خاطره آروین جان
درودحالتون چطوره ؟
آروین ام بعد دو سه سالی فکر کنم شده باشه که خاطره ازم نبوده
اولین خاطره رو میخاام با خاطره عمل قلب م شروع کنم که تقریبا دو سالی داره میگذره
حوصل مون سر رفته بود. دو تا بالشت پتو آوردیم یکی برا خودم یکی برا آریا دراز کشیده بودیم جلو تی وی فیلم گذاشتیم داشتیم فیلم میدیدیم
نصف فیلم دیدیم آریا انقد خسته بود خابش برد (دلم تنگ شده خدایی براش...از وقتی ازدواج کرده نبودش با پوست و استخون حس میشه 🥲)
اخرای فیلم خوابم میومد تی وی خاموش کردم چشام رف
باز کابوس همیشگیم میدیدم 😅
باز اون صحنه کوفتییی
باز تو خاب گریم گرفته بود
(من تقریباً چهار سال پیش با رفیقم بیرون بودیم داشتیم رد میشدیم از خیابون..... افشین ماشین بهش زد کف زمین پر خون شد دیقن یه قدم از من پاش جلو تر بود [بمیرم نمیدونی چق دلم برات تنگ شده 🫠💔] هر چند شب تو خواب اون صحنه تصادف میبینم 😅بقول پویان چهار سال دلمون خون ع
چهار سال داغ ش سرد نمیشه )خلاصه ولش دپ تون نمیکنم🙃
تو خاب صدای آریا تو گوشم بود+آروین پاشو خاب داری میبینی
چشام باز کردم صورتم خیس عرق نشستم انگار منفجر شدم سرم تو دستام گریه میکردم
+آروین عه عه چیزی نشده که بیا آب بخور
+باز اون خواب ع(خواب صحنه تصادف...از صحنه تصادف مثل چی ترس داشتم🙂)
سرم فق تکون دادم به معنی عار
کتفم و قفسه سینم درد میکرد شدید
تنگ نفس داشتم
اریا کتفم ماساژ میداد آروم شم ولی خبری از همچنین چیزی نبود
دستام لرز داشت رفتار م دست خودم نبود انگار
آریام هر چی بغلم میکرد هر چی دستم میگرف قفسه سینم و کتف ماساژ میداد هیچی به هیچی برام حالم بدتر داشت میشد
آریام گفت پاشو بریم بیمارستان پیش بابا هر چی میگفتم خوب میشم میگفت مگ تا الان خوب شدی
دیگ رفت لباس از بالا آورد برام لباس تنم کرد رفتیم تو راه زنگ زد به بابا گفت
رسیدیم تو اتاق بابا گفت بخاب رو تخت
با بابا آریا دراز کشیدم رو تخت کتف درد میکرد اذیت میکرد بابا هم گفت تب ت بالاست فق خیلی کتف درد میکرد رو تخت نشستم بابا:دراز باش آروین _درد میکنه کتفم نمیتونم
نسخه ای پیچید زنگ زد یکی دارو هارو بگیره تو اون تایم دارو ها بیاد
بابا:چیشد اینجوری شد آریا:هزیون خواب همیشگی. بابا: آروین چند سال تموم شده چرا نمیخای فراموش کنی صحنه رو
_بابا صحنه فراموش کنم کاپوس شب چیکار کنم 😭«گریم بیشتر شده بود »
بابام بغلم گرفت+جانم بابا میدونم قربونت برم آروم باش آروین حالت بدتر کردی
اون جا فق بغل بابا داشت آرومم. کرد
محکم تر بغلم کرد سرم بوس کرد+هیسس چند تا نفس بلند
خفه خونم گرفته بود بابا دوباره استِتوسکوپ گذاشت روی پشتم +چند تا نفس
نفس که میکشیدم چشام رو هم میرف
+آروین بابا باید بستری بشی😕_نهه خوبم
+ باید نوار قلب بگیری_بابا نمیخام😩
+قول میدم دوسه روز باشه در حد نوار قلب و اینا
دیگ بابا رف سرم به دیوار تکیه داده بودم
دارو ها اومد بابا سرم از تو کیسه در آورد
اومد پنبه کشید رو دستم سرم وصل کرد آریام اومد کنارم نشست سرمو رو شونه اش گذاشتم
بی حال
+هنوز درد داری؟_هووم خیلی+هعیی
+بعد با این حالتم میگفتی نریم بیمارستان
خلاصه باباعم گف بزا علی هم بیاد بینم چی میگه اومدبا بابا حرف زدن گف امشب چند تزریقی بزنه بتونه بخابع بعدم رفت
باباگفت سرم تموم شد بالا بستری میشی
فاکتور میگیریم داستان کل کل داشتم با بابا 😅لباس عوض کردم
یه سرم دیگ برام وصل کردن اون شب آریا تا صبح که میخواست بره سرکار بیدار بود بالا سرم بهشم میگفتم برو خونه یا یکم بخاب میگفت نه اوکی
بابا کارش تموم شده بود آریا بابا برو فرستاد بره خونه
با وجود سرم دارو فق در یک ساعت خوابیدم تا صبح با آریا بیدار بودیم
بیمارستان شیفت بود باید میرفت ساعت ۶ونیم اینا میشد
+من میرم خونه اماده شم
+وسایل چیزی نمیخای برات بیارم
_نه فق گوشی شارژرم خونه س با خودت بیار برام
+باش یه یکساعت دگ زنگ میزنم پویان پیمان بیان پیشت
_اوکی😕
+بیمارستان اگه خلوت بود مرخصی میگیرم میام پیشت
حدود یکساعت بعدش مامانم اومد چند ساعت بعدش برا نوار قلب و..... انجام دادم
پویانم اومده بود بیمارستان خلاصه جواب ها اماده بود بابام اومد نگاه کرد گفت عمل باید کنی دیگ این دفعه
مامانم:کی عمل میکنی
بابا:تا چند روز دیگ اگه وضعیت ش نرمال شد چهارشنبه وقت عمل شو میذارم
منو میگی هنگ کردم چرا همه چی داره زود میگذره (ترس داشتم از عمل مثل چی🥴هنوزم یادش میوفتم ترسم میگیره)
فاکتور بگیرم تا صبح ش صالح زنگ زد منم چون بلند صبحت کنم نمیدونست بیمارستانم (یعنی هیچ کی جز پویان نمیدونست که وقتی صالح فهمید همه جا جار زد😑😂)
گفت کجایی گفدم بیمارستانم
صالح: بیمارستان چیکار میکنی
یکم توضیح دادم فق😂
صالح:دروع میگیییی
من:نه به جان تو دروغم دو سه روز دیگم عمل میکنم
بعد گفتن این جمله دگ قطع کردم
پویان اومده بود گفت صالح زنگ زده گفته میاد اینجا
_میخاد بیاد اینجا چیکار😐
پویان:منم گفتم نیاد گف تا غروب میام
منم زنگ زدم بش که بگم نیاد میخاد بیاد چیکار اینجا
گوشیش خاموش بود تا خلاصه ساعت ۶.۷ غروب بود گوشی پویان زنگ خورد
پویان:صالح عه😐
_بزا رو اسپیکر
پویان:جان صالح
صالح:آدرس بفرست برام سری
پویان: رسیدی مگ
صالح:عار خیلی وقت بفرست فق سری
خلاصه صالح اومد تا رسید جلو در اتاق
اشکش رو صورتش بود
حاجی گریه میکرد پشمام ریخته بود😐😂
بغلش کردم
صالح:یه دفعه نشد بیام تهران رو تخت نبینمت
_نمردم هنو ک...هر وقت مردم بعد زار سر قبرم
صالح:😒گوه میخوری باز
صالح: ناموثا دعا دعا میکردم بیام ایسگا باشع همه چی
پویان:انه الله وانه اليه راجعون😂😂خب مراسم تم که گرفتع
صالح: ببند😐 ناموثا ریدم موقع صبح زنگ زدم گفتی
فاکتور بگیریم ک تا شب صالح...سپهر و عارف رو سرم خراب کرد...چهار نفری رسیده بودن به هم میرفتن قهوه میخورن تا خود صبح نمیخابیدن بالا سر من مخمو میجویدن
من نمیتونستم قهوه بخورم😐😂
ولی بازم جون داشتم با اینا بیدار بودم
ساعت چهار صبح آهنگ گذاشته بود غر میداد(اونم با آهنگ تموم دنیا یه طرف تو یک طرف عزیزممم😐این روز آخری کم مونده بود حراست اینارو بندازه بیرون😂💔که هرچند پرستار بیرون میکردن اینارو باز به نیم ساعت نمیکشید میومدن باز تو اتاق یکی یکی🤣🤣 )خلاصه فردا بابا اومده بود گفت پس فردا عمل
برگشت به طرف بچه ها گفت حالا از استرس و ترس دور ش کنید (پدر من دست اعزرایل میسپری بچه تو🙄)
صالح:حلع فقط چند ساعت قبل عمل بسپرش به دست خودم چند پیک بزنه توپ میفرستمش پیشتون(😂😂)
بابا:خو حالا بزن بُکشش😂
اینا دو روز تا صبح بیدار صبحم نمیخابیدن منم پا به پای اینا بیدار بودم (نمی داشتن بخابم ک)تا هم میگفتم خفه شید بخابم
میگفتن:میخابی که چی عمل کنی باید همش دراز باشی همون بخاب حوصلت سر نزه
_نمیخاد
+نه داداشم به فکر تیم
_ریدم تو اون فکر تون😐
خلاصه فرداش شبش دو تا آمپول باید میزدم🥴 از شانس خوبم همون موقع بابا بود پرستار آمپولا آورده بود که بابام بهش گفت خودش میزنه پرستارم گور شو گم کرد
عارف و صالح و پویان رفتن بیرون
سپهرم کمکم کرد برگردم
گفت: من برم راحت باشید _نه بمون
دست چپم روی دستم آنژیوکت بود
سپهر:اون دستت مشت نکنی آنژیوکت توشع😕
بعدم دست دیگم گرفت
پد کشید داشت میکشید
بابا: آروین میدونی که درد دارن دیگ سفت کردن تکون خوردن نداریم
_سعی مو میکنم 😄
نیدل زد اولش درد و داشت دست سپهر فشار داد
تا وسط ها تحمل کردم _آیییی
بابا:اخراش تحمل کن یکم
دیگ انقد دست فشار داده بودم دستام میلرزید😑 کشید بیرون سپهر ماساژ
دومی آماده کرد
پد کشید برای دومی سمت دیگ
_آیی😖😖
+نفس عمیق
نفس تند تند میکشیدم
_وایییی😫
لرز پامو خودم حس میکردم بابا دست شو گذاشته بود رو پام
بابا:جانم تموم شد
درش آورد یکم ماساژ داد (حس جعر خوردنم داشتم🙂😂)
سرم تو ارنجم بود بابا هیچ عکسالعملی نشون ندادم
بابا: آروین خوبی... هیچی نگفتم
بابا:من برم کار دارم
سپهر:برنمیگردی
_نعع😣
جای آمپول ماساژ داد _آخخخ سپهر سپهر نکنن
سپهر:جانم ببخشید
خلاصه کنیم روز عمل
.... استرس شو داشتم ولی بروز نمیدادم داشتم سکته رو میکردم از درون😂
میخاستم بیهوشم کنن بابا دستام میلرزید انگار برق بهم وصل خلاصه بابام یکم دلداریم داد بهتر شدم دکتر بیهوشی اومد ماسک گذاشت رو دهنم دو تا نفس کشیدم کمی گونک بودم نفس سومی نصف نیمه کشیدم رفتم اون دنیا عمل تموم شده بود من بهوش اومدم اونقد چشام تار بود همه بدنم یخ لرز داشتم ضعف شدید
تو این وضع حس میکردم نکنه مُردم😂(کصخل خودتونید دیقن با تو هم دوست گرامی)
یکی صدا باباکرد بابا هم اومد دست چپم گرف
+جانم بابا عمل تم عالی بود ...هنوز اثر بیهوشی روت هست سعی کن بخابی باشه
من باز چشام رفته بود خلاصه تو اتاق آورده بودنم نمد داستان چی بود همه بیرون بودن جز عارف و سپهر و پویان و صالح اینا تو اتاق بودن
تو اون وضع خماری که بودم بخاطر ضعف که داشتم بدنم یخ بود تنم میلرزید فکر میکردم زلزلع است میگفتم حاجی زلزله 😑🤣🤣
(از اینجا به بعد تیکه تیک یادم میاد به لطف دوستان که فیلم گرفته بودن تعریف میکنم براتون)فیلمی که صالح و سپهر و عارف گرفته بودن ولی پویان میگفت گوشیم خاموش ولله منم میگرفتم فیلم😂
حالا تو فیلم ::
من که همش. میگفتم زلزلع
اینا همه جعر خورده از خنده😭🤣🤣💔
سپهر:رسما کصخل شد
و عارف که دست به شونم میزد
عارف:داداش بخاب بخاب هزیون داری میگی 😂
_بخوابممگ باشهه(و بیهوش مجدد)
عارف که میگفت حاجی مُردد(مادرج.ده:/)
پویان:حالا یه فاتحه بخون براش شاید زنده شد😕😂
خلاصه بنده چند روز بعد مرخص شدم اون شب باز این چهارتا حیونا تشریف داشتن پویان چهارتا پتو بالشت آورد بخش شدن رو زمین تا که از غروبش عیادت بازی شروع شدد🗿
پ.ن:تو این تایم عمل من باید حواسم میبود برنا نیاد خودشو بندازه روم بگ.ام بدع😂
پ.ن:ولی این پسرک از وقتی بدنیا اومده کلن خانواده از این رو به اون رو کرده...باباش که هیچ دل مریضی برنا نداره.... وقتایی هم که آرش نیس برنا تقریباً قهر میکنه با همه
هر چی به این بشر یاد میدم میگم بگ عمو آروین میگ آپو آروین خجالت نکش گل همون بگو هاپو آپو چیه خب😐😂
و بشدت حسود تشریف داره
پ.ن:پدرام داداش خاطره هات عالی عه و.... بقیه بچه ها
راستی یه پونه خانم داشتیم مامان شوکا چرا دیگ خاطره ای نیس ازش...👨🦯
پ.ن: بچه های قدیم نکنه همه همستر باز شدن؟؟؟ خبری نی ازشون😂
بدرود🖐