خاطره آیلین جان
سلاممم عزیزان
ایلینم(کورد)
اومدم باز بنویسم
دوستان ببخشید نمیتونم جواب کامنتاتونو بدم بخدا شرمندتونم شرایطشو ندارم معذرت❤️
این خاطره مال حدودا ۱۰ ماه پیش انقدر
ی روز ک تولد دوستم بود دعوت بودم
از مامانم اجازه گرفتم مامان اجازه داد برم ولی گفت قایمکی برو داداشات نفهمن وگرنه نمیزارن:)🥲💔
خب حالا تولد ساعت چند بود ۲ ظهر
من بگم اینو
من علائم سرما خوردگی داشتم ب دوسم ک تولدش بود گفتم ک من یکم میزون نیستم اگ میشه نیام ک گفت نیای خیلی ناراحت میشم و اینا ک گفتم اوکی دیگ چکار کنم یکم سرم درد میکرد و دل درد داشتم
دیگ اماده شدم چون ساعت دو بود و عماد اون روز ساعت دو از سر کار میومد و ایلیا هم خداروشکر نبود طبق معمول
دیگ گفتم یک پنجاه اینا برم ک تو اسانسور یا دم در با عماد خدایی نکرده برخورد نکنم😝
با سیما قرار بود بریم زنگ زد گفت دم درم منم سریع رفتم پایین با داداشش بود
داداشای مردم:)
دیگ رفتیم خیلیییی خوش گذشت ک عماد بازم رید توووووش🙂🙂🙂
قرار بود تا ۵ اونجا باشیم عماد ۳ و نیم بهم زنگ زد با داد
کجایی رفتم تو اتاق ک باهاش حرف بزنم
_چرا
عماد:میگم کجاایییی
_ت ت تولد دو دوستم🙂
عماد:ادرس بفرست سریععع
_چرا تازه اومدم ک ۵ میام خونه
عماد:سریع ادرسو بفرست
دیگ ادرسو براش فرستادم سریع اماده شدم رفیقام کلی اصرار کردن بمون الکی گفتم میخایم جایی بریم نمیشه کلی هم معذرت خاهی کردم دیگ عماد زنگ زد دم درم
سیما گفت منم میام دید منو هم برسونین دیگ سیما هم اومد از بچه ها خداحافظی کردیم عقب پیش سیما نشستم😂
چون سیما بودش دیگ حرفی نزد
عماد:تولد کدوم دوستت بود
قهر بودم باهاش جوابشو ندادم سیما جوابشو داد
سیما:یاسمن
عماد:اها،کیا اونجا بودن
میخاست بفهمه مختلط بوده یا نه
سیما:دوستای خودمون
عماد:دختر بودن؟
سیما: اره
دیگ هیچی نگفت
خونه سیما اینا دو سه خیابون اونور تره سیما گفت خودم میرم عماد گفت نه دختری تنها نمیزارم بری
اخه بگو به تو چهههه تو چکارش داری مگ خاهرته رو مردم هم غیرتی میشی
اصن این چه غیرتیه اخه من ریدم تو همچین غیرتی ک اینا اینجوری منو ازار میدن منو اذیت میکنن بخدا افسرده شدم دیگه🫠
دیگ سیمارو هم رسوند اومدیم خونه رفتم پیش مامانم
_مامان چرا بهش گفتیییی
مامان:من چیزی نگفتم خودش گفت ایلین کجاست گفتم خابه گفت چیزی واسش خریدم بدم بهش اومد تو اتاقت دید نبودی شری گذاشت
دیگ منم بهش گفتم رفته تولد دوستش من ک نمیتونستم جلوشو بگیرم 😕
واقعا این کاراشون اشکمو در میاره
اخه اشکال چی دارههههه دور همی دخترونه بوده مردم با دوست پسراشون تا صب تو پارتین اونوقت من واسه دسشویی رفتنم باید از خانواده اجازه بگیرم مث سگ ازشون میترسم فقد گیییر
فقد بابام گیر نمیده بم بقیه ع هم بدتر
رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم رو تختم دراز شدم ی عروسک بزرگ رو تختم بود🥹🥹
ی خرگوش سفید ک گوشاش صورتی بود
مگلبم اکلیلی شد🥹🙈
در لا ب لای بد بودنشون ی خوبیایی دارن ای داداشای من😂😂
سرم انقدررر درد میکرد کلافم کرده بود گ بشدت سردم بودم دوتا پتو انداختم رو خودم ی مسکن خوردم خابیدم
با حال تهوع از خاب بیدار شدم بلند شدم ک برم دستشویی تو حال رو فرشا بالا اوردم نتونستم جلوشو بگیرم😑
مامان اومد پیشم گفت چیشد گفتم نمیدونم سرم گیج میرفت تعادل نداشتم نمیتونستم درست راه برم مامان کمکم کرد رو تختم دراز شدم ک باز حال تهوع اومد سراغم دهنمو گرفتم مامان سطل اشغال اتاقمو گرفت جلوم بالا اوردم 🙄
باز دراز شدم و باازممم 🫡
دیگ انقدر بالا اوردم ک هیچی نمونده بود تو معدم همش زهر 😑
عوق خالی میزدم ب مامانم میگفتم اینجوری اذیت میشم برو اب بیار برام بخورم بالا بیارم😂😂😂اخه بگو تو اون لحظه تو اون حالت چطور این ب ذهنت رسیده😂😂
دیگ دراز شدم مامان قرص اندانسترون
اورد برام خوردم و بازم بالا اوردم دلم بشدت درد میکرد انقدر گریه کردم ک نفهمیدم چطور خابم برد حدود نیم ساعت خاب بودم باز با حالت تهوع از خاب بیدار شدم اخه چم شده بود نمیدونم از کی ویروس گرفتم 😢
اینم از شانس منه بخدا همیشهههههه مریضم
بخدا منو باید تو گینس ثبت کنن 😌😌😌😌😂😂😂😂 همه اینو میگن😁😂
مامان گفت عماد هم خونه نیست چکارت کنم بریم بیمارستان؟
گفتم نه نمیتونم
دیگ زنگ زد ب عماد گفت که من حالم بده عماد هم گفت چند ساعت دیگه میام
وای هیچی اندازه این ویروسه دل درد و استفراغ بد نیست من ک حداقلش ماهی یکبار ازین ویروسه میگیریم انقدرررر ک ازین ویروس خاطره دارم 😒 ک با خودم خاطره ندارم😂 هااا چی گفتم😐😐😂
ولش نتاه میکردم تو هپروت بودم ک عماد اومد بلااخره دست گذاشت رو پیشونیم دستشو پس زدم
عماد:چی شد یهو
_با من حرف نزن
عماد:علائماتو بگو
_نمیگم
(این همه منتظر بودن عماد بیاد)😂😂
عماد: دا ه موشی بیا الو چ بهم نمیلی معاینه بهم
ترجمه:😂 مامان همش میگفتی بیا الان چکار کنم نمیزاره معاینش کنم
و اینم بگم مادر عماد لک بوده عماد بعضی وختا لکی حرف میزنه
مامان مث همیشه شرو کرد ب غر زدن ک گفتم این شرو کنه د محاله تموم کنه د راضی شدم
علائمارو گفتم
_در ضمن ،امپول هم نمیزنم
عماد:خدا بو وت نه میتونی قرص بخوری نه سرم میزنی نه امپول میزنی مر ه شیاف
_😒😒😒😒😒😒😒😒😒
دیگ رفت دارو بگیره
بعد از نیم ساعت اومد بیخیااال ادامس میجوید
_با این شلواره رفتیییی 😐
عماد:اره چشه😏
ازین شلوار کوردی کرمانشاهیا که ده نفر توش جا میشن
_خاک تو سرت
اون لحظه تو اون حالم از کلکل دست بر نمیدارم😜
عماد گفت دمر شو امپولتو بزنم
و بازم مقاومتای مننن
مامان هم میدونه من حوصله غر زدناشو ندارن غر میزنه تا من مقاومت نکنم 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
دیگ عماد امپولارو اماده کرد منم طبق معمول مث چی گریه میکردم دمر نمیشدم عماد امپول ب دست اومد سراااغم😭😭
منتظر بود من دمر شم با ی دستش دمرم کرد
برگشتم
_اروم بزن جان عزیزت
عماد:باش تکون نخور د
کمرمو گرفت دمرم کرد
باز برگشتم:درد داره؟
عماد:نه
برگشتم پتومو چنگ زدم پد کشید چنبار نیدلو فرو کرد یکم سوخت دارو رو تزریق کرد جیغم درومد
_ایی ایییی میسوزهههه درش بیااار ایی عماااد 😩😩😩
درش اورد جاشو خاست ماساژ بده دستشو پس زدم
سریع برگشتم
عماد:برگرد ماساژ بدم جاشو
_نمیخام
عماد:اصن نگا کنم ببینم خون اومد یا نه
_نمیخام میخای گولم بزنی باز بزنی
عماد:حداقل شلوارتو بکش بالا🙁
_نمیخام با من حرف نزن
عماد:دیدی گفتم درد نداره
_الان با این حرفت عصبیم میکنی
درد نداشت چیه جر خوردمم
عماد:الان حال تهوعت قط میشه ازین قرصا ک بت گفتم بخور
دیگ رفت
حالم یکم بهتر شدا بود
حدود یک ساعت بعدش ک بابا هم اومده بود عمه ملیحه اومده بود خونمون
عمم قبلا منو واس پسر خاستگاری کرد ک عماد اصلا اجازه نداد خونه بیان واسه همین عمم یکم ناراحت بود از عماد
دیگ پیش عمم نشستم یکم متوجه حال بدم شد
عمه: ایلین خوبی قلبم هگا مریض احوالی
_اره یاد میزون نیستم
عمه: با حالت تیکه رو ب عماد گفت شما خو دکتری دارین تو خونتون بزنم ب تخته چرا معاینش نمیکنه سرمی نمیزنه برا خاهرش ک خوب شه
عماد:سرم لازم نبود امپولی زدم براش خوب میشه
عمه: ولا بزور سر پاعه تاثیر نداشته کارتو خوب بلد نیستی ی چیز خوب بزنی براش
عماد:نیم ساعت پیش زدم براش تاثیرشو میزاره شما نگران نباش من مواظبش هستم
عمم:تویی ک میگی مواظبشی دوتا تقویتی هم بزن براش رنگو رو نداره دختر
عماد:چشم
عمه:سحر گیان ایلین د کیخا کر نری؟
مامان خاست حرف بزنه عمادپرید تو حرفش خودش جواب عمه رو داد
:کیخا کر؟مردم ایقه عقل و شعور دیرن ک نیان کیخا کری ارا دت ۱۶ ساله ک هالیم عروسک بازی مهی
ترجمه:مردم انقدر عقل و شعور دارن ک نیان خاستگاری دختر ۱۶ ساله که هنوز عروسک بازی میکنه
عمه: سحر گیان م د بچم
ترجمه:سحر جان من دیگ برم
مامان:عماااد
عماد دیگ هیچی نگفت مامان هم عمه رو راضی کرد بمونه فعلا
بعد ازون هم بار ها عمه ب عماد تیکه انداخته🫤
خلاصه همین دیگ خوش باشین 🥲💋