🔰 بنام خداوند مهربان مهربان

سلام و عرض ادب خدمت رفقای وب و کانال

علی هستم ۲۴ از تبریز

ژانر خاطرات من همینطور که میدونید

#ژانر_شجاعته

یه خاطره میخوام بنویسم از نوجوونی هام

۱۳ سالم بود به شدت سرماخورده بودم

تو تبریز یه دکتری هست کارش حرف نداره

دکتر تقی طاهرزاده که معمولا میریم پیشش

دست به امپولش خوبه 😉

من معمولا میرم این دکتر چون حوصله هر ۶ و ۸ ساعت قرص خوردن ندارم

امپول بهتره یکم درد داره ولی خب

دردش باحاله و زود هم خوب میکنه 💉❤

اون روز هم بعد مدرسه اومدم خونه

ناهار خوردم و مامانم گفت علی حالت خوب نیس

بریم دکتر ؟

منم گفتم اره بریم منتها بریم دکتر طاهرزاده

سریع خوب بشم

رفتیم مطب ، بعد کلی منتظر موندن نوبتمون شد

_ سلام اقای دکتر

سلام پسرم 😊

چیشده ؟

_ والله سرماخوردم چند روزه

_ بزار معاینت کنم ، نفس عمیق بکش

ریه هات عفونت داره گلوتم چرکیه

از امپول 💉 که نمیترسی ؟

_ نه اقای دکتر مشکلی ندارم

_خب ۳ تا پنی ۶.۳.۳ برات مینویسم

۳ تا نوروبیون

۳ تا هیدروکورتیزون

قرص و شربت هم مینویسم .

از مطب اومدیم بیرون ، بابام اومده بود دنبالم

سرراه از داروخونه داروهارو گرفتیم و

رفتیم درمانگاه

امپولام از کیسه برداشتم و رفتم پذیرش

_ سلام خانم بیزحمت ۳ تا قبض تزریق لطف کنید .

قبض گرفتم رفتم تزریقات

امپولارو گذاشتم روی میز

اقاهه گفت پنی زدی ؟ گفتم قبلا اره

گفت پس اماده شو

رفتم پشت پرده ، بند کتونیامو باز کردم

کاپشنمو دادم دست بابا

دکمه و زیپ شلوارلی مو که مشکی رنگ بود باز کردم و پلیورمو دادم بالا و شلوارمو از دو طرف کشیدم پایین شرتمم دادم پایین

رفتم رو تخت سرمو بین دستام گذاشتم

اقاهه اومد پشت پرده سه تا امپول دستش بود

سمت راستمو پنبه کشید و درپوش سرنگ برداشت

گفت شل کن اقا پسر پنی درد داره

ورود سوزن حس کردم و دردش شروع شد

دستمو گاز گرفتم و تحمل کردم 💪کشید بیرون

سمت چپمو پنبه کشید نوروبیون فرو کرد

باسنم خیلی سوخت

طرف راست پنبه کشید گفتم ببخشید اونجا پنی زدید درد داره سومی طرف چپ بزنید

طرف چپم خیس شد و سوزن فرو کرد

زیاد درد نداشت کشید بیرون

فرداش یه پنی داشتم

از مدرسه که داشتم میومدم سرراه کلینیک بود

رفتم تو و قبض تزریق گرفتم

امپول رو خانمه گرفت و گفت بخواب

یونیفرم مدرسه تنم بود

کوله پشتیمو گذاشتم رو صندل و کاپشنمو دراوردم

دکمه و زیپ شلوار مدرسه که کتانی مشکی بود باز کردم

پیراهنمو دادم بالا شلوار از سمت چپ دادم پایین

دمرشدم

پرده کنار رفت خانمه با سرنگ پر سفید رنگ اومد

پنبه کشید سردی الکل حس کردم

بعد ورود سوزن باعث شد باسنم سوزش کنه

و دردش شروع شد

دستمو گاز گرفتم تموم شد .

بلند شدم و لباسمو درست کردم و

رفتم خونه

امیدوارم خوشتون اومده باشه

راستی از یه دختری خوشم اومده

اونم از من خوشش اومده

فاصلمون ازهم ۱۶ ساعته 😂

اون شیراز من تبریز

دعا کنید بتونم باهاش ازدواج کنم ❤

مخلص همه شجاع های وب

من داستان های ژانر شجاعت دنبال میکنم

از پهلوان های وب میخوام خاطره بزارن

خداقوت دارم خدمت مدیران وب و کانال

.ارادتمند شما علی