سلام آنیل هستم 19ساله.

میخوام اولین خاطره رو براتون بگم.

خب...

تقریبا چند ماه پیش بود که کلاس تقویتی میرفتم .صبح ساعت7 یکم دل درد داشتم اما شدید نبود برا همین بیخیالش شدم و آماده شدم با بابام رفتم خونه یکی از دوستام که کلاسمون اونجا بود.

بعد از اینکه رسیدم ، نشستیم حرف زدن تا استاد بیاد .کم کم دل دردم شدید شد جوری که نمیتونستم یه جا بشینم .مدام راه میرفتم . چون راه رفتنی یکم قابل تر تحمل میشد.🚶🏼‍♀

اما دیدم دیگه نمیتونم با این وضعیت تو کلاس بشینم، دوستم زنگ زد به استاد که کلاسو کنسل کنه(با استادمون خیلی راحتیم ، عین داداشمونه) اولش شک کرد ! گفت چی شده ؟! آخه سابقه نداشته من چیزیم بشه!😅.

گوشی رو گرفتم و گفتم زیر دلم وطرف راست شکمم خیلی درد داره نمیتونم بشینم سر کلاس . گفت باشه، حالا درو باز کنید چون رسیدم ، بیام ببینم چتونه؟😐

استاد اومد. اولش فکر میکرده داریم بهونه میاریم اما دید واقعا خوب نیستم چنتا سوال پرسید که چیشده؟ چی خوردی؟ صبح درد داشتی؟ منم علائمو گفتم. گفت ای وای نکنه آپاندیسته🥶 چون خودش هم آپاندیسشو عمل کرده و میگفت دقیقا همین حالو داشتم.

منم اولش هنگ کردم بعد خودمو زدم به بیخیالی که نه حتما دل درده و الکیه و...

خلاصه.. گفتم بزار برم .گفت زنگ بزن یکی بیاد دنبالت برو بیمارستان. منم گفتم نه، با اسنپ میرم خونه...🚕

گفت باشه، پس یا خودم میبرمت بیمارستان یا زنگ میزنم به بابات بگم!😕 منم هی اصرار کردم که نه ، تا برسم خونه خوب میشه و...( دروغ میگفتم فقط داشتم از بیمارستان رفتن فرار میکردم🙄).

به هر زوری که شده بود راضیشون کردم برام اسنپ گرفتن و برگشتم خونه .همین که رسیدم ولو شدم رو زمینو دلمو گرفتم. مامانم اومد بالا سرم که چی شده و فلان؟ منم با درد همه چیو گفتم. اونم بر خلاف میل من زود زنگ زد به بابام که ببرتم بیمارستان. چون خودش حریفم نمیشد😅.

بابا تلفنی باهام حرف میزد منم هی استرسم بیشتر میشد، چون داداشم آپاندیسشو عمل کرده بود و من میترسیدم نکنه مثل اون بشم؟!😭

با کلی نق و نوق رسیدیم بیمارستان.

دردم اونقد شدید بود که خمیده راه میرفتم .زود نوبتمون شد. یه خانم دکتری معاینم کردو گفت باید دوتا آزمایش بدی.

نمیدونستم از آزمایشه بترسم یا دردو تحمل کنم چون من بد رگم🤦🏼‍♀️. ولی حاضر بودم درد آزمایشو تحمل کنم و از این درده خلاص شم.

دوتا پرستارتونستن رگمو پیدا کنن و آزمایشو گرفتن.

پرستاره گفت مورد اورژانسی هستی و بعد1و نیم الی2ساعت جواب آماده است. اصرار کردیم که زودتر جوابو بدن اما گفتن زودتر نمیشه.

یعنی باید تا 2ساعت دردو تحمل میکردم.

اصلا نمیتونستم دراز بکشم. نشستم رو صندلی سالن و خم شدم دلمو گرفتم. بابام رفت کارارو انجام بده. مامانم پیشم بود. دردم هی شدیدمیشد و دوباره کم میشد. هی میومدو میرفت. از یه طرفم حالت تهوع گرفته بودم🚶🏼‍♀

اصرار داشتن که برام سرم بزنن اما از اونجایی که بد رگم نزاشتم ، و گفتم تا جواب بیاد تحمل میکنم.😶

جواب که آماده شد دکتر گفت از آزمایشاتت فهمیدم که روده ات یکم عفونت داره و احتمالا دردت بخاطر همونه ولی باید یه سونو هم انجام بدی تا مطمئن بشم.

رفتیم برا سونو...

توی اتاق سونو همراهو نمیزاشتن بیاد. خودم رفتم تو. دوتا پرستاره خانم پشت مانیتور بودن و یه تخت که پشت پرده بود. با خجالت رفتم دراز کشیدم و پرستاره آمادم کرد. بعدش دکتر که یه پسر خیلی جوون بود، اومد سونو رو انجام بده. منم داشتم از خجالت آب میشدم.🫠

اول ازم چنتا سوال پرسید. منم آروم گفتم که سمت راست و زیر دلم درد میکنه.

خیل خوبی زیر لب گفت و دستکشاشو پوشید .منم هی چشامو محکم میبستم و فقط منتظر بودم که زودتر تموم شه.

ژل ریخت رو دستگاهه و با فشار ، اول رو شکمم حرکتش داد. وقتی فشار میداد دردم میگرفت اما سعی میکردم تحملش کنم .دکتر هم میگفت نفس عمیق بکش. بعد آروم رفت سمت پایین و راست شکمم و فشارش داد منم یه آییی بلند گفتم.😅

زود دستگاهو برداشت گفت ببخشید چیشد؟خوبی؟!

با بغض گفتم وقتی فشارش میدی دردم بیشتر میشه، بسته.😭

گفت باید انجامش بدم و دقیق بررسی کنم، یکم تحمل کن باشه؟! اون لحظه هم داشتم از درد میمردم هم داشتم از خجالت آب میشدم.

بعد یکم بررسی گفت آپاندیست یکم التهاب داره. حتما نتیجه رو به دکترت نشون بده.

بعد با دستمال شکممو تمیز کردم و بلند شدم.

سونو رو برا دکتر بردیم. یه نگاه کردو گفت که عفونته باعث التهاب آپاندیس هم شده و دردت برا همینه. اما با چنتا دارو و مراقبت حل میشه. و اگه تا شب دردت بهتر نشد دوباره بیا بیمارستان...

بابام رفت داروهامو بگیره و مامنتظرش موندیم.🤕

همین که اومد رفتیم بخش تزریقات.

منم همراه مامانم با ترس و لرز رفتیم پیش پرستار.

پرستار گفت برو داخل اتاق رو یه تخت بخواب تا بیام. به مامانم گفت همونجا منتظر بمونه ، چون داخل شلوغ بود.

رفتم تو، دیدم چند نفر برای آموزش کمک پرستاری اونجان و داشتن تزریقات یاد میگرفتن😭

من رو تختی که گوشه اتاق بود نشستم.چون خیلی میترسیدم از آمپوله.

پرستاره اومد گفت بخواب ،با بغض و درد گفتم میترسم.🥺

آرومم کرد و گفت عوضش دردت آروم میشه و راحت میشی. منم عین بچه ها گفتم باشه پس یواش بزنیاا.

یه لبخند زدو گفت چشم.

همین که خوابیدم دیدم دورم شلوغ شد.

بله! 🤦🏻‍♀چنتا از دخترا اومده بودن که مثلا یاد بگیرن. با اینکه دختر بودن اما خب خجالت میکشیدم...اونا هم دیدن خجالت میکشم و بخاطر دردم زیاد اوکی نیستم، رفتن😅😅

پرستاره شلوارمو یکم داد پایین همین که پنبه رو کشید ناخودآگاه پریدم و تکون خوردم .گفت هنوز نزدم که قول دادم آروم بزنم.من دیگه اشکم داشت در میومد.خودمو سفت گرفته بودم و میترسیدم.😭

باهام حرف زدو گفت زودی تموم میشه و...

یه لحظه نفهمیدم چی شد که یهو سوزنو فرو کرد تو پام. یه آخخخخ بلند گفتم. همون لحظه پامو تکون دادم. پرستاره گفت نه نه! آروم باش الان تمومه تکون نخوریااااا !

منم هی آیی آیی میکردم ومیگفتم بسه تروخدا بسسسسه.

سوزنو کشید بیرونو گفت تموم شد. خواستم بلند شم که یه سرنگ دیگه از جیبش در آورد .

به وضوح پریدن رنگمو حس کردم .

گفتم نه بسه ! با همین خوب میشم 😭 بعد یکم اصرار، دوباره دراز کشیدم .اون سمتو پنبه کشید گفت آروم باش مثل قبلی تکون نخوریاا! تا اومدم بگم باشه ، سوزنو فرو کرد تو پام. دوباره یه آییی گفتم. ناخواسته دوباره سفت کردم و اشکم ریخت.😫

پرستاره گفت یکم مونده تحمل کنی تمومه آفرین. بعد چند ثانیه که برا من چند ساعت بود .سوزنو کشید بیرون و ماساژ داد و همون لحظه گفت اگه خودتو سفت نمیگرفتی دردشم خیلی کمتر میشد.🤧

با چشای اشکی بلند شدمو تشکر کردم. یه لبخند کوچیک بهم زدو رفت.

بلند شدم دیدم مامانم دم دره و میخواسته بیاد تو..

نمیدونم چه آمپولی بود اما هرچی بود بعدش تو ماشین خیلی خوابم میومد و همش دهنم خشک میشد هی میخواستم آب بخورم. تا خونه دوتا بطری تموم کردم .😅

برگشتیم خونه . دردم کمتر شده بود. حتی نفهمیدم کی و چطوری خوابم برد! شب که بیدار شدم دردم کمتر شده بود.

بعدش تا یه مدت قرصارو خوردم که بهتر شدم.

اینم بگم من دو سال پیش هم همین شکلی شده بودم .و اون موقع هم گفته بودن التهاب آپاندیسه که رفع شد.

فقط امیدوارم یه روزی این آپاندیسه کار دستم نده😅😅🫡

امیدوارم هیشکی تجربه اش نکنه...

اگه دوست داشتید بازم از خاطره هام میزارم.