سلاااااام من آرمانم، بعد مدت ها اومدم با فک کنم چهارمین خاطره 🤔

آقا ما یمدتی بود که روزی حداقل یه بار باشدت زیادی خون دماغ میشدیم. از یطرف درگیر درس و دانشگاه بودم از طرف دیگم مشغول کار و خلاصه بهش اهمیت نمیدادم ولی نگار هرروز گوشزد میکرد که حتما برو دکتر و من بهش میگفتم که فرصت نمیکنم.

تا اینکه یه روز زنگ زد و گفت میام سراغت و بعد از کارت باهم میریم دکتر.

با اینکه بهش میگفتم چیز مهمی نیست اما اهمیت نداد و اومد دنبالم. زور نگار چربید و رفتیم دکتر، بهش گفتم بمونه توی ماشین و دیگه لازم نیست همراهم بیاد. خودم رفتم داخل و بعد چند‌ دقیقه نوبت من شد که برم برای معاینه. دکتر با یه وسیله ای که نمیدونم چی بود داخل دماغمو معاینه کرد و توضیح داد و دارو هارو نوشت.

رفتم توی ماشین و بابت معطل شدنش از نگار عذرخواهی کردم.

_دکتر چی گفت؟

+گفت چیز خاصی نیست، داخل دماغم زخم شده مویرگاش زود پاره میشه.

_داروهاتو گرفتی؟

+نه، چیزخاصی نیست دیگه یه زخمه بابا.

_با زبون خوش میری بگیری یا به زور متوسل شم؟

+به زور متوسل شو ببینم.

_آرمان مسخره بازی درنیار دیگه، پیاده شو برو اونور خیابون یه داروخونس، داروهاتو بگیر دیگه. حوصله داری هعی هرروز خون دماغ شی؟

+خیلی خب دارم میرم.

رفتم داروخونه داروهامو گرفتم و بدون نگاه کردن بهشون اومدم سوار ماشین شدم و دادمشون به نگار و حرکت کردیم.

+چی نوشته؟

_بذار ببینم؛ دوتا پماد نوشته، سه ورق قرص، دوتاهم آمپول ویتامین K نوشته.

+چخبره بابا، یه زخمه این همه قر و قمبیل نداره که.

_آمپولا فک کنم برا انعقاد خون باشه

+بریم کجا؟ شام چی میخوری؟

_میریم یجایی که شما آمپول اولتو بزنی

+بابا بیخیال ديگه همون قرصارو میخورم کافیه دیگه.

_کتک لازم شدیا.

+خب بریم خونه من، خودت میزنیش، شامم یچیزی درست میکنیم میخوریم

_من امشب باید زود برگردم،نمیتونم بیام تا اونجا بعد دوباره برگردم خونمون، همین سرراه یه کلینیک هست اینو اینجا بزن بعدیو خودم واست میزنم.

+دقت کردی امروز همش حرف تو بود؟ ولی چشم. کدوم خیابونه؟

آدرس داد و رسیدیم جلوی کلینیک پیاده شدیم و رفتیم داخل، قبض گرفتم و سرنگ و شیشه دارو رو دادم به آقای جوونی که اونجا بود. من و نگار رفتیم داخل اتاق تزریقات، دوتا تخت بیشتر نداشت که یکیش واسه سرم و اون یکی واسه تزریق آمپول بود.

کمربندمو باز کردم و دراز کشیدم و شلوار و لباس زیرمو از یه طرف دادم پایین و منتظر پرستار شدم؛ پرسید دکتر تجویز کرده؟ براچی میزنی؟

جواب دادم که برای خون دماغ شدنم دوتا از همین نوشته.

گفت دوتا زیاده، همون یدونش کافیه.

اومد کنار تخت و پنبه رو دورانی کشید، سردی الکل روی پوستم یجوری بود که ناخودآگاه یکم سفت کردم.

پرستار گفت شل کن آمپول کوچولوییه.

یکم صبر کرد که پوستم یه ذره هوا بخوره و بعد عین دارت سوزنو فرو کرد، یه سوزشی حس میکردم تا بالاخره کشید بیرون و پنبه رو جاش فشار داد و گفت چند دقیقه بمون بعد بلندشو و رفت خودش.

نگار پنبه رو با دست نگه داشت و چندبار کشید روی پوستم و وقتی دید دیگه خون نمیاد برداشت و انداخت سطل زباله، لباسمو درست کردم و رفتیم نگارو گذاشتم جلوی خونشون و قصه ی ما به سر رسید، کلاغه به خونش نرسید.