خاطره پدرام جان
خاطره آقا پدرام
سلااام به همه 🤚 خوبین ؟ خوشین ؟ چه خبرا ؟ من اومدم دوباره🙂 خوشآمد نمیگید ؟ . الان حدود ۲۵ روز از فوت رفیقم میگذره و تازه برگشتم به روال عادی زندگی . خیلی سعی کردم بلیت هواپیما رو یکم عقب بندازم ولی نشد و مجبور شدم برم پیش حامی ( رفیقم ) تا کارامو راست و ریست کنم 👍
اومدم تا خاطره داغه بگم و برم باز .
روز پنجم یا ششم بود که اومده بودم و داشتم کارامو میرسیدم. برگشتم خونه ساعت فکر کنم هفت و نیم شب بود یه سری خوراکی و خرت و پرت هم خریده بودم رفتم آسانسور رو زدم و رفتم بالا . رسیدم در زدم ولی باز نمیکرد بعد از حدودا دو سه دقیقه اومد درو باز کرد گفتم کجایی تو حامی ؟
+ خواب بودم
- سرویس شدم از گرما 😕
دیدم دستش رو کمرشه یواش یواش داره میره تو اتاق چیزی نگفتم رفتم آشپزخونه وسایلو گذاشتم یخچال گفتم : حامی چیزی میخوری بیارم ؟ گفت : نه . رفتم لباس عوض کردم و اومدم دیدم گفت : پدرام . گفتم : جانم
+ بیا
رفتم دیدم دراز کشیده رو تخت گفتم : جانم داداش
+ پدرام خیلی پهلوم درد میکنه میزنه به کمرم😣
- عه چرا ؟
+نمیدونم از صبح شروع شده خیلی درد دارم😖 رفتم نزدیکش تیشرتشو دادم بالا یکم فشار دادم پهلوشو گفتم : هر جا درد داری بگو
رفتم یکم بالا تر یهو پاشو آورد بالا گفت
+ آی آی پدرامممم 😖
- خیله خب
تیشرتشو دادم پایین رفتم کیسه آب گرم برداشتم آب جوش ریختم توش بردم گفتم : بیا اینو بزار یکم گرم بشه . گذاشت منم همونجا دراز کشیدم رو تخت و داشتم با گوشیم ور میرفتم که گفت : پدرام این آروم نمیشه اصلا 😣 سوال های لازم رو پرسیدم ازش 🫢 گفتم مسکن خوردی ؟ گفت : آره یک ساعت پیش ولی اثر نکرد
-دارو چی داری تو خونه ؟
+ توی یه جعبه کنار یخچاله هرچیه
رفتم جعبه رو باز کردم گشتم یه مسکن عضلانی پیدا کردم فقط گفتم : همینم از هیچی بهتره . رفتم تو اتاقش گفتم با آمپول که مشکل نداری حامی ؟
+ چرا خیلی
- عه واقعا ؟
+ آره جدی ولی الان بزن
مشغول آماده کردنش شدم دیدم هنوز برنگشته گفتم : برگرد بابا آروم میزنم به خدا 😂 انقدر میترسی؟
+ آره 😞
رفتم بالا سرش کمکش کردم برگشت . شلوارکشو کشیدم پایین یکم و پنبه کشیدم دیدم دستشو مشت کرده محکم گفتم :
- حامی من هنوز نزدم که
+ جون داداش آروم 😣
دوباره پنبه کشیدم و زدم یهو یه آخ گفت منم چیزی نگفتم تا آخرش تموم شد و چیزی نگفت کشیدم بیرون گفتم :
+چیزی فهمیدی ؟
- نه واقعا دمت گرم 😉
شلوارکشو درست کردم رفتم دستمو شستم برگشتم تلویزیون رو روشن کردم و یه سینمایی که تازه شروع شده بود رو داشتم میدیدم که یهو دیدم اومد گفتم: چیشد داداش؟
+ پدرام دارم میمیرم 😣
- ای بابا بهتر نشد ؟
+ یه نیم ساعت خوب بود ولی دوباره شدید تر شروع شد
- بریم بیمارستان دیگه
+ نه 😟
- نه چیه خطرناکه
رفتم کمکش کردم لباس پوشید خودمم پوشیدم و رفتیم سوار ماشین بشیم رفت بشینه گفت : آییییی 😞 منم نشستم و راه افتادیم چون هنوز بلد نبودم خیابونارو عین مسیر یاب کنارم میگفت برو چپ برو راست 😁 رفتیم رسیدیم بیمارستان کمک کردم پیاده بشه و رفتیم داخل نوبت گرفتیم و نشستیم ولی خیلی درد داشت 😞 حدودا ۵ . ۶ دقیقه بعد نوبتمون شد رفتیم داخل دکتر معاینه کرد ولی دیگه اشکش در اومد رفتم کنارش گفتم : حامی جان تحمل کن داداش تمومه دیگه
تموم شد کمک کردم بلند شد ولی قیافش تو هم بود . دکتر یک سری توضیحات داد و نسخه رو نوشت و تاکید کرد آمپولارو بزنه و داد دستم منم تشکر کردم و اومدیم بیرون گفتم بشین اینجا تا من بیام . رفتم داروخونه دارو هارو گرفتم و برگشتم سرش بین دستاش بود گفتم : حامی پاشو برو اینارو بزن
+ نه ولش کن همون قرصارو میخورم
- باشو ببینم چی چیو همون قرصارو میخورم رفتیم به یکی از پرستارا گفتم گفت بره روی تخت تا بیام . رفتیم تو یکی از اتاقا تخت خالی بود گفتم بیا دراز بکش
+ پدرام . ببین چیَن درد دارن ؟ 😥
- حالا دردم داشته باشه باید بزنی
اومد رو تخت نشست گفت میشه خونه خودت بزنی ؟
- حامی چرا انقدر استرس داری تو ۳ تا بیشتر نیست به خدا 😕
+ پدرام من فوبیا دارم خیلی 😣
- من هستم دیگه استرس نداشته باش خب ؟
دراز بکش . دمر خوابید پرستار اومد اشاره کرد دارو هارو بدم بهش . رفتم کنار حامی گفتم : حامی چته توووو ؟ چرا انقدر دستت سرده ؟ 😟 چیزی نگفت چشماشو بست پرستار اومد منم شلوار حامی رو دادم پایین . سرشو بین دستاش گذاشت گفتم : داداش زود تمومه سفت نکن
پنبه کشید و عین دارت آمپولو زد 🙁 دست حامی رو گرفتم اونم فشار میداد . تموم شد طرف دیگشو داد پایین و پنبه کشید اونم همونطوری زد . ایندفعه حامی آروم آروم میگفت آخخخ 😖
تموم شد درآورد . منم یکم ماساژ دادم جاشو دوباره پنبه کشید و اشاره کرد پاشو بگیرم منم گرفتم
همون طرف آمپولو زد یهو حامی گفت آییییی
چیزی نگفتم یکم که گذشت گفت :
+ آیییییی پدراممم بسه دیگه 😣
- داداش تحمل کن
+ نمیتونم بگو درش بیارهههه
- یکم مونده حامی
+ آیییی توروخدا 😭
تموم شد سریع درش آورد منم جاشو نگه داشتم . پرستار رفت بیرون. حامی داشت آی آی میکرد
کمک کردم برگشت دیدم داره اشک میریزه گفتم : حامی تموم شد دیگه يعنی انقدر درد داشت ؟
+ پدرام هنوز درد داره 😭😥
- عه 😞
بیا بیا پایین اومد پایین یه آی آرومی هم گفت و رفتیم سمت خونه . کمپرس هم گذاشتم براش
و پایان
پ.ن : دمتون گرم که خوندید . ❤️ پیام ها رو هم دونه دونه خوندم مرسی از دلگرمی هاتون 👍 خیلی برام سخت بود که توی اون دوران بیام ولی خب از قبل بلیت داشتم و هرکاری کردم نتونستم بندازم عقب 😞 اما تا جایی که تونستم صدمو گذاشتم برای کمک توی مراسم ها و از خانواده محمد هم عذرخواهی کردم و گفتم که نتونستم بمونم