خاطره ساحل جان
سلام سلام به همگی 😁
ساحل هستم و این دومین خاطره ایه که مینویسم.
امیدوارم حال جسم و روحتون خوبوعالی باشه 😘
خب زمستون سال گذشته بود و من از نظر روحی بخاطر ی سری مشکلات درسی و مالی و خانوادگی اصلا حال خوشی نداشتم.
دچار دردای عصبی میشدم و میشم هنوز.
و با کوچکترین چیزی سخت مریض میشدم.تو همون دوران دختر پسرای فامیل یه پلن سفر چن روزه چیده بودن به مشهد و بعد شمال.که من مخالف سرسخت بودمو میگفتم اصلا حالشو ندارم من نمیام.که نمیدونم واقعا چیشد و دم ب تله دادم و رفتم😅
من بودم و خواهرم صحرا که22سالشه.
دختر عموم و دوتا پسرعموهام لاله و محسن و نامزدم محمد
ک پزشک عمومیه.
دختر عمه م و پسر عمه م آیناز و آرین که آیناز دانشجوی پرستاریه.
(قسمتای سفر که به خاطره مربوط نمیشن رو حذف میکنم بااجازه😘)
مشهد که بودیم رفته بودیم همگی یه خونه ی قدیمی خالی که واسه یکی از بستگانمون بودو استفاده ای ازش نداشت. شب دوم سفرمون بود و کابوس بدی دیدم و از ترس بیدار شدم.هرکاری کردم خوابم نبرد از ترس. یه مدت طولانی کابوس میدیدم شبا که اون شب دلم شکست و یه کاغذ گذاشتم رواپن برای بچه ها که: نگران نباشین من میرم ی سر تا حرم و تا روشنی هوا برمیگردم
لباس گرم پوشیدم و چادر برداشتم و نشستم پشت فرمون ب سمت حرم.
ادم مقیدی نیستم ولی اون شب و ارامش حرمو هیچ وقت فراموش نمیکنم🙂
تا رسیدم اذان صبح بود
تو صحن انقلاب ایستادم رو ب گنبد و از ته دل گریه کردم.باد شدیدی میومد و همگی میرفتن داخل حرم
من منتها نمیدونم چراتوهمون باد و سوز و سرما ایستادم تکیه داده بودم به سنگ سرد.
یکم گذشت و باد اروم گرفت
رفتم خونه و ب رو خودمم نیوردم😅
ساعت ۱۱ بچه ها گفتنبریم باغ وکیل اباد
اوکیبود همه چی و کلی خوشگذشت تا چنساعت ک حس کردم گوش و گلوم میسوزه ودرد داره و ب شدت گرمم بود تواون سرما. سرمم سنگین بود و یکم سرگیجه. ب زور راه میرفتم.
داشتیمبرمیگشتیم خونه ک صحرا گفت
ساحل خوبی؟ صورتت قرمزشده
ارین گفت عهمیگم این لبو کیهباما راه میاد نگوتویی. خوبی حالا؟
گفتم خوبم گرممه فقط.
همه شون اینحوری نگااهفقط😳😐
محمد اومد دست گذاشت روپیشونیمگفت اوه اوهداری میسوزی چجوریسرپا موندی؟
گفتم خوبم من چیزی نیس یکم سرماخوردم.
ایناز گفت عههساحل باید زود خوبشی کلی برنامهداریم.صحرا گفت ببریمش درمانگاه یا محمد معاینه ش کنه. سرمامپول بزنه زود خوب شه.معترض کفتم عهه صحراااا😑 که محمد گفت خب بچه ها بسه برین سمت ماشینا منو ساحل میمونیم اینجا. محسن تو ماشینمو بیاز اینجا بعد باهم میریم.
مثل باباها میمونه این بشر.بچه ها گوش دادن و من و محمد نشستیم رو نیمکت
سرمو تکیه دادم به درخت گفت درد داری؟ نمیدونم چم بود زدم زیر گریه..
گفتم بدنم داره میسوزه. اومد نزدیکتر دستمال بهم داد و شیطون گفت اروم باش میریم خونهخودم حواسم بهت هس کوچولو.لبخند زدم بهش و پرسید زیر پالتوت لباس گرم داری انشالله؟
گفتم خیر تیشرته. سر تکون داد و چیزی نگف ک محسن اومد وگفت بیمار محترمه بپر عقب استراحت کن. دراز کشیدم از خدا خواسته.تومسیر محسن ومحمد صحبت میکردن باهمک یهو حسکردم الانه بالا بیارم.پاشدم اشاره کردم ک بزن بغل.زود پیاده شدمواون ور تر معده م خالی شد.خجالت میکشیدم پیش بچه ها. محسن اب داد دستم و گفت عب نداره خوب میشی زود حالمو میپرسیدن ک فقط سرتکون میدادم. پاشدم بایستم ک چشام سیاهی رفت و محمد گرفتتم گفت نگا چ کردی با خودت دختر.کمکم کردن نشستم و راه افتادیم.رسیدیم خونه ک دیدم ایناز هست فقط و صحرا و لاله و ارین رفتن خرید.
رفتم تو اومد گف خوبی تو؟ رنگت پریده ها. محمد ب شوخی گفت مریض اورژانسیه بدوبدو.
رفتم دراز کشیدم ی گوشه سالن محسن پتو اورد برام تشکر کردم سر ب سرم گذاشت کلی و حال وهوامو عوض کرد.یکم بعد محمد اومد پیشم نشست گفت من نمیتونم ببینم بخاطر ی سری مشکلات اینجوری خودتو داغون کنی. تو تو هر ماه دوهفته شو مریضی دختر.عضوی ازخانواده ای نمیتونیم اینجور ببینیمت! مهمتر از تو عزیزجونمی ساحل.
نمیدونستم چی بگم
دستشو گرفتم فشار داد دستمو
و گفت نگا چقد داغه اخه
گفتم بشینم معاینه م کنی یا برم درمانگاه؟
گفت بشین ببینم منم وسایلمو بیارم
شروع کرد معاینه
گلو گوش چشم قفسه سینه کمرم ضربانمو گرفت تبمو گرفت
پرسید دلپیچه و حالت تهوعم داری؟
گفتم حالت تهوع فقط
بقیه علائمم گفتم و نسخه مینوشت
یه عالمه نوشت کفتم وای محمد بسه چخبره
گفت لازمه برات ساحل جان.
ایناز اومد نسخه رو دید گفت اوه چخبره
داشت گریم میگرفت دیگ
محمد پاشد و گف ایناز ی چی بده ساحل بخوره من داروهاشو بگیرم
ک محسن گف بده من میگیرم تو باش پیشش.دراز کشیدم چشامو بستم ک سرم ب شدت تیر کشید و ناله مبکردم همونجور خوابم برد که ایناز صدام زد
ساحل اجی بیا اینو بخور یکم جون بگیری. تشکر کردم و ی قلپ خوردم فقط.همون موقع محسن اومد و کلی دارو سرم امپول شیاف قرص..
و با خنده گفت محمد الان بچه پس میفته خب.محمد گفت بچه باید یاد بگیره مراقب سلامتیش باشه.داروهاروچککرد گف این سه تا رو میریزم تو سرم برا امروزت. این سه تاروهم میزنم به پات.ی پنی سیلین کوچولو هم بزنم برات.
گفتم اصنم کوچولو نیسش
گفت باشه بخواب من اماده شون کنم.
گفتم بریم تو اتاق؟ راحت نیستم
گفت اره حتما. رفتم نشستم روتخت گف خب اماده شو گفتم نه محمد لطفا پنی سیلین نزنم. گفت نه عزیزم نمیشه که. بخواب اروم میزنم برات هر جا اذیت شدی میارم بیرون. بغضم گرفته بود
گفتم باشه ودمر شدم یکم شلوارمو دادم پایین خجالت میکشبدم ازش با اینکه دفه اولم نبود.گفت افرین ساحل جان.اومد با امپولا
شلوارموبیشتر کشید پایین پنبه کشید چن بار استرس گرفته بودم اروم فرو کرد و شروع کرد پمپاژ دردمگرفته بود وحسمیکردم استانه ی تحملم کم شده کلی. گفتم آخ محمد درد میکنه درش بیار.گفت الان تموم میشه تحمل کن. نفسنفس میزدم از درد وگفتم ایییی توروخدا بسه در بیاررر😭
گفت تمومه دیگ اروم باش و دراورد پنبه گذاشت دردمگرفته بودو میخواستم برگردم ک کمرمو گرفت گف عه نه بخواب ببینم. نگهمداشت و زود پنبهکشید و زد داشتمیسوزوند خیلی پامو گفتمخیلی بدی محمد نمیخوام اصلا درش بیارولمکن اصن نمیخوامخوب شم اییی بسهه
گفت ساحلاروم باش اخراشه. ببخشید عزیزم.درش اورد برگشتم ولباسمودرست کردم کپاهام تیر کشید.صورتم جمع شدوگفتم اخ درد میکنه. اومدپیشم گفت ببخشیدمنک نمیخوام تواذیت شی.بخاطر خودتههمش یلحظه س امپول وبعدشراحت میشی.باشه؟منسعیکردم ارومبزنمنمیدونم چرا دردتگرفت انقد.
ناراختیمو داشتم سرش خالی میکردم ناخوداگاهگفتم نمیخوام اصلا محمد ولمکنبروبیرون لطفا میخوام تنها باشم.
گفت چشم من میرم بخواب این یکیمبزنمسرمتووصل کنم اروم بخوابی
گفتممن دیگنمیزنم بروبقیه شو بنداز بره اصن.اومد گفت چرا اینجوری میکنی؟من ک بدتونمیخوام نگران سلامتیتم ساحل. میدونم درد داره یکم تحمل کن تودختر قوی ای هستی. اینم ی امپوله فقط. گفتمنهنیستماینم پنی سیلینهخیلیم بزرگه. اومد گفت مثبچه ها میشی گاهی تو.بیا بخوابلطفا. صدامون رفته بود بالا ک بچه ها همه اومدن دمدر
حوصله شونونداشتم ودراز کشیدمزیرپتو وگریهمیکردم دلم ازخیلی چبزا پربود و امپولو محمد بهانهشده بود. رفتارم خیلی زشت بود و ناسنجیده.
هیچکنترلی نداشتم و ب کارام فکمیکنم خجالت میکشم..
اینازاومد بالا سرم گفت میخوای من برات بزنم؟گفتم نه ایناز خواهش میکنم.
محمد عصبی شد همهرو برد بیرون. اومد کنارم میخواست پتو روببره از صورتم کنار ک نذاشتم.گفت بیا ی لیوان ابو بخور لاعقل... جوابمو نمیدی خانوم؟... باشه قهر کن ولی اینو نمیشه نزنی... من دشمنی ندارم ک با تو.نمبخوام اذیت شی ودرد بکشیاینارو نزنی خوب نمیشی کار ب بستری مبکشه.... صداش میومد ک امپولو اماده میکرد.پتو روکشید گفتم اروم میزنی؟ لبخند زد گفت چشمولی یکم اذیت داره.برگشتم خودش ی طرفموکامل کشید پایین. پنبه کشید میخواست بزنهگفتم نه میترسم. کمرمو ماساژداد گفت اروم باش من پیشتم هیچینیس. نفسمیکشیدم کناخوداگاه زد. تحمل دردشو نداشتمو گریه میکردم با صدا بلند.داشت مایع داغ و تند میرفت انگار تو پام
اییی محمد خیلی درد داره توروخدا بسه نمیتونممم درش بیاررر.
صحرا اومد داخل وگفتچیشدی کشتیخودتومحمد هیچی نمیگف وفقط تزریق میکرد. ب صحرا گفت برو بیرون صحرا.گفتباشه کاری داشتی صدام کن. اخراش حسکردم پامدیگ داره قطع میشه. جیغ کشیدم کگفت جانم عزیزم تموم شد دیگ.درش اورد و نذاشتم ماساژ بده. همون حالت موندم.پشتم خیلی درد میکرد. بعدشسرمو زدبرام
امیدوارم خوشتوناومده باشه دوستای من🙂