خاطره حسین جان
سلام
حسینم ، همون بنده خدایی که دوتا خواهر داره
غزل و تارا
غزلو زیاد نمیشناسید چون فقط یبار ازش خاطره گذاشتم و تو خاطرات قبلیم هیچ اسمی ازش نبردم و...
حالا مهم نیس
۱۶ سالمه و این خاطره هم باز مربوط به تارا خواهرم میشه که ۱۰ سالشه(مجددا اصل دادم یادتون بیاد)
اگه اشتباه نکنم خاطرهی چهاردهمم میشه
خاطرات قبلو میتونید با سرچ ″ حسینم ″ پیدا کنید😂
برا همین تعطیلات عید هستش خاطره ، این بچم باز عید مریض شد
بنده خدا همش عید مریض میشه
امسال عید هم یکم برف دیدیم خداروشکر
روستامون هر سال عید برف میاد البته اینبار کاش نمیومد چون تارا خانوم سرما خورد سرش
خب بریم شروع کنیم
تارا همیشه وقتی میاد روستا بیرونه کلا
دوستی نداره اونجا ولی کلا با سگمون بیرونه و بازی میکنن
منم باهاش میرم بیرون قدم میزنم بعضی وقتا
یه شب تارا همش داشت غر میزد که حوصلش سر رفته کاش برف بیاد بازی کنه و... که گفتم نگران نباش فردا پس فردا هواشناسی گفته برف میاد ، ولی ببین گفته باشما من نمیام بازی حوصله ندارم😶🌫😂
بعدشم گفتم شوخی کردم میام بازی میکنیم اگه برف بیاد
گفت اگه نیای میکشمت😶🌫
یکم حرف زدیم و بعدش تارارو خوابوندم و نشستم با پسر عمم تا صبح تو گوشی مونیدم و فیلمای ترسناکی که ریخته بودمو دیدیم (اصلا هم نترسیدیم فقط دیگه شبا نمیرفتیم آشپزخونه آب بخوریم😂)
صبح شد ، ولی برفی نیومده بود
تارا با حالت شوخی و لوسی بهم گفت دروغگو برف نیومد که
گفتم : نگفتم که حتما میاد ، هواشناسی گفته بود میاد اونا هم که اکثر پیشبینی هاشون اشتباهه
هیچی دیگه نشستم حالا بهش توضیح دادم که آره برف احتمالش کمه بیاد چون قبل اومدنمون یبار برف اومده بود و ...
گذشت و گذشت ، شب شد
و بله ، آسمون شروع کرد باریدن
رفتم به تارا گفتم داره برف میاد پاشو بیا ببین
گفت دروغ نگو
گفتم بابا دروغ چیه پاشو بیا ببین
اومد و دید ، یجور خوشحال شد انگار تاحالا برف ندیده بود😶🌫
به عرفان (پسر عمم) هم گفتم پاشه باید ببینه
حدودا نیم ساعت نشستیم نگاه کردیم و حرف زدیم
بعد عرفان گفت پاشید بریم حیاط زیر برف
من گفتم نمیام
تارا و عرفان رفتن قدم زدن یکم و برگشتن
وقتی تارا اومد یکم لپش قرمز شده بود گفتم سردت شده مگه نه ؟
گفتش آره هوا سرده🙃
گفتم پس بدو بیا بغلم گرمت کنم
بغلش کردم و داشتم گرمش میکردم که عرفان هم گفت ببین حسین یا منم بغل میکنی گرمم میکنی یا صبح که برف نشست میام میریزم رو صورتت یخ بزنی
گفتم خجالت بکش ۱۶ سالته مرد😂
اگه سردته برو چای بخور
پوکر نگام کرد گفت نخواستیم اصلا ولش
یکم گذشت تارا گفت: حسین اگه برف نشینه چی؟
گفتم اینجا هروقت برف اومده نشسته ، نگران اینش نباش
گفت باشه و بغلم چشماشو بست و خوابید
خودمم خوابیدم
صبح بیدار شدم دیدم تارا خانوم پاشده با تیشرت رفته داره برف بازی میکنه😐
صداش کردم گفتم بیا خونه
اومد ، گفتم چرا لباس گرم نپوشیدی نمیگی سرما بخوری؟
گفت پیدا نکردم لباسمو
(مکالماتمون از اینجا به بعد با + و - نشون داده میشه «من+ ، تارا-»
+خب بیدارم میکردی میدادم بهت
-آخه نمیخواستم بیدارت کنم
+باشه عیب نداره حالا ، بیا برو حموم دوش بگیر بدنت گرم شه حداقل
-چشم
آبو رفتم درست کردم براش که گرم باشه (تو سرما بزور دماش تنظیم میشه..)
+خب بدو لباساتو در بیار برو حموم منم تا بیای میرم برات سوپ آماده میخرم درست میکنم که گرم تر شی و سرما نخوری
رفتم از تنها مغازه ای که فکرشو میکردم داشته باشه بخرم ، که نداشت..
رفتم روستای پایین از خونهی مامان بزرگ شوهر عمم گرفتم اون همیشه داره😂
برگشتم خونه دیدم تارا با رنگ پریده نشسته کنار بخاری داره میلرزه
+چی شدی چرا داری میلرزی؟
-مامان بزرگ آب گرمو باز کرد ظرف بشوره بعد آب حموم یخ شد دارم یخ میزنم بعدش نتونستم گرم کنم آبو اومدم بیرون
+ای بابا ، سرما میخوری الان که ، همینجا بشین من سوپو آماده کنم
-باشه
سوپو آماده کردم رفتم دادم بخوره
+خوردی صدام کن بیام بشورم ، مامان بزرگ پاش درد میکنه به اون نگو
-باش میگم بهت
+آفرین
تا بخوره رفتم پیش عرفان یکم حرف زدیم
بعدش تارا صدام کرد و خواستم برم عرفان گفت بشین بیرون بودی خسته ای من میرم جمع میکنم
تا اومدم چیزی بگم گفت میگم بشین عع😐
هیچی دیگه ، نشستیم ، اونم رفت جمع کرد و شست
+تارا بدو بیا اینجا ببینم
-بله
+سردت که نیس؟
-یکوچولو سرده فقط
+بیا بغلم پس
-نه نمیخواد زیاد سرد نیس
+بیا حرف گوش کن😂
-چشم
+آفرین کوچولو
گذشت و گذشت
برف دیگه نمیبارید و زیاد ننشسته بود رو زمین
بعدازظهر رفتیم با همون یذره برف بازی کردیم
تارا خانوم هم از جون و دل مایه گذاشتن و کل لباسایی که پوشیده بودو با برف خیس و خنک کرد😶🌫
رفتیم خونه دیگه زیاد بازی کرده بودیم
لباسای تارا رو عوض کردم که سرما نخوره
+بچه چجوری بازی میکنی کل لباسات خیس شدن
-دراز میکشیدم رو زمین پروانه درست کنم
+بل بل میدیدم
شب شد
جا انداختیم و رفتیم که بخوابیم
-حسین
+جانم
-گلوم یکم میسوزه
+عع چرا
-نمیدونم ولی میسوزه
+کی اینجوری شد؟ تازه اینجوری شدی؟
-اوهوم
+بزار برم ببینم قرص پیدا میکنم بیارم برات
نبود ، قرصی که مناسب سنش باشه نبود
+تارا میتونی امشبو تحمل کنی فردا برم برات قرص بگیرم؟
-اوهوم
+آفرین قشنگم ، ولی اگه بدتر شدی شب بیدارم کن برم با عرفان از شهر بگیرم
-باش
(حرفای عرفان با &)
&چی شده
+هیچی تارا گلوش میسوزه قرص پیدا نکردم براش
&خب میخوای بریم از بهداشت (درمانگاه) بگیریم؟
+نه اون الان بستس گرفته خوابیده صاحبش
&خب پاشو بریم از شهر بگیریم گناه داره
+نمیدونم ، راه دوره ۱ ساعت باید پیاده روی کنیم تا برسیم شبم هست بیرونم ماشالا پر گرگ
&از گرگ میترسی؟😐
+نه منظورم اینه میخورنت بدبخت میشم خانوادت سپردنت دست من😂
&عجبا ، پاشو بریم بچه گناه داره
-حسین عرفان نمیخواد خوبم من
& مطمئنی تارا خانوم؟
-آره
&باش ولی نصف شب چیزی شد من و داداشو بیدار کنیا باشه؟
-چشم
& آفرین تارا خانوم
تارارو بغل کردم خوابیدم
عرفانم اونورش خوابید اگه چیزی شد زود بیدار شه
صبح شد، تارا با درد گلو بیدار شد
بله دیگه آخرشم برف کار خودشو کرد
دختر کوچولوی داداش بازم سرماخورد
-داداش
+جانم چی شده🥱
-گلوم🥺
+آخ بمیرم برات بدتر شده؟
-هوم🥺
+الان با عرفان میرم برات قرص میگیرم عزیز دلم
-اوم
+بیدار شو دلقک
&ولم کن🥱
+تارا گلوش چرک کرده پاشو بریم دارو بخریم
&عع پاشو بریم سریع پس
+آها😐 تو باید پاشی مردک تو خوابیدی
&امممم ، بریم بریم پاشدم
+اوکی من میرم به مامان بزرگ بگم دمنوش با چای بزاره تارا بخوره
&حله
رفتم گفتم ، مامان بزرگم گفت بشین سر جات باز تو بجای اینکه زنگ بزنی دکتر بیاد میخوای بری از شهر دارو بگیری
گفتم بابا این دکترش وحشیه همش آمپول مینویسه کار دیگه ای بلد نیست
گفت خب ولی بهتر از اینه که آبجیتو دو سه ساعت معطل بزاری (۱ ساعت رفت - ۱ ساعت برگشت - ۱ ساعت پیدا کردن دارو از شهر)
گفتم بل درسته ولی آخه..
گفت زنگ میزنم دکتر بیاد میگیم قرص بده فقط
گفتم اوکی ولی من که میدونم قرص نمینویسه
+عرفان داش لباساتو در بیار نمیریم ، مامان بزرگ گفت زنگ میزنه دکتر بیاد
&آخه اون که..
+هیس خودم میدونم ، بهش میگیم ننویسه
&باشه اوکی
+تارا آبجی چیزی میخوری برات درست کنم؟
-نچ
+چای بیارم برات بخوری حداقل؟
-نه داداش گلوم درد میکنه نمیتونم بخورم چیزی
+باشه عزیزم راحت باش
دکتر آمد
-داداش میشه بگی...
+خودم میدونم عزیزم میگم اگه میشه آمپول ننویسه برات
-ممنون
تارا خانومو معاینه کردن و قبل نوشتن دارو ها گفتم براش آمپول ننویسه اگه میشه
گفت یه آمپول مینویسم یه قرص
گفتم ننویس آمپول با قرص خوب میشه
گوش نداد (این دیوثو میشناسم هیچوقت گوش نمیداد قبلا هم تارارو معاینه کرده بود گفتم آمپول ننویس دیوث گوش نمیکرد)
پاشدم رفتم از خونشون داروهارو گرفتم بعدش گفتم فعلا نمیزنیم آمپولشو ، خواستیم بزنیم زنگ میزنم بیای بزنی.
بعدش اومدم خونه
-داداش آمپول نوشته که☹️
+نترس تارا نمیزنیمش نگران نباش☺️
-پس بنداز دور لطفاً
+باش عزیزم
+عرفان داداش بیا این آمپول و سرنگو بنداز ته دره بیا
&باش
+مرسی
+بفرما اینم از آمپول ، انداختم رفت😊
-مرسی داداش
+خواهش
+خب پاشو قرصتو بخور ، از این به بعد هر ۸ ساعت خودتم یادم بنداز بیام قرصتو بدم باشه ؟
-چشم
+آفرین
روزو با گلو درد سپری کرد
و رفته رفته بدتر شد گلوش و قرص کارساز نبود..
بنظرم بهتر بود آمپول بزنه زود خوب شه چون گلو دردای تارا متاسفانه خیلی باعث اذیتش میشه و گلو درد چیز دردناکیه
+تارا
-بله
+عزیزم زنگ بزنم دکتر بیاد یه آمپول بزنه بهت خوب شی؟
-نه داداش🥺
+آخه عزیزم خیلی داری اذیت میشی
-نمیخوام😣
&تارا خانوم حرف داداشو گوش بده یه آمپول کوچولو میزنی زود خوب میشی
-درد داره عرفان نمیخوام
&باش پس عیب نداره
&حسین داداش ول کن بچرو بزار شاید خوب شد
+اوکی
+ایشالا که خوب میشی تارا ، ولی اگه بدتر شد بگیا
-باشه قول نمیدم اما
+باش عزیزم هرجور راحتی
&حسین برو اون یکی اتاق میخوام با تارا حرف بزنم
+باش😶🌫
والا نمیدونم داستان از چه قرار بود و چیا گفتن ولی وقتی رفتم تارا گفت زنگ بزنیم دکتر بیاد
+چی شد میخواستی بزنی که
&من بهش گفتم اگه آمپول بزنه میگیرمت که آرایشت کنه بخندیم دوتایی
+دیوث😶🌫 ولی اوکی راضیم😂
-داداش میزاری آرایشت کنم آره ؟
+بله اگه آمپولتو بزنی میزارم
-پس زنگ بزن دکتر بیاد
+باش ، آفرین دختر شجاع
قبل اینکه جناب دکتر به خواب ناز فرو بره زنگ زدیم بهش گفتیم بیاد یه آمپول هم از اونی که صبح داد بیاره
اومد
+عرفان داداش یه زحمتی برات دارم
&بگو
+کیفم تو آشپزخونس داخل جیبش شکلات هست برو بیار بدم تارا بخوره ضعف نکنه از صبح درست غذا نخورده
&باش داش میام سریع
+مرسی
+تارا تا داداش عرفان بیاد ما هم بریم آماده شیم
-چشم
بردمش اتاق رو جاش دراز کشید منم کنارش دراز کشیدم محکم بغلش کردم
+نترسیا دورت بگردم
-نمیترسم فقط درد داره🥺
+میگم آروم بزنه عزیزم نترس
-مرسی☹️
به دکتر گفتم تا جای ممکن آروم بزنه موقع تزریق هم عجله نداشته باشه پول بیشتر میدم بهت فقط با حوصله بزن
گفت باشه ولی پول بیشتر نیاز نیس وضیفمه به حرف بیمار گوش بدم
(آخه مرتیکه تو که میخواستی گوشی بدی خب وقتی گفتم آمپول ننویس نمینوشتی😂)
عرفان اومد و شکلاتو داد بهم
شلوار تارارو یکم کشیدم پایین
+خب نفس داداش چشماتو ببند ، اصلا هم استرس نداشته باش آمپولش کوچولوعه زود تموم میشه
-اوهوم
+نفس عمیق بکش
سوزنو فرو کرد
-آییی😣
+جانم تموم میشه الان
+دوتا نفس بکش
+ یک ، دو
پاشو یکم تکون داد
+جان تموم شد عزیزم
لباسشو مرتب کردم شکلاتم دادم خورد
پولو دادم به دکتر و رفت
+آفرین فرشتهی داداش گریه نکردی اذیت هم نکردی🤗
+یه بوس بده به داداش😙
بوسش کردم و آروم آروم پاشو ماساژ میدادم
&تارا کوچولو آفرین بهت دیدی درد نداشت ، فردا باید داداشو دوتایی آرایش کنیم
&و چون گریه نکردی منم برات هروقت خوب شی خوراکی میخرم
-ممنون
+آره تارا جون خوب شو داداش عرفان برات خوراکی میخره ، رفتیم تهران هم میبرمت سینما کارتون و فیلم ببینی
-مرسی داداش🙃
+خواهش میکنم قشنگم😗
محکم بغلش کردم و یکمم کمرشو ماساژ دادم تا خوابید
و منم خوابم برد
عرفان هم کنار من خوابید
صبح بیدار شدیم
تارا یکم ، نمیشه گفت خیلی ، فقط یکم بهتر شده بود گلوش
-داداش بیا آرایشت کنیم
+کی من؟ تو کیی🤔
&اذیت نکن بچرو پاشو بیا آرایشت کنیم😈
+میدونم قول دادم دارم شوخی میکنم بابا
+بریم بریم ببینم قراره چه بلایی سرم بیارید
آقا چشمتون روز بد نبینه شبیه جوکر کردنم
پاکم نمیشد لامصب😂
ولی همینکه دیدم تارا با این کار خوشحاله و لبخند زده منم خوشحال بودم
و یواش یواش گلوش بهتر شد و خوب شد
اینم از خاطرهی امسال تارا خانوم
پایان