سلام عزیزانم

گیتام

امیدوارم حالتون خوب باشه

بچه ها نمیتونم بگم چقدر حال همه اعضای خانواده کوچولوم خرابه بخاطر حال بسیار بد و خطرناکِ بابای امیر...

فقط ازتون میخوام براش دعا کنید🙏

الان حدود ۵/۶ روزه که سکته کرده و بیمارستان بستری شده و اصلا وضعیت خوبی نداره و ما هم طبیعتا خواب و خوراک خوبی نداریم...

دیروز از بیمارستان برگشتم خونه و از شدت سردرد فقط پناه بردم به مسکن و تختخواب و اتاق تاریک

آرش هم پیش سحر بود

رفتم زیر پتو و سردم بود بدنم میلرزید

البته از ضعف و غذا نخوردن بدنم میلرزید نه ویروس و تب و لرز...

چشمامو بستم و خوابیدم

با صدا هایی چشمامو باز کردم دیدم امیر اومده خونه

گفتم مگه من چند ساعت خوابیدم؟!!!

به ساعت نگاه کردم و فهمیدم ۲ساعت ونیم خوابیدم!

امیر با قیافه خسته و ناراحت و مظلوم و چشمای قرمز، نشست لبه تخت گفت سرماخوردی قربونت برم؟

گفتم نه سرم درد میکرد مسکن خوردم بهتر شده

گفت پس چرا انقدر سردته انگار لرز داری!

گفتم بیرون بودم سرما رفته تو جونم الان دوش آب داغ میگیرم خوب میشم

گفت عجب!

گفتم تو خوبی؟

گفت آره، امروز صابری دید حالم زیاد خوش نیست برام تقویتی زد، بعد از اون خیلی بهتر شدم

گفتم صابری؟؟!!😒

گفت میخوای برات بزنم تو هم یه جونی بیاد تو بدنت؟

سکوت کردم

گفت خانوم جان یه هفته ست غذای درست و حسابی نخوردیم ضعیف شدیم دیگه

خیلی حرفشو قبول داشتم و به لحاظ روانی تو موقعیتی بودم که هیچ چیز این دنیا برام ارزشی نداره و بی حوصله ترینم چه برسه به درد یه آمپول!

گفتم نمیدونم فرقی نمیکنه ببین اگر داریم بیار بزن

سرم رو بوسید و رفت بیرون از اتاق ۳/۴ دقیقه بعد با یه سرنگ آماده اومد تو اتاق

از رنگ قرمزش فهمیدم نوروبیونه

بدون هیچ حرفی برگشتم و شلوارم رو کشیدم پایین

امیرم در سکوت نشست لبه تخت و پد کشید و بعد نیدل رو وارد کرد

دردش پیچیده بود تو پام ولی هیچی نمیگفتم!

انقدر درد رو قلبم داشتم که دیگه درد پام مثل قبل اونقدرا هم برام آزار دهنده نبود

فکرکنم اولین بار بود که انقدر خوب داشتم تحمل میکردم

وقتی تموم شد و امیر پنبه رو گزاشت جای تزریق یه دفعه ضعف کردم و بی اراده سکوت رو شکستم و با صدای بلند گفتم هیییییی وایییییییی🤦‍♀

امیر دستشو گزاشت رو پنبه و آروم نگهش داشت و گفت ببخشید قربونت برم

پام تا مغز استخونش تیر میکشید گفتم اخخخخخخخخ دراوردی تازه دردش شروع شد هی بدتر میشه واااای😣😣

امیر شلوارم رو درست کرد و کنارم دراز کشید و اروم جای تزریق رو ماساژ میداد و میگفت ببخشید نفسم الان آروم میشه خانومم صبورم همدمم

انقدر آروم تو گوشم زمزمه کرد و ماساژ داد تا تو بغلش آروم شدم....

خیلی به دعا هاتون نیاز دارم دورتون بگردم🙏🙏

مواظب خودتون باشید

دوستتون دارم

گیتا