور بابا خوردم رفتم رو مبل لش کردم و اهنگ گوش میدادم که نمیدونم چطوری خوابم برد با صدای بابا بیدار شدم که داشت اروم صدام میکرد وقتی بیدار شدم دیدم یه دستمال رو پیشونیمه که بابا گفت تب کرده بودی بعد منو برد روشویی و دست و صورتمو شست واسم سوپ کشید تا خواستم بگم نمیخوام دیدم صدام در نمیاد تا یه قاشق خوردم از گلو درد اشکام بی صدا ریخت به زور چند قاشق خوردم و خواستم بلند شم که سرم گیج رفت که اگ بابام منو نمیگرفت پخش زمین میشدم

تا عصری صبر کردیم تا مامانم اومد که من تو اون تایم خیلی تبم رفته بود بالا

و تا مامان اومد خونه منو اماده کرد و سه تای رفتیم دکتر که من تمام راهو توی بغل مامانم از ترس بی صدا گریه میکردم تا رسیدیم بابا ماشینو پارک کرد و رفت نوبت گرفت به خاطر استرسم منو مامان تو ماشین موندیم

وقتی نوبتم شد بابا به مامان زنگ زد که بیایم داخل من محکمتر مامان و بغل کرده بودم و میلرزیدم اونم داشت ارومم میکرد وقتی وارد اتاق دکتر شدیم رو صندلی بیمار نشستم و بابا شروع کرد شرح حال دادنم

تو همین حین دکتر هم معاینه میکرد که یه نگاه به بابام کردم و بابا به دکتر گفت میشه تزریقی واسه دخترم ننویسی که دکتر با حال پرسشگرانه پرسید چرا اونوقت ؟ نکنه میترسی بابام هم گفت نه امپول چیه که دخترم ازش بترسه و یه چشمکی بهم زد بعد اینکه منو مامان از اتاق دکتر اومدیم بیرون بابا گفت همین جا بشینید من الان میام منم تو اون فاصله که بابا رفت دارو بگیره رو شونه مامانم خوابم برد

که مامان اروم بیدارم کرد و رفتیم سمت اتاق تزریقات که منم دوباره گریم گرفت و همینجوری که دست مامان پشتم بود به صورت نامحسوس هلم میداد به جلو😁 وارد اتاق تزریقات که شدیم مامان اول کاور پلاستکی که بابا اونو خریده بود رو تخت پهن کرد بعد پالتومو از تنم در اورد و نشستم رو تخت خم شد کفشامو هم از پام در اوردمن تموم این مدت از ترس سکته کرده بودم😬 که پرستاره اومد جلو و تست پنی سیلین همراش بود مامان دستم گرفتو پرستاره تست به دستم زد یه اخ گفتم که مامان گفت تموم شد قربونت برم

پرستاره گفت تا تست چک کنم بزار سرمو واسش وصل کنم رو تخت دراز کشیدم که مامان اشکامو پاک کرد و پرستاره انژیوکت فرو کرد یه اخ گفتم که پرستار گفت تو رگ نیس اون دستم اماده کرد که دوباره تو رگ نبود این دفعه خیلی دردم گرفته بود و به مامان التماس میکردم دیگ نزنم که بابا اومد داخل و منو با چشای گریون دید

دیگ نزاشت بهم سرمو وصل کنه و منو بردن اتاق دکتر خود دکتر رو پشت دستم پد کشید و اروم ست سرم وصل کرد و دوباره برگشتم تو اتاق تزریقات تا سرم تموم شد گفت برگرد دوتا امپول عضلانی داری 🥶 تو تایمی که سرم وصل بود دکتر اومد و تست پنی سیلینو چک کرد

با ترس و لرز برگشتم که مامان گوشه شلوارمو کشید پایین و پرستاره پد کشید و اروم پنی سیلینو وارد کرد یه تکون خوردم که بابا پامو گرفت و پرستاره اروم اروم تزریق میکرد منم فین فینم به راه بود تا تموم شد و پرستاره نیدل در اورد

سمت مخالفو اماده کرد و دوباره پد کشید و نوروبین وارد کرد یه جیغ کشیدم و که بابا سعی میکرد ارومم کنه تا تموم شه همین که تموم شد پرستاره ماساژ میداد ولی چون محکم بود بیشتر درد میکرد بابا تشکر کرد و گفت خودم انجام میدم که مامانم اومد سرمو بوسید گفت طاقت نداشتم درد کشیدنتو ببینم رفتم بیرون

بابا کمک کرد و رفتم تو ماشین و پشت خوابیدم تا رسیدیم مستقیم رفتم تو اتاقم و با همون لباسا خواب برد

روز بعدش هم یه پنی سیلین و نوروبین داشتم که اگ خوشتون اومد اونا هم تعریف کنم