خاطره کیارش جان
سلام دوستان کیارش هستم و قبل از نوشتن خاطره از کامنت ها و محبت شما تشکر میکنم.
جمعه بعد از ظهر بود شیفت شلوغی نداشتیم،دلم میخواست زودتر برم خونه زیاد مود خوبی نداشتم،نمیدونم غم جمعه گرفته بودتم یا کلا وایب همه چیز بد بود.
حدودای ساعت سه تو پاویون استراحت میکردم که مینو باهام تماس گرفت،صداش لرزون بود و مشخص بود کلی گریه کرده،نگران از جام پریدم…
چی شده؟؟؟آروم باش شمرده حرف بزن..
خب الان کجایی دقیقا..نزدیک بیمارستان؟ چرا شیفتم همینجام!!! الان خودمو میرسونم بهت.هرجا هستی بگو نگهداره… دارم میام.
مینو تو یه دفتر گرافیکی تبلیغاتی کار میکنه،وقتی داشته از در دفتر بیرون میومده یه موتور بهش میزنه و بی توجه به غلطی که کرده فوری گازشو میگیره و دمشو میزاره رو کولش…مینو هم از ترس بدون اینکه با پلیس تماس بگیره یا زنگ بزنه آمبولانس خودش اسنپ میگیره و راه میفته سمت بیمارستان ما که به محل کارش خیلی نزدیکه.
نفهمیدم با چه سرعتی بهش رسیدم،اسنپ زده بود کنار خیابون و مینو داشت از ترس میلرزید و تمام صورتش اشک بود،کف دستاش پر از سنگ ریزه های آسفالت شده بود و آستین مانتوش پر از خون بود.
مینو…
چه بلایی سرت اومده میتونی راه بری؟ میدونی اصلا نباید تکون میخوردی؟ آروم سوار ماشینش کردم و به سرعت حرکت کردم سمت سمت بیمارستان.
آستین مانتوش چسبیده بود به بازوش…
آروم و بی جون صدام کرد؛
کیارش
جونم؟
صندلی ماشینت خونی شد
فدای سرت شد که شد
تو بیمارستان چکاپای لازمو انجام دادیم.
تکون نخور مینو لطفا بی حرکت دراز بکش.
حالم خوبه کیارش فقط یه کم ترسیدم.
میدونم خوبی ولی فعلا کمتر تقلا کنی بهتره..
خانم معینی فشارش چطوره؟
فشارشون خوبه به جز دیابت مشکل یا بیماری دیگه ای ندارن؟
مینو رو نگاه کردم سرشو به علامت منفی تکون داد،
خانم معینی ادامه داد ؛دکتر گفتن یک گرم سفازولین قبل از بخیه براشون تزریق بشه.
مینو مضطرب نگام میکرد.
نگران نباش چیزی نیست.
استراحت کن برمیگردم.
وقتی با سرنگ آماده برگشتم پیشش حالش پریشون تر شد و خودشو یه کم عقب کشید،
اا استرس چرا؟؟
کیارش… میترسم.
نترس عزیزم چیزی نیست، مراقب دستت باش یه کوچولو به پهلو بچرخ.
نمیشه نزنی تو رو خدا!
چشماش پر اشک شده بود.
نمیشه ممکنه زخمت عفونت کنه.آروم میزنم نترس.
یه کم به پهلو چرخید،نمیتونست دست راستشو حرکت بده،شلوارشو یه کم دادم پایین..پد کشیدم.
کیارش…
جونم یه کم ریلکس باش
نیدلو با احتیاط داخل توده عضلانی فرو کردم..
آییییی
نفس عمیق بکش..
مینو خودتو سفت بگیری دردش بیشتر میشه…
دوباره ناله کرد..آییی نمیتونم کیارش..
تموم تموم…
نیدلو کشیدم بیرون و پدو فشار دادم.
راحت دراز بکش.
دستشو گذاشته بود رو چشماش…
چی شد؟! قهر کردی باهام؟
نه…دیگه روم نمیشه نگات کنم.
چه حرفیه آخه؟ فراموشش کن.
یه کم بعدش خانم معینی ست بخیه رو آورد..مینو بازم کلی ترسیده بود.
کیارش درد داره؟
با خنده گفتم،بی حس میکنم جنگ که نیست همینجوری بخیه بزنیم.
اونجوری بغض نکن تزریقش درد نداره.
گوشی و هندزفریمو براش آوردم،چشماتو ببند یه کم موزیک گوش بده به هیچیم فکر نکن.
بعد از اینکه کارمون تموم شد یه کم دیگه تو بیمارستان موندیم و مطمئن شدیم مینو مشکل خاصی نداره.
شیفتو دیرتر تحویل دادم و لباسمو عوض کردم.
بعد رفتم سراغ مینو که برسونمش خونه.
روی تخت نشسته بود و با ناراحتی زل زده بود به آستین لباسش،
چون لباس به زخم چسبیده بود مجبور شده بودیم قیچیش کنیم.
غصه شو نخور یکی دیگه میخری.
با بغض گفت آخه خیلی دوسش داشتم …
ای بابا لباس که ارزشی نداره
پس چی ارزش داره!!
با خنده گفتم خب معلومه آدمِ توی لباس.
احساس کردم قند تو دلش آب شد ولی به روش نیاورد.
درد داری؟ میخوای کمکت کنم بلند شی؟
از اینکه دستشو میگرفتم یه حس عجیب داشتم نمیدونم چطوری توصیفش کنم انگار یه خون تازه تو رگام تزریق شد و تو تمام سلولای بدنم احساسش کردم.
تپش قلبم یه کم رفت بالا امیدوار بودم متوجه نشه.سعی کردم یه حرفی بزنم که حالم عوض بشه.
چیزی میخوای بگیرم برات؟
صداش میلرزید…نه فقط زودتر بریم خونه.
اینقد بهت بد گذشت؟ ببین من هر روز اینجا چی میکشم.
دستشو گرفته بودم آروم آروم راه میومد.ناخودآگاه یه کوچولو خنده م گرفت.
به چی میخندی؟
یه لحظه تصور کردم تو بارداری منم مراقبتم هول نکنی…
لپاش قرمز شد سرشو انداخت پایین…از حرفم پشیمون شدم نمیدونم چرا یهویی از دهنم پرید.
بی صدا تو ماشین نشست یه کم که از فضای بیمارستان دور شدیم آهنگ «قلبم رو تکراره » رو پلی کردم و صداشو یه کم بردم بالا.
مینو سکوت کرده بود و هیچی نمیگفت،دلم میخواست دستمو بزارم روی دستاش ولی جسارت همچین کاری رو نداشتم.
یه کم با آهنگ زمزمه کردم،بعد گفتم بریم خونه ی شما یا خونه ی ما؟!
داشت از شیشه ماشین بیرونو تماشا میکرد بدون اینکه نگام کنه گفت خونه ی خودمون.
نمیخوای امشب بمونم؟
از این غرور مزخرف که جفتمون درگیرشیم متنفرم،آروم گفت؛نه مزاحم استراحتت نمیشم.
اصرار نکردم،وقتی از ماشین پیاده شد خودمو کلی فحش کش کردم؛
لعنت بهت کیارش…میمردی بگی مزاحم نیستی؟؟میخوام کنارت باشم…مواظبت باشم؟؟مرده شور این غد بودنتو ببره .
سرمو یه کم گذاشتم رو فرمون و فوری گازشو گرفتم.
یه لحظه هم چشمای اشکی مینو و ترس تو نگاهش از ذهنم بیرون نمیرفت.
کیانا چند بار زنگ زد رو گوشیم…
داداشی کجایی پس؟؟ بابا بازی قهرمانیه ها نمیخوای بیای؟؟؟؟اینو ببریم تمومه تموم!!
میخواستم بگم به درک ! اصلا برام مهم نیست! ولی خودمو کنترل کردم.دارم میام عزیزم چی میخوای سر راه بگیرم برات؟اونم یه لیست بلند بالا فرمود که خریدش باعث شد نیمه اول بازی رو از دست بدم.
رو مبل لم داده بودم با مامان وکیانا فوتبال میدیدیم ولی فکرم همه ش پیش مینو بود.
کیانا طبق معمول داشت به اجداد بازیکنا درود میفرستاد و حرص میخورد(نتیجه ی بزرگ شدن با اجناس مذکر همینه) و من اینقد با خودم درگیر بودم که یادم میرفت بهش تذکر بدم مودب باشه.
گوشیمو برداشتم به مینو تکست بدم..
-مینو؟
+سلام
-سلام،چطوری تو دختر؟
+ ممنون خیلی بهترم مرسی ازت کیارش.
-خداروشکر که خوبی،کاری بود حتما خبرم کن.
کیانا گیس بلند موهاشو انداخت روشونه ش و سرشو چسبوند تو گوشیم..با کی چت میکنی اینجوری رنگت پریده؟!؟
لپشو کشیدم…با زن داداش آینده ت.
جیغش رفت هوا…چی؟؟؟؟؟ ماماننننن من گفتم یه خبریه تو هی گفتی نه دیدی حالا دیدییییی..
مامان همینجوری که میوه پوست میکند با لبخند گفت؛جدی که نمیگی کیارش؟
نه مامان دارم سر به سرش میزارم من نه حوصله این کارارو دارم نه وقتشو.
کیانا نفس عمیق کشید..همم خببب پس خیالم راحت شد..
مامان گفت،داشتی شاخاتو تیز میکردی بکشیش اره؟!
آره جاشو تنگ میکرد آخه!
سه تایی زدیم زیر خنده.
بعد از بازی مامان داشت تو آشپزخونه چایی میریخت مردد بودم درباره اتفاق امروز باهاش حرف بزنم ولی بالاخره سر صحبتو باز کردم.
مامان راستش نمیخواستم نگرانتون کنم ولی…
جانم؟؟ چی شده؟؟
چیزی نیست چرا هول شدین؟!
مینو امروز..
مینو؟؟
آره چطوری بگم جلو دفتر کارشون..
کیارش مِن مِن نکن دلم هزار راه رفت چی شده؟؟!
یه تصادف کوچیک کرده…
چایی پرید تو گلوش…خدا مرگم بده چی میگی؟؟؟
آروم زدم پشتش…
چیزی نشده مامان جان دستش یه زخم جزئی داشت فقط همین باور کنید…
کیارش کجاست الان؟؟ میدونی پدر مادرش رفتن شهرستان؟؟ خونه تنهاست؟
جا خوردم! شهرستان؟؟؟! به من حرفی نزد رسوندمش فکر کردم خونه ن!!
روشن کن بریم دنبالش بیاریمش اینجا زود باش الهی فدات شم بچه تنها مونده با این حالش…
سریع لباس پوشیدیم و حرکت کردیم،اونقد عجله ای که حتی به کیانا خبر ندادیم از خونه زدیم بیرون.
نیم ساعت بعد رسیدیم خونه خاله چراغای ساختمون خاموش بود
مامان پیاده شد چند بار زنگ زد تا مینو با تاخیر درو باز کرد،مامان سراسیمه رفت بالا و حدود نیم ساعت بعد باهم برگشتن.
چشمای مینو پف کرده بود و مشخص بود گرم خواب بوده.
در ماشینو باز کردم رو صندلی عقب نشست،تو ماشین سه تامونم سکوت کرده بودیم.
وسط راه آینه رو جوری تنظیم کردم که صورتشو ببینم …با ناراحتی پرسیدم؛
مینو تو چرا یه کلمه به من نگفتی خاله اینا نیستن؟نمیدونی نباید تو این شرایط تنها بمونی؟
مامان به جاش جواب داد،
حالا وقت این حرفا نیست عزیزم خداروشکر که به خیر گذشته.مینو سرشو انداخته بود پایین چیزی نمیگفت،گوشیمو دادم دست مامان گفتم لطفا جواب کیانا رو بدین من الان رو مود جواب پس دادن نیستم…
وقتی رسیدیم خونه کیانا بر خلاف همیشه خیلی مهربون شده بود و زود اومد مینو رو بغل کرد..
عشقم چی شدی آخه هاااا؟؟کلی نگرانت بودم!
مامان ملافه هامو عوض کردم تختمو بدم به مینو!
موهاشو به هم ریختم،چقد تو مهربونی گوگولی من،چرا هی گول ظاهرتو میخورم؟!
مامان با خنده تو گوشم گفت شاید ترسیده تو اتاقتو بدی به مینو پیش قدم شده.
کیانا با اخم گفت واقعا در گوشی پچ پچ کردنتون زشته مامان خانوم…
فردا صبحش بیمارستان نرفتم و به خاطر مینو موندم خونه،داشتم تلفنی با بهراد کل کل میکردم و میرفتم سمت آشپزخونه…داداش من که درست درمون بازی رو هم ندیدم اما قبول کن استقلالی بودنم خیلی سخته!
وسط حرفام چشمم به مینوافتاد که له و لورده پشت میز آشپزخونه نشسته بود،
بهراد…باشه بعدا میزنم بهت فعلا!
صبحت به خیر خانوم!
سلام کیارش صبح به خیر.. اومد از جاش بلند شه که کمرش گرفت…
آییییی
چی شد؟؟
انگار با تبر زدن همه بدنمو داغون کردن.
چیزی نیست به خاطر ضربه ست.بشین زیاد خودتو خسته نکن.
کیارش دیگه نمیتونم بشینم…
اینقد شدیده؟!
آیییی آره خیلی درد دارم.
دستتو بده من وزنتو بنداز روم آروم آروم بشین…
اااااوووی نمیشه اخخخخخ داغونم اصن نمیتونم تکون بخورم.
اشکالی نداره بیا تو تختت دراز بکش نمیخواد بشینی..
کیارش من میگم نمیتونم بشینم تو میگی دراز بکش؟
دیروز اصلا اینجوری نبودم!
خب بدنت گرم بوده الان درد خودشو نشون میده.
باید متاکاربامول بزنی اسپاسمت از بین بره…
نه!
آره…
ترجیح میدم سرپا وایسم تا ابد!
فعلا سر پا وایسا ولی وقت تزریق باید دراز بکشی..
نمیخوام لطفا!
مامان کلی باهاش صحبت کرد قانعش کرد مقاومت نکنه.
آخرین سنگرش این بود که بگه ازم خجالت میکشه.
کیانا با شیطنت گفت هییی راحت باش بابا اینا اینقد از این چیزا دیدن!!!
بهش چشم غره رفتم.بی تربیت یعنی چی از این چیزا دیدن؟تو خودتم که همین بهونه رو میاری وقت آمپول!
با خنده پرید از پشت گونه مو بوسید..من گولت میزنم خببببب
بعدشم فرار کرد سمت در اتاق..
باشه حالا دارم برات!
مینو جونم من بمونم پیشت نترسی؟؟
ابروهامو انداختم بالا..تو خودت مراقب باش آمپولا رو دیدی سکته نکنی من خودم مواظب مینو هستم
بیرون باش لطفا لازم شد صدات میکنم بیای روحیه بدی
تو این گیر و دار
مینو با ترس گفت کیارش! گفتی آمپولا؟؟
اینهمه حرف زدم فقط همینو شنیدی؟ نگفتم مواظبتم؟؟
اینو که شنید یه کم آروم گرفت.
متوکاربامول هم روغنیه هم تو دو تا سرنگ ۵ سی سی تزریق میشه میدونستم اذیت میشه اما چاره ای نداشتم.
میخواستم باهاش یه کم حرف بزنم که حواسش پرت شه.
خب قهرمانی ما هم مصادف شد با تلفات یکی از یاران باوفای استقلال…
هه هه! قهرمانی با گل آفسایدم به درد خودتون میخوره…
پس با اون حالت نشستی فوتبالم دیدی خانوم خانوما!؟!
شل کن ببینم…
کیارش…تورو خداااا نمیخوام…
پس قهرمانی به درد خودمون میخوره ها؟
ارهههه
بچه پررو رو ببینا از رو نمیره..
هواگیری آخرو کردم ترس از چشماش میبارید..
میترسممم تو رو خدا.
از درد کمرت بیشتر نیست یه کم همکاری کن زود تموم میشه،با استارت تزریق تکون خوردنا و داد و بیداد شروع شد.
آییییییییی آخخخخخ خیلی درد دارهههههه
کیانا فوری اومد تو اتاق
دختر خاله مو کشتی!!!
هیسسسس بیخود نترسونش.
کیارش نمیخوام به خدا نمیزارم دیگه بزنی میخوام کمر درد داشته باشممم.
مینو! گوش بده به من…اینو نزنی ممکنه هشت ساعت بعد دوباره آمپول لازم داشته باشی.بزار تموم شه باشه؟
کیانا داشت پوکه خالی سرنگ اولی رو ور انداز میکرد خیلی ترسناکه وووووی..
کیانا!! داری بدترش میکنی…مگه نگفتم بیرون باش.
کیانا با حالت قهر درو کوبید و رفت بیرون.
سمت مخالف پد کشیدم.
کیارش!
جونم.
داشتم فکر میکردم آدم با کادر درمان مزدوج نشه خیلی بهتره،
چرا؟ مگه کادر درمان چه گناهی کردن؟؟
از آمپول و بیمارستان متنفرم هرچی فاصله بگیرم ازشون بهتره.
داری به خیال خودت مخمو میزنی؟ شل کن این حرفا تاثیری نداره من گرگ بارون دیده م..
آییییییی ماماننننننن…. کیارششششش
اصلنم الکی نگفتم حتی آیییییییییی اگه طرف
…آخخخخخخخخخ….جراح قلب باشه
نمیخواااااااممم نیدلو کشیدم بیرون.
اول پدو چند دیقه جای آمپولت فشار بده بعد آقای دکترو جواب کن!
با دلخوری از اتاق رفتم بیرون.
عصر که مینو یه کم سر حال تر شد تمام تلاششو کرد دوباره دلمو به دست بیاره با اینکه دیگه روش نمیشد صاف تو چشمام نگاه کنه…
با خنده بهش گفتم دیگه بهش فکر نکن قول میدم حافظه ی کوتاه مدتمو ریست کنم…به فکر انسولین قبل از شامت باش اگه با کادر درمان قهر نمیکنی!
شب قبل از اینکه بخوابم دیدم یه تکست برام فرستاده
-چقدرخوبه یکیو داشته باشی که همه جوره حواسش بهت باشه
(از اتاق بغلی)
قفل شده بودم نمیدونستم چی جواب بدم
فقط نوشتم
+هواتو دارم خوشگل خانوم
ممنون که وقت گذاشتید دوستان
نظراتتونو کامل میخونم
دوستدار شما
کیارش