خاطره هلما جان
سلام هلما هستم اومدم با یه خاطره دیگه انشاالله که خوشتون بیاد و همیشه درخدمتتون باشم .خاطره دوران نامزدیمونه ما یه نامزدی طولانی و پراز چالش و داشتیم.چن روز بود از حسین سرماخوردگی گرفته بودم و کسل و بیحال بودم سرفه میکردم ولی خودم تو خونه سرساعت قرص میخوردم قرار بود فردا صبح زود به خاطره یه کار واجب بریم کرج صبح ساعت پنج بیدار شدم وسایلمو اماده کردم لباسامم پوشیدم دیدم حسین زنگ نزد دوباره خابیدم تازه چشام گرم شده بود که زنگم زد گفت بیا پایین دیگه وسایلامم برداشتم رفتم سوار ماشین شدم و حرکت کردیم تو ماشین همش یا من در حال سرفه کردن بودم یا اون در حال سرفه کردن بعداز چن ساعت رسیدیم کرج و رفتیم دنبال کارمون تا عصر درگیر بودیم کارمونم انجام نشد گفت فردا بیاید دیگع تصمیم گرفتیم کرج خونه بگیریم که فردا اذیت نشیم بخایم صبح زود برگردیم رفتیم و خونه گرفتیم و استراحت کردیم ولی دوتامون حالمون بد بود واقعا حسین گفت پاشو بریم دکتر فردام خیلی کار داریم حالمون بدتر میشه اولش یه کم مخالفت کردم ولی دیدم واقعا راست میگه حالمون خوب نیس گفتم باش بریم اونم خیلی بیحال بود و چشاش قرمز شده بود مدام سرفه میکرد دوتامون اماده شدیم و حرکت کردیم زدیم ویز و اولین درمانگاه رو نشون داد و بعداز حدود ۱۵دقیقه رسیدیم رفتیم داخل درمانگاه زیاد هم شلوغ نبود حسین گفت بشین تا من قبض بگیرمم من تو راهرو نشستم منتظرش چن دقه بعد اومد و گفت دو سه نفر جلومونه پذیرش گفت صداتون میزنم نشستیم و به حسین گفتم میترسم امپول بده گفت اگه لازم باشه میدع الکی که نمیاد اذیتمون کنه در حال تعریف بودیم از پذیرش صدامون زد بلند شدیم و رفتیم داخل مطب و سلام کردیم به حسین گفتم اول تو برو نشست و دکتر شروع کرد معاینه کردن علائم و پرسیدو نسخه نوشت و نوبت من شد رو صندلی بیمار جای حسین نشستم و شروع کرد معاینه به گوشم که رسید گفتم وای دست نزن درد میکنه دیگه معاینه کرد و نسخه نوشت بلند شدیم تشکر کردیم بیایم بیرون گفت داروهاتونو بیارید بهتون بگم چطور مصرف کنید و اومدیم بیرون من تو راهرو نشستم و حسین رفت داروها بگیره نفهمیدم چن دقه زمان برد ولی یه مدت طولانی نشسته بودم که برگشت وااای کیسه داروهارو دیدم بدنم لرزید همش امپول بود گفتم وایی من نمیزنمااا چرا همش امپول گفت نترس عزیزم همش که باهم نمیزنی پاشو نشون دکتر بدیم رفتیم منتظر موندیم مریض اومد بیرونو داروها رو بردیم نشون دادیم به من گفت الان دوتا پنسیلین و نوروبیون و دگزا و رو میزنی فردا و پسفردام داشتم برا حسینم باید پنسیلین و دگزا و سفازولین میزد تشکر کردیم و اومدیم بیرون ناچار رفتیم قبض تزریقات گرفتیم و بریم بزنیم تزریقات اقایونو خانما هم جدا نبود فقط یه تزریقات داشت و بین تختا پرده بود امپولارو دادیم پرستار گفت پنسیلین کی زدید من گفتم خیلی وقت نیس حسین هم گفت خیلی وقته نزدم برا حسین تست کردو گفت اماده بشید حسین گفت بخاب بزن رفتیم تخت سوم و کفشمو دراوردم و دمر رو تخت خابیدم خیلی میترسیدم حسین گفت عشقم نترس زود تموم میشه یه درد کوچولو داره تحمل کن مانتومو اوردم بالا و دست حسینو گرفتم پرستار اومد حسین شلوارمو از دو طرف نصفه اورد پایین پرستار یه کم بیشتر کشید پایین و پنبه کشید حسین باهام حرف میزد و پرستار فرو کرد گفتم ای یه تکون خوردم گفت تکون نخور پمپ کرد واییی پنسیلین بود دردش غیر قابل تحمل بود گفتم وایییی فلج شدم نزن توروخدا اشکم میریخت حسین گفت هیس الان تمومه پرستار دراورد و جاشو فشار داد از درد گفتم اییی اون طرفو پنبه کشید فرو کرد اییییییی نزن نمیخام اخخخ پمپ کرد بلند زدم زیر گریه ایییییی اخخخخ درش بیارر گفت عزیزم شل کن پنسیلینه سفت میشه دردت میادا به زور شل کردم زد صدام رفته بود بالا از درد دراورد و زود کنارش یکی دیگه فرو کرد سرمو کردم تو تخت و گریه میکردم تحمل درد دیگه نداشتم ایییی سوختم این چیه اییی اخخ حسین گفت جانم قربونت برم تمومع دراورد و اون طرف پنبه کشید گفتم نزن توروخدا دگزا رو زد خیلی درد نیومد فقط میسوخت اخخ زود دراورد و گفت تموم پرستار رفت حسین لباسمو درست کرد و یه کم قربون صدقم رفت و بلند شدم خیلی جاشون درد میکرددد نشستم رو تخت کفشمم کمک کرد پوشیدم حسین رفت جای تستشو نشون داد گفت مشکل نداره اماده شو من از تخت اومدم پایین که حسین بخابه گفتم میترسی گفت نع بابا درعوضش خوب میشم کفششو دراورد کمربندو دکمشم باز کرد دمر خابید شلوارشم یه کم کشید پایین پرستار اومد گفت ببخشید و شلوارش و بیشتر داد پایین دست حسینو گرفتم پنبه زد و پنسیلین و فرو کرد هیچی نگفت پمپکرد تا نصفه تحمل کرد یهو گفت اخخخ دست منو فشار داد دلم ریش شد براش دراورد و کنارش دگزا رو فرو کرد که هیچ عکس العملی نشون نداد و دراورد اونطرفو پنبه زد و سفازولین فرو کرد که پمپ کرد گفت ایییی اهخخ زود همشو پمپ کرد و دراورد جاشو فشار داد و رفت گفتم بمیرم درد داشت گفت خیلی درد داشتن وای وای بلند شد لباسشو مرتب کرد و کفششو پوشید از پرستار تشکر کرد و اومدیم بیرون سوار ماشین سدیم و هنوز کلی امپول دیگع داخل کیسه داروها بود اینم از خاطره ما انشااللع خوشتون بیاد ادامشم بگم 😍