سلام به همگی ☺️❤️

این خاطره مربوط به بهار پارساله که رفتم تهران

بعد از ماجرای بستری شدنم که تابستون ۴۰۱ بود

بهتر شده بودم و تحت نظر پزشک شهر خودمون بودم که عید ۴۰۲ دوباره من دردهام شروع شد همراه با خونریزی

دکترم نامه ارجاع بهم‌ داد برای یکی از استاد هاشون که تهران بود و بعد از تعطیلات عید راهی تهران شدیم

تقریبا ۱۰ ساعت راه بودیم و بشدت خسته بودم

با وجود اینکه ۹‌صبح بود خیابون ها خیلی شلوق بودن بخاطر همین بابابم گفت بریم بیمارستان که تو ترافیک نمونیم

رفتیم بیمارستان همراهی مون کردن و برگه ارجاع اورژانسی و نشون دادم ( نوبت ۶ ماه و ۸ ماه بعد رو میدادن اگه این برگه و نداشتم) گفتند که منتظر باشم صدام می‌کنند

حدود ساعت ۱۲ و نیم بود صدام کردن رفتم داخل اتاق پزشک

سلام کردم

یه برگه بهم داد گفت کامل پرش کن

نام و نام خانوادگی

مشکل اصلی

چند وقت مشکل دارم

علایمم چیه

و..

همه رو پر کردم و دادم به دکتر ( حدودا ۶۰ سالشون بود)

عینک شو برداشت و کامل برگه رو خوند بعدم به من گفت رو تخت بخواب

رفتم دراز کشیدم

اومد روی شکمم و معده مو فشار داد

که هر بار اخمم بیشتر میشد و درد بدی حس می کردم

ببخشید دخترم میتونی بلند شی

بعدش رفت پشت میز و زنگ زد یه پسر تقریبا ۳۰ ۳۵ ساله اومد تو گفت جانم دکتر

گفت پسرم اتاق خالی داریم تو بخش

بله هست

رو به بابام گفت چون شهر دیگه اید بستریش میکنم فردا صبح آندوسکوپی میگیریم

بابام تشکر کرد

و دکتر برگه ها رو داد دست پزشک( آقای محسنی )

و رو به من گفت بیاید، باید کارای بستری رو انجام بدیم

چشم ...

با آسانسور رفتیم یه طبقه دیگه اول بهم لباس داد رفتم پوشیدم

بعدشم یه اتاق بود که دو تخت داشت و هر دو خالی بود

گفت هر جا راحتی دراز بکش الان میام

رفتم رو تخت کنار پنجره نشستم

حدود ۲۰ مین آقای محسنی با یه خانم پرستار اومدن تو اتاق

دراز بکش راحت باش باید رگ بگیریم

دراز کشیدم

گارو و بست و ترای کرد داخل رگ‌ نبود

دکتر هم داشت تو برگه یه چیزایی می نوشت

دو بار دیگه امتحان کرد نشد باز اومد رو دست دیگه ام دنبال رگ‌گشت که گفت دکتر رگ نداره

دکتر خندید و گفت رگ داره ولی پیدا نمیشه بی‌رگ‌نمیشه که

اومد روی دستم چند ضربه زد و با آنژیوکت آبی رگ‌گرفت از روی دستم

سرم وصل کردن و چندتا آمپول توش تزریق کردن

دکتر محسنی به بابام گفت مراقب نمیخواد شما میتونید برید

از بابام خداحافظی کردم و تنها شدم تو اتاق

هرکاری کردم نتونستم بخوابم اسید معده ام اینقدر زیاد بود

بالش و گرفتم بغلم و تکیه دادم به تخت بیرون و نگاه میکردم

یه مریض دیگه آوردن که جراحی شده بود دکتر من و دید گفت خوبی چرا دراز میکشی

اینجوری راحت ترم ممنون

اوکی داد و کارای اون خانم و انجام دادن و رفتن

دکتر ...‌( ۶۰ ساله) اومد داخل بخش به مریض هاش سر بزنه

خانمی که عمل کرده بود و دید زخم شو دید و گفت خوبه بعدا شست و شو بدید حتما

بعدش اومد کنار من

گفت چطوری دخترم

خوبم ممنون دکتر

چرا نمیخوابی ؟

اسید معده ام اذیت میکنه حالت تهوع دارم

گفت چند دقیقه دراز بکش معاینه کنم بعدش بشین

دراز کشیدم لباس و داد بالا روی معده ام و فشار داد

گفت همیشه روی معده ات اینجوری گرمه؟

هر وقت درد داشته باشم اره

بعدش یه دست شو گذشت و با دست دیگه فشار میداد که حس کردم دارم بالا میارم

جلو دهنم و گرفتم که دکتر محسنی سطل و آورد کمک کرد خم بشم و بالا آوردم

دکتر محسنی گفت دکتر جان رگه های خونی دیده می‌شه

دکتر گفت چیزی نیست دخترم آروم نفس بکش میگم ضدتهوع بزنن

کمی بی حال شده بودم تشکر کردم و دوباره نشستم

پرستار اومد یه آمپول زد تو آنژیوکت و رفت

کمی بهتر شده بودم

شام و آوردن برام سوپ گذاشتند ولی نتونستم بخورم

مامانم زنگ زد برای بار هزار و یکم جوابش و دادم

جانم مامان

خوبی دخترم حرف بزنیم نمیزارن بیام‌پیشت؟

ن مامان جان مراقب نمیخوام که استراحت کنید امشب

یکم دیگه حرف زدیم گوشی و قطع کردم دکتر f پیام داده بود تنهایی؟

گفتم آره

بلافاصله زنگ زد

باهام حرف زد و گزارش کامل حرف های دکتر و ازم‌گرفت😂

یکم سکوت کرد صداش ناراحت شد

گفتم f

جانم

میشه در مورد بیمارستان و مریضی حرف نزنیم

اهوم چرا که نه عزیزم

گفت راستی کتابی که برای ارشد میخواستی و پیدا کردم برات برگشتی میام میبینمت

خیلی خوشحال شدم هم اینکه میبینمش

هم اینکه اون کتاب چند ماهی بود ذهنم و درگیر کرده بود

خانم بغلی ام گفت دخترم

گفتم بله

میشه یه لیوان آب بهم بدی، دخترم رفته بیرون

سرم و درآوردم پیچ شو گذاشتم

بلند شدم رفتم بهشون آب دادم

رفتم دست شویی صورت مو شستم و موهام بافت بود بازش کردم بستمش

با آنژیوکت سخت بود ولی به هزار مکافات بستم

اومدم بیرون از اتاق

یه آقا و خانم بالا سر خانم مسن بودن

هی دست دختره رو می‌کشید و می‌گفت زنم نباید اینحا بمونه تو مادرشی منم شوهرشم

هر بار مریض بشی که نباید زنم بیاد پیشت( وقتی دو نفر ازدواج می‌کنند دیگه داماد و عروس معنی ای نداره میشه پسر و دختر خانواده پس باید مثل پدر و مادر خودمون بهشون احترام بزاریم) دختره هم فقط گریه میکرد و می‌گفت مامانمه نمی تونم تنهاش بزارم

خواستم دخالت نکنم آروم از پشت شون میخواستم رد بشم برم رو تختم که دختره دستش و ول کردم پسره یکم اومد عقب خورد بهم افتادم دستم و گذاشتم سرم نخوره به زمین که آنژیوکتم در اومد

انگار زخم باز بود کل اطرافم خونی شد

دختره که ترسید با جیغ و داد رفت پرستار و دکتر آورد

گفتم خوبم چیزی نیست

دکتر کمک کرد رفتم اتاق پرستاری

به پرستار گفت یه دست لباس دیگه براش بیارید

اول دست مو با پنبه تمیز کرد بعدشم دنبال رگ گشت پروسه عظیم رگ‌گیری ۴۰ دقیقه ای طول کشید 😂ولی با موفقیت تموم شد

تو این مدت بخاطر اینکه سر گرم بشم و به انژیوکت نگاه نکنم هی سوال میکرد

اول از دانشگاه و دانشجو بودن سوال کرد

بعد که گفتم دانشجو روانم داشت مثل امتحان ازم سوال می کرد😂🤦🏻‍♀

خلاصه وقتی تموم شد لباس مو عوض کردم رفتم تو اتاق تمیز شده بود و خانمه ازم معذرت خواهی کردم

گفتم مشکلی نیست و رفتم رو تخت پرده مو کشیدم و نشستم دوباره

پرستار اومد سرم و وصل کرد دوتا آمپول زد

یکی دیگه از جیب مانتوش درآورد گفت به پهلو بخواب این آمپول عضلانیه

دراز کشیدم شلوار بیمارستان که اصلا آبرو حالیش نیست دست نزدی خودش دس به کار شده 😂

گرفتم با دستم پایین تر نیاد آمپول و تزریق و پنبه رو کشید رو پوستم و گفت استراحت کن رفت بیرون

تا صبح همین جوری نشسته بودم و بیرون نگاه میکردم

استرس هم داشتم برای همین سیستم بدنم کلا بهم ریخته بود

رفتم تو پی وی دکترf پیام های قبلی رو میخوندم پیام داد بیداری A...

اهوم خوابم نبرد تو چرا بیداری

شیفتم عزیزم

اها یادم نبود خسته نباشی

سلامت باشی

حرف زدیم تا ۶ صبح😅 وقت صبحانه و دارو ها بود که بیدار شده بودن و میومدن علائم حیاتی رو چک میکردن

فشارم خیلی پایین بود بدنم خالی شده بود و بی حس بودم

سرم و درد آورد یه سرم دیگه زد گفت تموم شد صدام کن بیام این یکی رو بزنم

حدود ساعت ۸ دکتر اومد به بیمارهاش سر بزنه

گفت خب دختر خوب شنیدم نخوابیدی

استرس که نداری

نه نمی‌ترسم ( حالا داشت قلبم میومد تو دهنم)

گفت فشارت پایینه اوکی بشی امروز آندوسکوپی و میگیریم و رفت پرستار هر یه ساعت میومد فشار مو چک می‌کرد ولی بازم فشارم پایین بود

به دکتر خبر دادن

پرستار گفت دکترت گفته عصر آندوسکوپی و انجام میدن و دوتا آمپول کشید تو یه سرنگ و زد تو سرم و رفت

بابام و مامانم که از صبح میومدن سر میزدن ولی پرستار میگفت باید برن اونا هم حیاط بیمارستان نشسته بودن

دکتر محسنی اومد داخل پشت سرش بابام اومد گفت میومدم دیدم نگران بودن آوردمش ببینه دخترش خوبه خوبه

بعد خندید گفت لوسش نکنید که از پسش بر نمی‌آیم و رفت

بعد نیم ساعت اومد این بار اسکراب پوشیده بود به بابام گفت دیگه برید که ما با ایشون کار داریم

اومد گفت دهن تو باز کن

اسپری لیدوکائین و تو دهنم اسپری کرد گفت دهنت و ببند و قورتش بده

بعدشم یه ویلچر آوردن و بردنم یه اتاق منتظر بودم بعد ۳۰ دقیقه یه خانم آوردن بیرون با گریه و زاری ( با وجود اینکه قبلا آندوسکوپی شده بودم ولی خیلی میترسیدم)

رفتم تو اتاق

دکتر گفت به به ببین کی اینجاست بخواب دخترم راحت باش که ببینیم معده ات چرا دختر به این خوبی و اذیت میکنه

دراز کشیدم به پهلو

پیشبند یه بار مصرف و بستم و اونی که میزارن تو دهن و گذاشتم

دکتر محسنی گفت دکتر جان حرفه ایه😂

دستگاه رو به دستم وصل کردن

سرم هم وصل کرد چون فشارم پایین بود هنوز

از آنژیوکت آمپول زد

حالت منگی پیدا کردم

تو خواب و بیداری بودم

حس داشتم ولی حس نمی کردم🤣

بیدار شدم تو اتاق خودم بودم

همین که چشام و باز کردم خواستم بلند شم

بالا آوردم

کاملا لخته های خون بود

خانم مسن کنارم به دخترش گفت

برو دکتر و صدا کن بچه مردم از دست رفت که

دکتر محسنی و پرستار اومدن داخل

حرف هاشون برام‌گنگ شده بود که دکتر محسنی میگفت نخواب دختر خوب آفرین ....

به پرستار گفت دکتر ..‌ و صدا کنید بگید مریض تخت ۲۲ وضعیت اورژانسیه

بعد ۱۰ دقیقه دکتر اومد یه چیزایی به پرستار گفت آورد دکتر محسنی گردم مو فیکس کرد و نگه داشت دکتر.‌‌‌.... یه شلنگ سفید و از دهنم وارد می‌کرد

حس خیلی بدی داشتتتت

بعدشم یه کیسه به اون لوله وصل کردن

چشام بسته شد صورتم خیس خیس بود

دکتر..‌ گفت زنگ بزنید همراه لازم داره و بعدش رفت

خوابم برده که چشام و باز کردم مامانم نگران بالا سرم بود

پرستار یه برگه رو میزم گذاشت و رفت

به مامانم اشاره کردم برگه و بهم بده یه عکس گرفتم فرستادم برای دکترf

سین زد جواب نداد بعد یه ساعتی پیام داد دکترت چیزی نگفت ؟

نه برای همین فرستادم واست

بزار دکترت بهتر راهنمایی میکنه

چیز خاصی نیست

کمی نگران شدم ولی اینقدر خوابم میومد چشام و بستم که با صداهای دکترم بیدار شدم

بلند شو دختر خوبم

بعدشم برامون توضیح داد که زخم‌معده دارم و بزرگ شده و این حالم بخاطر خونریزی معده ای بود که داشتم

خونریزی و متوقف کرده بودن و گفت دارو ها رو ۳ ماه باید مصرف کنه بهتر نشد جراحی می کنیم

و در آخر گفت نتیجه ی پاتولوژی و برام واتساپ بفرستید لازم نیست بیاید دوباره فعلا

تشکر کردم و فردا صبحش که بهتر شدم مرخصم کردن

پ‌ن:

داروها رو مصرف کردم ولی یکم تنبلم تو خوردن دارو 😬نتونستم دوره هاشون و تموم کنم

هر ازگاهی معده ام استارت میزنه و تا حد مرگ میبره ولی جراحی نکردم

آخرین خاطره ام مربوط به ترک دستم بود وقتی کمد رو نگاه میکردم برگه آندوسکوپی رو دیدم گفتم این داستان و یه برگشت بزنم و تعریف کنم

ممنون از همه ی دوستان خوبم که داستان های قبل خوندن وکامنت گذاشتند

امیدوارم لذت ببرید❤️

À.....