سلام خوبید من نیلوفرم 17 سالمه میخام یه خاطره دیگه از امروز بنویسم 🥺💔

من به شدت سرما خورده بودم همین چند روز پیش تا حالا رفتم دکتر برام چند تا قرص یه آمپول نوروبیون و یه پنی سیلین نوشت 🥺😭 از داروخانه داروها را تهیه کردم برگشتم درمانگاه رفتم قبص آمپول گرفتم رفتم اتاق تزریقات داروها رو گذاشتم رو میز گفت کی پنی سیلین زدی گفتم سال پیش گفت پس باید است کنم من استینمو زدم بالا 👍

پنبه کشید فرو کرد یکم سوزش داشت گفت 20 دقیقه منتظر باش 😐

20 دقیقه گذشت ⏰

اومد گفت جاشو ببینم ❤️😁

گفت خوب حساسیت نداری بخواب😊

رفتم خوابیدم مانتوم زدم بالا شلوارم تا حدودی کشیدم پایین

دیدم آماده کرده داره میاد سمتم ترسم بیشتر شد پامو سفت کردم 🩹💉

پنبه کشید فرو کرد یکم سوزش داشت 🩸

شروع کرد به تزریق 💉دردش خیلی شدید شد شروع کردم گریه کردن جیغ زدن😭😭😭

گفتم تموم کن تموم تموم کن ای سوختم

انگار داشتن آب خیلی داغ میریختن ت پام گفتم ای سوختم سوختم 😐💉

گفت تمومه پنبه گذاشت کشید بیرون یه جیغ فرا بنفش کشیدم 💜😨

😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

خلاصه پنی سیلین تموم شد

رفتم طرف بعدی را پنبه کشید فرو کرد

دردش یکم قابل تحمل بود یه جیغ محکم کشیدم 🩸🍑باسنم سوخت گفتم ای پام خیلی داشت میسوخت دردم اومد 😭🩸🍑

گفتم اییییییی درش بیار نمیتونم دیگه 😭😭😭

سوختم سوختم پنبه گذاشت کشید بیرون بعد خیلی جاشون می‌سوخت😭🩸بعد به بدبختی شورتمو شلوارمو کشیدم بالا بلند شدم

این خاطره من امیدوارم خوشتون بیاد 💋🙈