سلامممممم به همگییییییی

اولین باره میخوام خاطره بنویسم اگه بد بود به بزرگی خودتون ببخشید

خب من اسمم هیام ۲۲ سالمه و متاهلم دو ساله ازدواج کردم اسم شوهرم هم حامد و ۲۷ سالشه

خب بریم سراغ خاطره🙂

این خاطره مربوط میشه به زمستون سال ۱۴۰۲

خب من زیاد مریض نمیشم و اگه بشم بد مریض میشم و بشدت از آمپول میترسم

یه شب من گیر داده بودم به حامد که میخوام برم بیرون هر چی گفت هوا سرده سرما میخوری مگه حرف گوش میدادم نه تلاشای بیجا میکرد😂

اخرشم من موفق شدم و رفتیم بیرون که من لباس گرم نپوشیدم رفتیم کلی هم خوش گذشت بستنی هم خوردیم به اصرار من تو اون سرما 😂

دیگه هم حامد گفت برمیگردیم خونه یجوری نگام کرد ترسیدم چون میخواستم بازم بمونم برگشتیم خونه و من داشتم از سرما میلرزیدم حامد هم زود برام پتو اورد و....

دیگه رفتم خوابیدم و ساعت حدودای ۵ صبح بود با صدا زدنای حامد بیدار شدم گفت که هیام تب داری داری هزیون میگی پاشو یکم آب داد بهم منم گفتم حامد میخوام بخوابم و خوابیدمممم تا ساعت ۲ ظهر وقتی بیدار شدم حالم خیلی بد بود گلوم بشدت میسوخت و گوشم درد میکرد یعنی کل بدنم درد میکرد فلج شده بودم انگار

تا بیدار شدم زدم زیر گریه حامد هم تو آشپزخونه بود زود اومد پیشم بغلم کرد و دستشو گذاشت رو پیشونیم

+اوه اوه چه داغی خیلی تب داری هیام

_حالم بده حامد

+همش تقصیر توعه گوش نمیدی به حرفم ببین خودتو به چه روزی انداختی

دیگ سکوت کردم چون حق باهاش بود و گریه میکردم

+آروم باش عزیز دلم آماده شو بریم دکتر

_نمیخوام برم دکتر

+یعنی چی نمیخوام نمیبینی حالتو

خودش که فهمیده بود ترسم از آمپوله گفت

+عزیزم حال الانت از درد آمپول که بیشتر نیست فداتشم پاشو لباساتو عوض کن که بریم

_باشه

کمکم کرد لباسامو عوض کردم و رفتیم

رسیدیم بیمارستان حامد نوبت گرفت خلوت بود زود رفتیم دکتر یه مرد حدودا ۳۵ ساله بود خیلیم مهربون البته من لال شده بود همش حامد حرف میزد شرح حال داد که دکتر پرسید دخترم به پنی که حساسیت نداری ؟

من تا اسم آمپولو اورد زدم زیر گریه

دکتره گفت چیشد دختر که حامد جواب داد

آقای دکتر از آمپول میترسه

دکترم خندید و گفت ترس نداره که چند ثانیه تمومه برات لازمه وگرنه نمینوشتم

دیگه خدافظی کردیم از آقای دکتر و حامد رفت دارو هارو بگیره

چشمتون روز بد نبینه من تو پلاستیک فقط آمپول و سرم میدیدم

حامد اومد دستمو گرفت میخواست منو ببره سمت تزریقات که با مظلوم ترین حالت ممکن نگاهش کردم

+قربون اون چشمای مظلومت برم لازمه برات وگرنه من که نمیخوام درد بکشی

_من نمیخوام بزنم با دارو خوب میشم

+اگه با دارو خوب بشو بودی که دکتر آمپول نمیداد

_بریم خونه خودت بزن

+نه همینجا بزن

_تروخدا بریم خودت برام بزن

+باشه بریم

(حامد رفته دوره تزریقات و تزریقات بلده بخاطر همین گفتم خودش بزنه)

رفتیم خونه و حامد بهم آبمیوه و کیک داد که نتونستم زیاد بخورم فقط یکم اخه گلوم درد میکرد و نمیتونستم قورت بدم

حامد دستاشو شست و اومد سراغممممم

+برو قربونت برم تو اتاق و رو تخت دراز بکش تا بیام

_میشه نزنم؟

+نه برو دراز بکش

انقد محکم حرفشو زد که دیگ سکوت کردم و رفتم

دراز کشیدم و حامد اومد

+عزیزم سفت نکن تکون هم نخور باشه فداتشم

_باشه

(۴تا آمپول دستش بود)

شلوارمو تا نصفه کشید پایین و پنبه کشید و فرو کرد آمپولو زیاد درد نداشت تب بر بود

دومی رو سمت دیگ پنبه کشید و فرو کرد که نگم از دردش پنی بود

_آییی حامد جون من درش بیار

+جانم جانم الان تموم میشه تحمل کن

خیلی دردم اومد بعد از چند ثانیه درش اورد و پنبه گذاشت روش و فشار داد

_اخخخ فشار نده درد داره

+میدونم یکوچولو تحمل کن

و پنبه رو برداشت و من دیگ تحمل نداشتم برگشتم

_دیگه نمیزنم نمیخوام درد داره

+میدونم برات لازمه

_نمیخوام ولم کن با دارو خوب میشم

حامد دست به کار شد و بزور برم گردوند و پاهام با پاهاش محکم گرفت و من فقط تقلا میکردم که از زیر دستش بیام بیرون

+هیام تکون نخور وگرنه بیشتر دردت میاد

_نمیخوام ولم کن خیلی بدی

+آروم بگیر ببینم اونموقع که گیر داده بودی بریم بیرون و بستنی بخوری تو سرما باید فکر اینجاهاش هم میکردی

فقط گریه کردم و دیگ تکون نخوردم فقط گفتم حامد تروخدا آروم بزن

+چشم تو فقط تکون نخور

آروم گرفتم و شلوارمو دوبار تا نصفه داد پایین و پنبه کشید نوروبیون بود

فرو کرد که خیلی درد از اول تا آخرش فقط گریه کردم و التماس کردم درش بیاره

آمپول آخری هم زد نمیدونم چی بود ولی فقط یکم میسوخت

حامد شلوارمو درست کرد و برمگردوند و سرمو بوس کرد

+ببخشید عشقم لازم بود برات

رفت برام آب اورد یکم خوردم

+هیام تب داری برگرد برات شیاف بذارم میدونم بدت میاد دیگ فقط شیاف بزارم برات و سرم وصل کنم و بخواب

_باشه

تعجب کرد چون زود قبول کردم😂ولی واقعا حال خوشی نداشتم اصلا

دیگه برگشتم و شیاف گذاشت سرممو هم وصل کرد و گنارم دراز کشید بغلم کرد و زود بیهوش شدم

(ببخشید طولانی شد امیدوارم خوشتون بیاد نظراتتنو هم بگید )

در ضمن بعد از آمپولا با زور و اجبار بازم آمپول زدم اگه خواستین براتون تعریف میکنم

اگه غلط املایی داشت یا بد بود ببخشید

خدافظ شما