خاطره کیارش جان
سلام دوستان دوباره کیارشم.
اینقدر لطف داشتید و نظرات قشنگی نوشتید که اومدم تو کانال تلگرام شخصا ازتون سپاسگزاری کنم ولی شرایطی شد که مجبور شدم پیاممو پاک کنم.
بازم از راه دور و از همین طریق از همه تون تشکر میکنم.
اگر کار به عروسی کشید که حتما دعوتید ولی جوری که ما داریم مورچه وار حرکت میکنیم بعید میدونم تا مدت ها بشه به مینو خانوم نزدیک شد،مخصوصا بعد از اون چند روزی که پرستار اختصاصیش شده بودم فکر میکنم کلا چشمش ترسیده.
راستی بین خودمون باشه من آمپول دوم خودمو خیلی جنتلمنانه پیچوندم.
برای همین خاطره ای به وقوع نپیوست که براتون بنویسم.
روزایی که مینو خونمون بود اخلاق کیانا خیلی عوض شده بود احساس میکردم از چیزی ناراحته که بدخلقی میکنه.
بعد از ظهر که مامان مینو خواب بودن صداش کردم؛
بیااینجا ببینم خوشگلم! الان به چی داری حسودی میکنی؟! دختر خاله ت تصادف کرده،مامان باباش ازش دورن سه تاییمون داریم ازش مراقبت میکنیم،غیر از اینه؟
هووووم فک میکنی خیلی جوجه و بچه م ولی همه چیزم میفهمم.
دراز کشید،سرشو گذاشت رو زانوم با حالت قهر دست به سینه خیره شد به سقف.
یه کم موهاشو ناز کردم،موهاشو نگا کن عین طلاست! این ژنای خوبتونو به منم میدادین یه کم..
هیچم طلا نیست بدله!
زدم زیر خنده،اونم بیشتر شروع کرد حرص خوردن.
جونم کیانا؟!چته تو ؟؟
دیدی تو حتی یه بارم بهم نگفتی مینو با تو هیچ فرقی برام نداره؟؟
خب معلومه که فرق داره! هیچکس تو دنیا واسه من مثل تو نمیشه که جوجه!
نه خیرم این یعنی حست بهش خواهر برادری نیست از اون حساست!!!
هیسسس بیدار میشه میشنوه! این حرفا چیه میزنی خجالت بکش..
خودم شنیدم مامان داشت به خاله و مامان جونی میگفت…
فهمیدم که بندو بدجوری آب دادم و پرونده به مقامات بالاتر ارجاع داده شده.هرچی خواستم از زیر زبون کیانا بکشم چی شنیده لام تا کام حرف نزد و تو خماری موندم.
احساس کردم کیانا ازم ناراحته گفتم پاشو حاضر شو تا شب که باید برم بیمارستان ببرمت بیرون.
چشماش از ذوق برق زد،چند ثانیه بعد با بغض گفت..هممم پس مینو چی؟ بمونه تو خونه؟؟
تو که دوسش نداری واسه چی نگرانشی؟
چیه موش خورده زبونتو؟!
ااا نه خیرم خیلیم دوسش دارم فقط ..چیزه..
چیه؟!؟
فقط نمیخوام تو اونو بیشتر از من دوست داشته باشی همین!
دماغشو فشار دادم، خل بازی در نیار برو آماده شو.
باوووشه
کیانا…یه لباس درست درمون بپوش، ببینم شلوارت بالا تا پایین پاره پوره ست نمیبرمتا..
دلم میخواست مینو هم باهامون بیاد ولی نمیخواستم کیانا رو ناراحت کنم،بالاخره باید یه جوری با مینو کنار بیاد ولی نمیدونم چطوری.
کیانا داشت تو اتاق مامان حاضر میشد دلو زدم به دریا رفتم سراغ مینو،دو تا تقه کوچولو به در زدم.
زود جواب داد.
اا خواب نبودی!؟
نه.. داشتم کتاب میخوندم.
باریکلا! بده ببینم چی هست؟
اسمش تسخیر ناپذیره.
جالبه اگه وقت کنم ازت میگیرم میخونمش..
مینو..میای بریم بیرون یه دوری بزنیم حال وهوات عوض شه؟
نه کیارش اصلا دل و دماغشو ندارم دستمم هنوز درد میکنه،اتفافا کیانا هم بهم گفت.
کیانا؟! جدی؟
آره! گفت سه تایی بریم بیرون چطور مگه؟
هیچی.. خب به خاطر کیانا بیا اگه خاطر من زیاد مهم نیست..
دوباره زل زد به صفحه کتابش،آروم گفت؛خیلیم مهمه.
مینو! تو چرا به من نگا نمیکنی؟با منی یا با کتابت؟
موهای فرفریشو ریختم تو صورتش…جواب منو بده!
خب..خب روم نمیشه دیگه…
چرا ؟ مگه چه اتفاقی افتاده؟
هیچی فقط سه بار بهم آمپول زدی و آبروم رفت.
خنده م گرفته بود..
خنده داره؟؟
آره خیلی! چه ربطی داره بابا بیا بیرون از اون جریان.کمک میخوای حاضر شی بگم کیانا بیاد…
نه…خودم آماده میشم.فقط دستم خیلی درد میکنه نمیتونم آستین لباسمو بپوشم.
اینو نپوش یکی از پیرهنای منو تنت کن که گشاد باشه جای بخیه اذیتت نکنه.
یه خنده ی خوشگل کرد و گفت باشه.
پیرهن سرمه ای من که براش کلی بلند بود خیلی بهش میومد اولش فکر میکرد خنده دار میشه اما بعد فکر پلید کش رفتن پیرهنم زده بود به سرش!
تا ساعت ده شب بردمشون خیابون گردی .بعدشم تو پالادیوم یه چرخی زدیم و تو فوت کورت شام خوردیم.
مینو درباره ی هیچی نظر نمیداد و حرف نمیزد فقط اوامر کیانا بود که اطاعت میشد،کلی لوازم تحریر از بوک لند برداشت..چند تا دفتر آخرو که دستش دیدم دیگه کفرم درومد، کیانا مگه اول مهره؟ خرداده ها! آخر ساله.
مینو داشت یه ماگ که حرف اول اسمش روش بود نگاه میکرد.رفتم کنارش یواش گفتم؛هرچی دوست داری بردار.
چه خوشگله این! روشم که نوشته M!
تعارف میکرد که نههه فقط داشتم نگاش میکردم،اصرار کردم بخریمش،که با تردید گفت،تو هم حرف K رو بگیر بعدش جا به جا استفاده کنیم.
خنده م گرفته بود که کیانا ببینه من تو ماگ مینو آب میخورم اون آبو به زهر تبدیل میکنه.
بیچاره من که بین دو تا خانوم محترم این مدلی گیر افتاده بودم.ولی بالاخره اوامر هر دو تاشون اجرا شد.
حتی برای سفارش غذا کیانا بدخلقی میکرد،گیر داده بود که فقط پاستای پستو میخوام،اونم همیشه دو تا دونه میخوره بقیه شم میبریم خونه.تو اون گیر و دار قبل از شام خوردن برای مینو انسولینم تزریق کردم.
تو راه که داشتیم برمیگشتیم حال مینو زیاد خوب نبود.میگفت دستم از آرنج تا زیر بغل تیر میکشه.
تو ماشین ژلوفن داشتم بهش دادم.
مینو؟ خیلی درد داری؟بریم بیمارستان؟
نه کیارش خوب میشم چیزی نیست..
کیانای بلا که دلش واقعا مهربونه داشت کلی غصه میخورد و قربون صدقه مینو میرفت.
جلوی داروخونه سر خیابونمون نگه داشتم.
بچه ها چند دیقه بمونید تو ماشین.
کیانا با استرس گفت؛چی میخوای بگیری داداشی جونم؟؟
چیزی نیست دارو واسه مینو.
قبل از اینکه در ماشینو ببندم شنیدم کیانا به مینو گفت؛نترس عشقم آمپول که نمیگیره دیگه.
ولی اشتباه میکرد دو تا ویال کتورولاک گرفتم که اگه دردش زیاد شد تزریق کنم.
مامان نگران تو چهارچوب در وایساده بود..کجایین شماها؟؟
کیارش؟!؟ مینو رو با این حال بردی اردو؟ یعنی چی مامان این چه کاریه.
چیزیش نیست که مامان جان با ماشین رفتیم اومدیم فعالیتی نداشته!
مینو خوبی خاله؟؟
خوبم خاله جون..فقط دستم خیلی درد میکنه مسکنم خوردم فایده نداشت.
نمیدونستم چطوری بحث آمپولو وسط بکشم دلمم براش میسوخت،هم اصلا باهام راحت نبود هم تحمل نداشتم بازم درد بکشه.
چند دیقه بعد در اتاقمو زد پیرهنمو اورده بود،
ببخشید کیارش اگه خونه مون بودم برات میشستم اتو میکردم ولی دیگه…
نه بابا چه حرفیه.راستی بهت خیلی میاد دوست داری برش دار.
نه قربونت به خودت بیشتر میاد.
وسط حرفاش دستشو گذاشت رو بازوش..
آییی!
جونم چیشدی؟؟
آخ …دوباره دستم.
درد داره؟؟
اوهوم خیلی…
مینو..من باید تا یک ساعت دیگه بیمارستان باشم.فردا ظهر برمیگردم خونه!
میتونم بازم بهت قرص مسکن بدم اگرم بخوای آمپولشو بزنم.
چشماش دوباره پر از ترس شد زل زد بهم.
اونجوری نگام نکن دیگه به خاطر خودت میگم، اگه خیلی میترسی نمیزنم.
سرشو دوباره انداخت پایین…کیارش چیزه…به خاطر دردش نیست..
با خنده گفتم،میدونم..فراموشش کن تازه بعد از یه شبانه روز داری بهم نگا میکنی…دوباره نمیخوام وقتی باهات حرف میزنم زل بزنی به کتاب و دیوار و اینا…
مینو هم خنده ش گرفته بود..
خب من حاضر شم زودتر برم،اگه فکر کردی خجالتت ریخته خبرم کن.
خب..نریخته ولی درد دستم داره کلافه م میکنه.
پس برو آماده شو تا بیام،یه نگاه به ساعت گوشیم انداختم! حسابی دیره!
همم اگه دیرت شده میخوای بری؟
اگه اذیتم نکنی زیاد طول نمیکشه ولی اگه برنامه تعقیب و گریز داری برم بیمارستان.
سرشو انداخت پایین نخودی خندید اذیت نمیکنم.
دراز بکش برمیگردم.
کیسه آمپولا رو از رو کنسول برداشتم،چشمای کیانا گرد شد..وووای مینو آمپول داره؟!
نه! دیدم امشبم غذا گرفتی نخوردی واست تقویتی گرفتم ضعیف نشی.
کیارررررش…نههههه..دروغ نگو دیگه غذامو آوردم فردا میخورم قول میدم..
مامان با خنده گفت،اذیتش نکن بچه مو! شوخی میکنه مامان جون نترس.
کیارش درد بچه آروم نگرفت؟!
نه مامان خیلی درد داره منم باید برم بیمارستان دیگه کاری ازم برنمیاد.
داشتم میرفتم سمت اتاقم که دیدم کیانا مثل بچه گربه کش و قوس میاد و دنبالم راه افتاده.
کیانا! زشته شاید نخواد تو اون وضعیت کسی پیشش باشه.
ااا میخوام بیام دلداریش بدم خب!
لازم نکرده بشین فیلمتو ببین.
رفتم تو اتاق مینو رو تختم نشسته بود.
اا آماده نشدی که!
بدو دیرمه عزیزم زود…
آروم به شکم دراز کشید یه کم کمر شلوارشو شل کرد،
بردار دستتو! یه کوچولو فقط آزاد میکنم که جای تزریق مشخص شه اینقد خودتو اذیت نکن!
کیارش…
جونم؟
دلم تنگ میشه بری.
یه لحظه دستام قفل شد یادم رفت میخواستم چیکار کنم..
چند ثانیه گذشت..
چی شد؟ مردم از استرس تمومش کن تو رو خدا.
ببخشید الان تموم میشه.
نیدلو سریع فرو کردم…نفس عمیق!
آخخخخ
تمومه عزیزم…
پاشو لباستو درست کن تا ذوب نشدی.
تو عمرم اندازه ی این دو روز آمپول عضلانی نزدم.
ایشالا که آخرین باره…مینو؟!
جانم؟
منم دلم تنگ میشه…
جفتمون در حال احتضار بودیم،دلم میخواست بغلش کنم ولی خودمو کنترل کردم،سوییچو برداشتم فوری از اتاق اومدم بیرون.
تو بیمارستان ماگی که با مینو خریده بودیمو گذاشته بودم توش چایی بخورم و همه ی همکارای خانوم داشتن پچ پچ میکردن که M کی میتونه باشه؟
نشد از دست کیانا به بیمارستانم پناه ببرم..
فردا ظهر که رفتم خونه خاله اینا اومده بودن دنبال مینو و رفته بود.
حس کردم چند ساله ندیدمش حالم یه جوری بود.
رفتم تو اتاقم پیرهن سرمه ای پشت در آویزون بود،گرفتمش تو دستم بوی مینو رو میداد..
تو دلم گفتم خوب شد که نشستیش…اتوش نکردی همینجوری بهم برگردوندی…
ممنون که خوندید دوستان
ارادت کامله
کیارش