سلام بروبچ خوبین؟ آیدام

خب این خاطره برای سال ۱۴۰۲ خب امروز جمعه بود رفتیم بیرون و قرار شد منو داداشم بریم نوروبیون بزنیم بعد اینکه خرید کردیم دیگه بابام رفت سمت درمانگاه رفتیم تو بابام رفت که پول بده خانومه گفت :برای دختر پسر؟ بابام گفت آره گفت قابل ندارع صد هزار تومان😐😐😐😐 بعدم نوروبیون هارو گذاشت تو دو تا کاسه بزرگ داد دستمون😂من رفتم سمت تزریقات خانوما و داداشم آقایان مامان بابام بیرون نشستن که داداشم گفت بابا باهام بیا 😐 منم رفتم تو به خانومی سرم زده بود یکی هم منتظر بود پرستار بره بعد اینکه پرستار آمپول خانووم زد نوبت من شد دکمه شلوارم رو باز کردم یکم کشیدم پایین خودش اومد یکم بیشتر شلوارم رو کشید پایین گفت شل کن امپولت درد داره🙁 منم ضربان قلبم رفت رو دوهزار خیسی پنبه رو که حس کردم قشنگ حس کردم قلبم تو دهنمه و بسم الله گفت نیدل رو تزریق کرد به نشیمنگاه بنده😐😂حس میکردم داره اسید برام تزریق می‌کنه منم تند تند نفس عمیق می‌کشیدم دیگه تا کشید بیرون گفتم اخخخخ گف تموم شلوارم رو درست کردم رفتم بیرون مامان بابام نبودن منم نشستم گفتم شاید رفتن بیرون صدای جیغ یه پسربچه ای ام میومد گفتم وایی پرده گوشم پاره شد که بعدش بابام درحالی که داداشم با چشمای خیس بغلش بود مامانمم کنارش اومد (چون توی تزریقات آقایان کسی نبوده گذاشتن مامانم بره تو )بعداز فهمیدم جیغ های داداشم بوده میومده 🥴🙁😂 برگشتیم خونه مامانم برا داداشم کیسه آبگرم گذاشت منم رفتم پیش پسرعمه هام فوتبال بازی کنیم😂

تمام. مراقب خودتون و خوبی هاتون باشید🫀

آیدا