سلام چطورین خوبین؟😊

عطیه ام،🍃

خب این خاطره رو داییم قرار بنویسه گوشی من دستش هی🥺😂

سلام حسین هستم،من اصلا وقت نوشتن ندارم اینم بخاطر شما دوستان و عطیه دارم مینویسم، واقعا کانال خیلی خوبیه چند تااز خاطر هارو خوندم،اقا کیوان ودوستشون،گیتا خانم،نازنین خانم،اقا علیرضا،و.....که حضور ذهن ندارم خیلی عالی بودن،

این خاطره برای عیدکه عطیه آلرژی داره به فصل بهار،باعث میشه عطیه بیخال بشه،عطسه،سرفه خارش گلو داشته باشه و سرما هم خورده بود، روزسوم عیدبودکه آیفون زنگ خورد،رفتم پایین مامان گفت:فاطمه اومده،رفتم در ورودی رو باز کردم دیدم عطیه بیحال داره راه میره سرفه میکنه، از پله ها زودی رفتم پایین گفتم:چی شده،فاطمه گفت:داداش بخاطر الرژیش حالش بد شده مامان هم اومد زد رو صورت گفت:خدا مرگم بده چش شده بچه،گفتم:عه مامان خدا نکنه بخاطر الرژیش، دستش رو گرفتم رفتیم داخل فاطمه گفت:دیشم اصلا نتوست بخوابه،هین داخل شدن گفتم:چرا زنگ بهم نزدی بیام ببینمش داریوش گفت:نمیزاشت می گفت دایی شیفت بوده خسته هست،رفتیم داخل اتاق گفت:دایی گفت: جونم دایی چرا نزاشتی بابات زنگ بزنه بهم چیزی نگفت چند تاعطسه کرد،دارو نوشتم داریوش رفت بگیره،عطیه بیش از حد بیحال بود رفتم پایین روبه فاطمه گفت:چرا اینقدرحالش بد تر شده هیچ وقت تا این اندازه حالش بد نمیشدگفت:از این بپرس با دست اشاره کرد به مهشید،دیروزعصرعطیه خواب بود یهو صدای جیغش بلند شد رفتم دیدم مهشیدرفته گل های درخت توت رو ریخته رو صورت عطیه(گل های درخت توت سفید باعث شده بیشترحالش بد بشه)تاعطیه اتاقش رو تمیز کرد گردِه های گل پخش شده بود داخل اتاق از دیروز همین جوری عطسه سرفه میکنه بیحاله،نگاه مهشید کردم گفت:بله دایی،چه زبونی هم داره گفتم:جغله چرا این کارو کردی،گفت:چون یه انگشتر داره خیلی خوشگله من اونو میخوام بهم نداد منم این کارو کردم،اخم کردم گفتم:حالا نداد باید این کارو انجام می دادی،صورتش رو برگردوند سرش رو با عروسک هاش گرم کردصدای داریوش میومدکه داشت باچند نفر صحبت میکرد،دیدم خانواده خالم اومدن عید دیدنی،احوال پرسی کردیم،با داریوش رفتیم پیش عطیه دیدم رفته زیر پتو میلرزه پتو رو کنار زدم دست گذاشتم رو پیشونیش کمی تب داشت،براش سرم وصل کردم،چند تا آمپول هم ریختم داخلش،اومدیم بیرون تا بخوابه،بعد رفتم سراغش سرم تموم شده بود، سرم کشیدم بیرون،ولی هنوز کمی تب داشت داریوش اومدداخل گفتم:بیا کمک تاشیاف بزارم براش، شیاف رو براش گذاشتم که یه جیغ خفه ای کشید داریوش گفت جانم باباتموم شدعمرم،بیدارشده بود،امپول تریامسینولون رواماده کردم رفتم بالای سرش سریع بلند شدگفت:دایی من نمیزنم با همون سرم خوب شدم باداریوش بزور برش گردوندیم پنبه کشیدم اروم نیدل رو فرو کردم جیغ کشید گفتم:فدات بشم الان تموم میشه شروع کردم به تزیق زد زیرگریه گفت:اییی دایی درد داره بابا به دایی بگو درش بیاره اخخ،تموم شد کشیدمش بیرون،داریوش اشک هاشو پاک کرد قربون صدقه اش رفت،گفتم:عطیه دایی دهنت رو باز کن ببینم،باز کرد کمی عفونت داشت رفتم قرص اوردم دادم بهش گفتم:اینو بخوراستراحت کن گفت:نه میخوام بیام پایین هنوزکمی بیحال بود،رفتیم داخل سالن مامان وفاطمه حال عطیه روپرسیدن، عطیه سرش رو گذاشته بود رو شونه داریوش، دوباره آیفون زنگ خورد خانواده داییم اومده بودن عطیه رو بردم بالا هنوز تب داشت یه قرص دیگه بهش دادم خوابید،دایی با خانواده اش رفتن با داریوش رفتیم پیش عطیه،پنی ۶۳۳اماده کردم رفتم بالای سرش داریوش کمک کرد دمبرش کردیم با صدای ارومی گفت دایی نه نمیخوام،گفتم دایی قربونت برم ببین حالت رو، شلوار تا زیر باسنش دادم پایین یهو در اتاق باز شد طاها اومد داخل سلام کرد روبه داریوش گفت برو پایین فاطمه کارت داره فکر کنم براتون مهمون داره میاد،داریوش عطیه رو بوسید گفت دختر خوبی باش با دایی هم کاری کن عطیه بزور گفت باشه بابا،داریوش رفت،طاها گفت چطوری دایی جون، عطیه هیچی نگفت داشت گریه میکرد، به طاها گفتم پاشو بگیر،پنبه کشیدم اروم نیدل رو فرو کردم، ایییی دایی درد داره گفتم الان تموم میشه عزیزم،اروم شروع کردم به تزریق،اروم ناله میکرد با طاها قربون صدقه اش شدیم سفت کرد گفتم شل کن دایی الان تمومه میشه، نوروبین هم براش تزریق کردم جیغ کشیدگفتم تموم شد عزیزم،فرداش بهتر بودفقط بزوریه آمپول دیگه براش زدم دیگه بهترشد، امیدوارم هیچ کدومتون هیچ وقت مریض نشین،

اگر دوست داشتید خاطر تصادف عطیه هم بنویسیم

ببخشید زیاد شد ✨

یا علی✋🏻

۱۴۰۲/۱۰/۲