خاطره آروین جان
آروین ام چطورین حال و احوال ؟با تابستون میسازید!!
بیو خاسته بودید راستی:۲۱ سالمه دانشجو ام دو تا داداش دوقلو دهه ۷۰ دارم😂آریا و آرش که هیچچ شبیه به هم نیستن زمین تا آسمون فرق دارن باهم ظاهر،قیافه،اخلاق،و....☺️😂
و هنوز معلوم نی کدوم از اینا زودتر بدنیا اومده 😂و چون آرش ۷سال زودتر از اریا ازدواج کردع آرش فعلا بزرگ حساب کردیم 😂
ارشم یدونه پسر به اسم بُرنا داره و اریاهم یک سالی میش زنش دادیم رف (تو ۳۱.۳۲سالگی زنش دادیم رف😂)
بقیه بیو رو هم خاطره های بعدی عرض میکنم خدمتتون
این خاطره مربوط به خودم توی گرما و سرماخوردگی ؟yes
هعی طبق همیشه سه تایی بیرون بودیم پویان و سپهر
آبریزش بینی لامصب قطع نمیشد😐😂چشامم نمیدونم از تب بود از چی بود اشک میومد از چشام سپی هم که هر چند دیقع یبار میگفت «داداش گریه نکن بیا بریم دکتر خوب شی»و من هر چی میگفتم گریه چی چشام میسوزه
رفتیم کافه اینا غذا سفارش دادن ساعت ۸و۹ بود خب😂 غذا خوردن
منم فق یه موهیتو سفارش دادم😂😂😂😂
پاشدم خدافظی کنم برم خونه خودم اصلن حوصل راه رفتن و اینا نداشتم
پویان گفت کجا؟میریم دکتر بعد هر کی هر جا خواست بره
یکم کل انداختم نه نمیخاد و فلان ولییی در مقابل این دو نفر تسلیم شدم 🫤
پویان گفت بریم پیش آریا یا ن؟
چش غر بش رفتم«نه میدونی که نمیخام اهل خونواده باشم دیگ»
خلاصه رفتیم بیمارستان خلوت بود دکتر
کد ملی اینا زد تو سیستم که گفتم زخم معده دارم قرص اینا معدم اذیت میکنه
با لبخند ملیح گفت موردی ندارع تزریقی جاش مینویسم«پفیوز🫤💔»
خلاصه ما از اتاق بیرون پویان رف دارو ها رو بگیره سپهر رف فیش برا تزریقات گرف تو تایمم چیزی بروز ندادم
سپهر کنارم نشسته بود پویان اومد کیسه دارو ازش گرفتم دیدم یک پینی هم داده پینی ورداشتم
_من اینو امکان نداره بزنم پاشیم بریم
پویان:گوه نخورا میری عین بچه میزنی دگ😐
_😤😒کاری ندارید خدافس
پویان: عجبب ادم پفیوز عع«لطف دارن😂💔»
خلاصه من رفتم خونه خودم تو اتاق افتادم رو تخت پویان رف آشپزخونه و سپهرم دارو هارو گذاشت رو میز رف بیرون از اتاق
پتو کشیدم رو خودم صدای پویان میومد:پاشو خودتو نزن به خواب
_ها؟
پویان:ها و مرض برگرد بزنم برات
_پویان برو بیرون حوصله ندارم
پویان: کصشعر نگو
شیشه آمپول شکوند داد زدم_هوییی نمیزنما
اثلن انگار نه انگار دارم حرف میزد داشت آمپول دیگم آماده میکرد
سپهر تو چارچوب در تکیه داده بود
پویان دوتا آمپول آماده با سرم بود _آقا شاید مشکل دارم نمیخام بزنم
پویان:مشکلت بکیرم
اعصابم داشت خط های نامنظم کشیده میشد برگشتم رو شکم _گی خار صگ🗿
شلوارم کشیدم پایین
پویان هم میخندید همم داشت پد پاره میکرد
که پد رو کشید نیدل زد یه تکون خوردم
_آخخخ😖
+عوم خیلی عوض شدی😄
_آییییی پویان چی میگ؟
+هیچی فقط گاهی وقتها رو ...هیچی ولش جر و بحث الکی
_آخ آییی کی تموم میش😣نه بگو میخام بشنوم
+انقد عوض شدی که
ادامه حرفشو نگف کشید بیرون گفت تموم شد
یکم پد فشار داد پد دوباره پاره کرد طرف دیگه رو پد کشید
نیدل زد تو پام درد نداشت
_عوض شدن یا عوضی شدن!
نیدل در آورد پد گذاشت جای آمپول
+نمیشه باهات حرفم زد
+یکم همین جوری باش. بعد برگرد
بعدم با سرنگ عا رفت بیرون
سپهر:باز چتونه سایه همو با تیر میزنید
شلوارم درست کردم برگشتم
_آخخ پویان😩
+مرض پینی دگ آب خالی که نرفته تو پات 😂
آیا فکر کردید با اون آمپولا خوب شدم؟؟خیرررر مثلاً قرار با اون دوتا خوب. شم بدتر شدم
بریم برای ادامش
ساعت ۱۲ و نیم ۱شدع بود خابیدیم ساعت ۶صبح با حالت تهوع شدید فکر شو کن تو خواب حس کنی داری میاری بالا😑 با تب زیاد جوری که هزیون گفتنام و ناله کردنام خودم میفهمیدم
پاشدم سمت دسشویی آوردم بالا سپهر از خواب پاشد
سپهر:چیشد آروین
_برو ماشین روشن کن بریم دکتر
سپهر::اوه اوه چه داغی
مجددا سه تایی رفتیم یه بیمارستان دیگ
خلاصه نوبت مون شد یه خانم مسن بود بعد معاینه گفت احتمالأ یه ویروس
دارو هارو تو سایت زد و بچه هام گرفتن سرم چهار آمپول
پویان گفت مجلس ناز کشی داریم مثل دیشب
_😒😒😒😒😒
پویان:چیع؟
_سعی کن خفه شی😒
دارو هارو از دستش گرفتم خودم رفتم تزریقات دو تا خر شرک هام اومدن پشت سرم
پرستارم خانم بود گفت اول عضلانی هارو میزنم برید آماده شید
رفتم دکمه شلوار باز کردم دراز کشیدم شلوارم سمت راست دادم پایین سپهر سمت راستم بود پویان سمت چپ😂
اومد پنبه کشید
_بخشید خانم چند تا عضلانی ؟
+یکی
نیدل زد از اولش ناجور درد میکرد ولی تحمل کردم😂😂«میدونی چرا!چون هیچ کی نبود تو تزریقات از اینکه صدام در بیاد شرممیگرف😂😂😞»
سرم تو دستم نفس عمیق بکش ،انگشت دستمو گاز گرفتم تا تموم شد بلاخره نیدل در آورد😂
یه نفس راحت کشیدم
پرستار:یکم دراز بکشید بعد میام سرم میزنم
رفت شلوارم درست برگشتم دکمه شلوارم داشتم میبستم پرستار اومد سرم وصل کرد سه تا آمپولا ریخت توش
دیگ خوابیدم تا سپهر بیدارم کرد با قیافه پوکر
سپهر:کونییو باش خودش خوابیده بعد ما از صبح بیداریم😒
پرستار سرم در آورد ساعت ۸شده بود رفتیم خونه
خلاصه که هر سه تا مونم نرفتیم دانشگاه
اومدیم خونه خوابیدیم تا ظهر😂💔
پ.ن:توسعه ام به شما دوستان قبللل از هر کاری خواب لطفااااا😂😂
ایشالا اعزرایل تف کنه بهتون پیشمون از بردن تون شه😂
پ.ن:صالح پاش شکسته قرار برم کوردستان پیشش و همچنین دلمم براش تنگ شده
پ.ن:راستی ممنون از نظر تون راجب خاطره قبلی
بدرودد