خاطره A
سلام به همگی 🥰
بعد از اون ماجرادکترf و زیاد نمی دیدم
مثل قبل هم حرف نمی زدیم
بر این باور بودم وقتی میره بهتره از الان به نبودش عادت کنم
بعد سه هفته از ماجرای درد قلب گفت میخوام برم باید ببینمت
هم اینکه نمیخواستم برم
هم اینکه میدونستم شاید آخرین باری که میخوام ببینمش از شب درد شدیدی تو شکمم داشتم
حالت تهوع و ضعف هم بهش اضافه شده بود
ولی خودم و آماده کردم و رفتم کافه ای که گفته بود
وقتی رسیدم اون داشت با گوشیش حرف میزد
اشاره کرد به میز که بشینم
نشستن اذیتم می کرد و به شکمم فشار میومد
وقتی دکتر f نشست احوال پرسی کرد و بعد در مورد رفتنش و کارش داشت برام توضیح میداد
رفتن من برای درس نه جدایی از تو
نمیرم برای همیشه که هر وقت اومدم هم و میبینیم و..
ولی درد امون نمیداد حرف هاشو و جواب بدم
و فقط باشه ، اره، خوبه جوابش و میدادم
تقریبا یه ساعتی بود داشتیم حرف میزدیم
که حس کردم یه چیزی داره داخل شکمم و فشار میده ناخودآگاه دستم و بردم روی شکمم و یه آخ کشیده دار گفتم دکتر f بلند شد اومد طرفم
خوبی؟ چیشد ؟ میتونی حرف بزنی؟
با سر تایید کردم خوبم فقط بریم
رفت پرداخت کرد دست من و گرفت و برد تو ماشین
Á......
شیشه ماشین و دادم پایین یکم نفس کشیدن برام سخت بود
ازم سوال میپرسید
این ماه پریود شدی ؟
درد زیر شکم نداری؟
سابقه داشتی؟
و....
یکم اطراف شکمم و فشار که خیلی دردم اومد و اشکام سرازیر شد
گفت فک میکنم آپاندیست باشه باید بریم بیمارستان
ولی اگه میرفتم بیمارستان آشنا زیاد بود و خونه میفهمیدن
شرایط سختی بود برام
داخل یه کاغذ سنوگرافی اورژانسی نوشت مهر کرد و حرکت کردیم
کمک کرد پیاده شدیم و رفتم داخل مطب که با منشی حرف زد و چون اورژانسی نوشته بود بعد مریض اومد بیرون ما رفتیم داخل
کمک کرد دراز کشیدم رو تخت و خودش رفت پشت پرده
دکتر هم با هر بار فشار دادن من و به آستانه ی مرگ میبرد
اینقدر درد داشتم که همه ی بدنم یخ کرده بود و دستام میلرزید
دکتر سنوگرافی به دکتر f گفت باید فورا بره بیمارستان آپاندیس داره و متورم شده
دکتر f هم وقتی رفتیم اورژانس بیمارستان یکم بعد من اومد داخل و من با علائم دادن به بخش تریاژ منتظر دکتر شدم
که دکتر اومد داخل معاینه کرد و گفت جراح رو پیج کنند
دکتر f با جراح اومد داخل ولی روپوش تنش کرده بود
دکتر هم معاینه کرد و گفت فردا صبح جراحی و انجام میده
به بابام زنگ زدم ۱۵ دقیقه بعدش اومد با دکتر حرف زد و همین حین پرستار اومد
ولی چون رگام نازک بودند نمی تونست آنژیوکت سبز رنگ وصل کنه
برای همین از اتاق عمل یه نفر و پیج کردن
بعد کلی تلاش روی استخون دستم یه رگ پیدا کرد که وقتی سوزن و فرو کرد خیلی درد داشت
قشنگ حس کردم دستم فلج شد
مامانم و خواهرمم اومدن همون حین یکم نشستند
ولی چون اورژانس بود اجازه ندادند همراه پیشم بمونه
مامانم به زور رفت ولی بابام گفت داخل ماشین جلوی درم نمیرم خونه هر کاری داشتی زنگ بزن
بعدش دکتر f اومد دوتا آمپول دستش بود و از آنژیوکت تزریق کرد
گفتم تو باید میرفتی
گفت با این وضعیت کجا برم دقیقا !
بعد تزریق داروها کم کم خوابم برد
که صبح نزدیک ۷ بیدارم کردن یه دست لباس بهم دادند بپوشم و ببرنم اتاق عمل
اگه دوست داشتید بگید ادامه شو بنویسم ❤️
منتظر کامنت هاتون هستم 🌹
Á......