خاطره A
سلام به همگی☺️❤️
دستم کمی درد میکرد ولی خیلی بهتر شده بودم و کبودیش داشت برطرف میشد
با دکترf حرف زدیم و آخر حرف هاش گفت فردا میام اونجا همدیگه رو ببینیم
خیلی وقت بود ندیده بودمش خیلی دلتنگش بودم
تا حدود ۲ و نیم درس خوندم و بعدش خوابیدم
وقتی بیدار شدم خیلی عرق کرده بودم و لرز داشتم
عضله های بدنم سفت شده بود
یکم درس خوندنم ولی شکمم درد امون مو بریده بود
رفتم یه مسکن خوردم و نبات داغ درست کردم یکم دیگه درس خوندنم
و پروسه ی پریودی لعنتی اضافه شد
مریض نیستی ولی تک تک سلول هات بهم میریزه و درد داره
رفتم یه دوش سریع کردم به مامانم گفتم باید برم کتاب خونه ( حالا به زور راضی شد میگفت با این حالت کجا میری )
یکم به خودم رسیدم و حدود ۵ بود زدم بیرون از خونه
رفتم یه خودکار خوش نویس مشکی خریدم😅
گفتم برام تو جعبه بزارن و بعدشم به دکترf زنگ زدم ببینم کجاست
زنگزدم گفت تو ترافیکم کافه ی همیشگی میبینمت
تاکسی گرفتم و آدرس دادم ولی اینقدر ترافیک زیاد بود که مسیر ۲۰ دقیقه ای رو نزدیک یه ساعت طی کردیم
جلو شیشه ی کافه یکم روسری مو مرتب کردم و رفتم داخل
نگاه کردم نشسته بود
چهره اش خسته بود
چند تار موی سفیدش قلبم و شکست
با نزدیک شدن بهش ضربان قلبم بالا تر می رفت
رفتم جلو سلام کردم که بلند شد باهام دست داد و احوال پرسی کرد
اینکه کنارش بودم حس آرامش داشتم
انگار همه ی دنیا مال من بود
سفارش دادیم
اون اسموتی طالبی سفارش داد
ولی من یه چای نبات سفارش دادم ( تو فصل تابستون 🤦🏻♀😂 ولی شکمم بدجور درد میکرد )
دکترf متعجب زده نگام میکرد
آخه تو تابستون کی چایی میخوره دختر تو که اهل چایی نیستی 😅
بعدش کمی در مورد کار اون و درس من حرف زدیم
دکتر f دوست داشت زودتر تموم بشه ( تقریبا ۳ ماه مونده تموم بشه) و درمانگاه خودشون کار کنه
به منم امید میداد زورتر روانشناسی بالینی قبول شو که میتونی درمانگاه هم کار کنی یا مطب بزنی کنارش بیای درمانگاه
بعد شرایط های شغلی مون رسیدیم به اینکه خانواده ام راضی میشن برای ازدواج یا نه 😅
و من من کنان یه حرف هایی رد و بدل شد
کیف مو آوردم کادو رو بهش دادم
بازش کرد خیلی خوشش اومده بود
میگفت برم تو اتاقم میزارمش تا شروع به کار کنم تو درمانگاه
رفتیم بیرون از کافه یکمگشتیم و این باعث شد عضلات شکمم بدتر درد بگیره
تو کیفم و دیدم ژلوفن بود جلو بوفه ی پارک وایستادم
گفت چیزی میخوای ؟
اهوم یه آب میخوام
وایسا تو من برمبگیرمبیام
( موذب بودم اون چیزی بخره 😅)
آب آورد واسم قرص و در اوردم بخورم از دستمگرفت گفت ژلوفن ؟ تو مگه زخممعده نداری ؟
گفتم مسکن زیاد نمیخورم الان باید بخورم🙁
گفت چرا کجات درد میکنه
چی ... اها یکم دستم درد میکنه میخوام بخورم
مگه نگفتی بهتر شدی
چرا بهترم ولی
ولی چی؟
هیچی بیخیال ..
پوکر شده بود در برابر رفتارم😐😂
مامانم زنگ زد جوابش و دادم
... میریم خونه عموت کارت کتابخونه تموم شد بیا اونجا
... ولی لباس همراهم نیست
...برات آوردم
... من باید برم خونه بعد بیایم مامان
... اها بهتر نشدی؟
... نه یه روزه چطور بهتر میشه آخه مادر من 😫
...باشه خودت میدونی
خداحافظی کردم و نگاهم به دکترf موند که بهم خیره شده بود
گفتم چیشده ؟
گفت دو سال پیش و یادته ؟
اهوم خوب یادمه
داداش کوچیکت وقتی معاینه ات میکردم گفت مامان مامان آبجی حامله است😂( وقتی دکتر f معاینه ام میکرد من گفتم حالت تهوع و سرگیجه دارم اونم شکم مو فشار میداد داداشم تو فیلم دیده بود این علائم بارداریه گفت آبجی حامله است؟😂😂)
خنده ام گرفت بود گفتم خو چرا الان یاده این افتادی
چون الانم چهره ات مثل اون موقع سرخ شده
گفتم من؟ نه چیزی نشده
گفت دکتر هم نبودم میفهمیدم از حال امروزت
چیرو میفهمیدی ؟
اینکه شکم درد داری و وقت راه رفتن دستت به کمرته کلا
نه بابا چیزی نیست😅 نزاشتی مسکن بخورم مگرنه بهتر میشدم
باشه خانم شما راست میگی تسلیم
رفتیم تو ماشین قرار شد تا نزدیگ خونه برسونه
کنار داروخانه وایستاد برگشت یه قرص بهم داد گفت بخور این معده ات و اذیت نمیکنه
گرفتم تشکر کردم و خوردمش
تو ترافیک بودیم که یه ماشین از پشت زد بهمون
قشنگافتادیم جلو هر دوتامون
دکتر fپیاده شد یه خانم زده بود بهمون که کارت اینا رد و بدل کردن و برای اینکه ترافیک بیشتر نشه حرکت کردیم
چون کمربند به شکمم فشار آورده بود دردم خیلی بیشتر شده بود
دستم همه اش رو شکمم بود
دکترfگفت a چیزی شده ؟
دردت گرفت ؟
نه چیزی نیست
میخوای بریم بیمارستان ؟
نه بابا بیمارستان واسه چی
امشب میری خونه عموت اینجوری نمیشه که
خوبم مسکن خوردم دیگه
ببین منم انگشتم فککنم ضرب دیده میریم دکتر ببینه بعد میریم خونه دیگه
انگشتت؟چرا ؟
نمیدونم فککنم وقتی ماشین زد اینجوری شد
باشه پسبریم
رفتیم پارکینگ بیمارستان وایستاد رفتیماورژانس
اول قسمت تریاژ راهنمایی کردن
بعدش رفتیم نوبتگرفتیم
رفتیمپیش دکتر عمومی
دکتر f باهاش سلام و احوال پرسی کرد( قبلا همینبیمارستان کار میکرد اینجا آشنا شدیم)
و گفت چه اتفاقی پیش اومده؟
خودش گفت فقط یکم درد گرفته 😐چیزینیست دکترم حرف شو تایید کرد و یه پماد نوشت گفت لازم بود دیدی اذیتت کرد بزن یکی دو روز اوکی میشه
یعنی رسما چیزیش نبودا
بعدشم من و به طرف صندلی راهنمایی کرد گفت بشین
دکتر گفت خب مشکل شما چیه ؟
گفتم هیچی😑
دکترf گفت پریوده🤦🏻♀ شکم درد و پشت درد داشت
وقت تصادف کمربند هم به شکمش بیشتر فشار آورده درد داره
دکتر گفت رو تخت دراز بکشم اومد از رو مانتو کمیفشار داد که شکممسفت شد
گفت خونریزی ات کمه یا نه
و کلی سوال دیگه
از خجالت فقط اره و نه جواب میدادم
دکتر گفت اول وقت یه سونوگرافی انجام بده احتمال داره کیست داشته باشی
بعدشم گفت یه مسکن و ویتامین مینویسم سرحال شی و دردت کم بشه
تشکر کردم خودم رفتم سمت داروخانه دکترfهم دنبالم می اومد
داروها رو بهم داد نگاش کردم قرص آهن هم نوشته بود😑(کم خونی دارم اصلا نمیتونم بخورم)
داروها رو دادم به پرستار رو یکی از تخت ها دراز کشیدم
دکترf پرده رو کشید (اورژانس بیمارستان بودیم و اتاق تزریقات نبود) روش و کرد اون طرف وایستاد پرستار اومد داخل گوشه ی شلوار مو آورد پایین پنبه رو رو پوستم کشید
یکم سفت شدم سوزن و وارد کرد اینقدر سریع زد که بعد در آوردن سوزن حس کردم موادی که تزریق کرده اومد بیرون
گفتم آخ آروم لطفا
همون طرف و پنبه کشید و آمپول دیگه رو زد و رفت بیرون
چند دقیقه نمی تونستم تکون بخورم اینقدر درد داشت
شلوارمو درست کرده بودم
نشستم رو تخت اخمام تو هم رفت
کمک کرد از تخت بیام پایین
با اینکه نگاه نمی کرد ولی خجالت میکشیدم از حضورش
از بیمارستان اومدیم بیرون نزدیک خونه پیاده ام کرد و رفت
لباس هامو عوض کردم بابام اومد رفتم خونه عموم
ولی درد شکمم آخر شب دوباره شروع شد از مسکنی که دکتر f برام خریده بود یکی خوردم
پ.ن
فکر کردن به آینده خیلی لذت بخشه
با کسی که دوسش داری آینده ات رو ببینی و براش برنامه ریزی کنی
باز براین باورم که تا اتفاقی پیش نیاد رویاپردازی بیشتر نابودم میکنه
ممنون از کامنت های پر محبت تون ❤️
À.....