خاطره ناشناس
توی گروه موقع گزارش کارا بقیه رودبه اسم کوچیک و جزئیات فراوان مشاوره ای منو حتی بدون اسم صدا میکرد به همه افرین و باریک الله به من هیچی!
یکمم طلب کار که کم خوندی و چه وضعشه و ... یسری گفت همه بیاید دفتر(۲۰تادانش اموزیم ۱۰ تادخترو۱۰تاپسر ومعمولا همه باهم جمع نمیشیم یجا وهمیشه تک تکی میریم دفتر اونم هفته ای درزمان مشخص مگرا بحث کلی باشه )
یکم زودتر گفتم برم باهاش بیشترصحبت کنم!
خودمو به بهترین شکل ممکن اماده کردم و بش گفتم زودتر میام ببینمت اوکی داد(دلم خیلی درد میکرد خسته بودم کمرم و پاهامو نمیتونستم تکون بدم سرگیجه و تب و بدن درد کوفتکی!)
رفتم تو دفتر قبل من چن تا ازپسرا اومده خیلی سرد برخوردکرد باهام فق بغض کردم نشستم بغل محمد(محمدپشت کنکوریه یه پشت کنکوری بااراده و باحال همه چی تموم و کوه تجربه پارسال رتبه ۳رقمی اورده بود ولی خواست پشت بمونه دورقمی بیاره امسال)که خیلی رفیق شده بود باهام نگا به رنگ و روم کرد گفت این مدیه بابا ولش کن الان خوب میشه باز نگران نشو گوگولی!
گف بخند حالا گفتم خوبم بابا گف نیستی میدونم
یهو زوم شد رومن و محمد نگا چپ کرد بهمون ونگاه بدتر به من...
اشکم دراومد محمد بحث انداخت وسط سوال پرسید و با بچه ها صحبت میکردن و اونم راهنمایی میداد کم کم بقیه بچه ها اومدن و جلسه رسمی شروع شد
حدود یساعت صحبت کرد
یکمم موندیم و گفتیم و بحث کردیم و...
وسط بحث ها گوشیم پی ام اومد براش
بهم پیام داده بود
« وقتی میخندی قشنگ تری دخترنازنازی من اخم هاتو وا کن💜🍓»
توجه نکردم و نگام کرد بالب اشاره زد بخند بازم توجه نکردم و سنگین رنگین یه گوشه نشستم انگار یکیو کشتم!
گذشت و زدیم بیرون محمدگفت میرسونمت خوب نیستی گفتم قدم میزنم بیرون میرم خونه برو داداش دمتم گرم.
تو خیابون راه میرفتم بااون همه دردوغصه چن باره بهم زنگ زد پیم داد توجه نکردم و زیر بارون راه رفتم و اهنگ گوش دادم دلم داشت جر میخورد!
حس میکردم دارم میترکم از غصه...
محمدزنگ زد بهم باتن صدای خیلی بلند گفت ادرس بده!!!
گفتم تنها میخوام باشم ولم کنید گفت امیر میدونی چقدرنگرانته؟
همایش داشت داره برمیگرده از راه دلش هزارجارفته(محمدتنهاکسی بود که راجب رابطمون میدونست و تیزوبز فهمیده بود ریل ایم )
لطفا ادرس بده بهم گفتم نمیخوام ببینمتون تنهام بزارین گفت جون محمد اذیت نکن گفت و گفت و گفت و گفت دادم بهش و نشستم همونجا دردکمرو دلم و پام و سرم احساس سرمای خیلی شدید میکردم گورمیگرفتم و اروم میشدم
محمدرسید اومد کنارم دستمو گرف گف بلند شو گوگولی پاشو کمکم کرد نشستم تو ماشین صندلی رو خوابوند برام
دلم پرغصه و درد بود محمد مثل یه تراپیست به حرفام گوش داد و راه و چاه داد بهم گفت بریم خونه امیر یا خودتون یا من؟
چیزی نگفتم گفت خانم خانما کجا ببرمتون؟
گفتم خونه امیر
یه لحظه کپ کرد!
گفت همینه ایول بهت زنگ زد به امیر گفت براش یه نوشیدنی گرم اماده کن حالش خوب نیس داریم میایم صدای ذوق امیر اومد دلم گنج رف براش!رفتیم و رسیدیم و محمد کامل منو گرفت بغلش گفت میدونم راحت نیستی ولی مجبورم اینجوری ببرمت تا دم اسانسور!
حتی نمیتونستم وایسام سرمو گذاشتم رو شونش
امیر اومد به استقبال و خیلی نگران منو گرفت گفت الهی من میمردم اون رفتارا رو باهات نمیکردم!
میدونی که چقدر دوست دارم من
گفتم دیدم دوست داشتنتو گفت الان میدونم عصبی ای دخترم بعدا مفصل حرف میزنم!
ازمحمدکلی تشکرکردیم و محمد گفت بمونم؟یااجازه میدین برم؟
گفت برو محمد فقط گزارش کارارو چک کن و ترتیب بچه هارو بده وقت ندارم برسم بهشون گفت باشه!
گفت میتونم بغلت کنم؟بوس بوسیت کنم؟مثل بچه بالاپایین برم برات؟
رومو برگردوندم ازش و گفتم میخوام برم حمام!
گفت یادته تو چت باهم میرفتیم نمیخوای باهم بریم؟
فهمیدبدحرفی و حرکتی زده میدونه خوشم نمیاد فق گفت غلط کردم
رفتم دوش گرفتم غرق خون و کثافط و عرق و بو بودم
اومدم بیرون از لباس های خودش گذاشته بود برام پوشیدمشون وبرام یه چیزگرم اورد خوردم جون گرفتم
گفتم میدونی من این سه روز که سردی چه دردای روحی و جسمی کشیدم؟
گفت بمیرم برات خب؟ عذرمیخوام نمیخواستم رومون حساسیت بیشتر ازاین ایجاد شه!
(سریه سوتی یسری ها فهمیدن چیزی بینمون هس ولی موضوع جمع شد و بسته موند)
گفتم مهم نیست برام دیگه اون موقعی که باید بودی نبودی برام!
بدون هیچ حرفی بغلم کرد یجوری بودم راحت نبودم نمیدونم حس خجالت داشتم
گفت بیا دراز بکشیم هوم؟ هی برات حرف بزنم هوم؟
گفتم اوکی دراز کشیدیم گفت چن روزه؟ گفتم ۲ روزه گفت دردات مثل قبله؟
گفتم مهمه برات؟ گف مهم نبود نمیپرسیدم
گفتم اره گف اجازه هس؟ دستشو برد سمت دلم
اروم روی دلمو ماساژ داد دورانی گفت چرا بدنت اینقدر داغه؟
گفتم خوبم گف نیستی گفتم هستم گفت نیستی گفتم دس به من نزن ولم کن
گف اگه قرار بود ولت کنم که به اون سختی بدستت نمیاوردم
خندیدم گف همینو میخواستم میخوای یه سردکتربریم من خیالم ازت راحت شه بخوابیم؟
گفتم خوبم فق اگه بشه تنها بخوابم گفت هرجورراحتی عزیزم اذیتت نمیکنم پاشد گف یه بوس از پیشونیت نصیبم میشه دیگه؟
پشت چشامو نازک کردم
بی توجه بوسم کرد!مراقبتم شبمون بخیر و رفت...
نفهمیدم کی خوابم برد فق با درد دلم و کمر و حس سنگینی قفسه سینم پریدم از خواب و بلند صداش کردم
اومدچراغو زد گف هیش!طوری نیست قربونت برم الان خوب میشی اروم باش نفس عمیق بکش بیشترتر موهامو زد کنار دستشو گذاش رو پیشونیم گفت داغی خیلی داغی نمیتونم صبر کنم بریم دکتر
گفتم نمیتونم راه برم دردلگنی دارم
گفت بغلت کنم؟ گفتم هوم
بغلم کرد بلندم کرد نشوند رو تخت گف الان میام سریع لباس پوشید و وسیله هامو برداشت و رفتیم
دوباره بغلم کرد و و ازماشین پیاده شدیم بردم اورژانس گفت نمیتونه بشینه پرستاره گفت رو تخت فلان درازبکشه تادکتر سریع بیاد
اروم درازم کرد رو تخت گف نترسیا کوچولو باشه؟
من پیشتم مثل همیشه
دکتر اومد 27.28 سالش میشد
گفت خب شرح حالتونو دقیق میخوام امیر گفت پریوده/تقریبابه چیزی لب نزده/زیربارون بود و داغه بدنش/دردلگنی داره و کمردرد
دکتر اول زیر چشامو دید نبضمو چک کرد گف کنده فشارمو گرف گف به ۷ نمیرسه
تبمو گرف گف خیلی بالاعه یسری معاینه ریزم کرد ورفت
امیر گفت میدونم الان دوست نداری اذیتت کنم حتی دوست نداری پیشت باشم دستمو گرف گف ولی الان باید پیشت باشم میدونم یکم ترسیدی ازدردات و حالت خوب نیست ولی من کنارتم!
اروم باش و همون دخترکوچولوی قبلیم باش ببخشیداونجوری کردم باهات!
گفتم مهم نیست،گفت یعنی منو به چپت دایورت کردی که ناراحت نشدی؟
من میشناسمت دخترقشنگ میدونم ناراحت شدی ازدلت درمیارم ولی الان فق گوش میدم غر بزنی برام!
همونجوری که دستمو گرفته بود موهامم گرفت و گف اگه یه مو ازسرتو کم میشد من میدونی چه حالی میشدم؟ جواب خانواده تو چی میدادم؟
گفتم تمومش کن گذشته....
«گفت راضی ام دخترنازنازی من»
بوتوت فرنگی میدی مث همیشه🍓
گفتم اگه امپول بده...نذاش صحبت کنم
گفت هیششش لازمه برات
یه پرستار اقا اومد بالا سرم توضیح داروهاروداد گفت الان ۲تاتزریق عضلانی دارین بعد سرم اگه دردتون اروم نشد دکتر گفتن تا صبح بمونین
بابغض گفتم امییییررر
گفت عزیزم زودی تمومه دیگه اهوم اهوم کرد یعنی بعدا نازتو میکشم الان وقتش نیس!
پرستاره همسن و سال امیر بود گفت توریل هم اید؟
لپام گل انداخت🥹🍓😂
امیر گف بله گفت ایشالا عروسیتون
گفتم قهرم باهاش حالااا
گفت دخترخانم اذیتش نکن گفتم لازمه گف اذیت کردنای خاصی هم هس خودم بت یادم میدم
امیر بااون همه غرور و دب دبه و کب کبه خندید گفت همینجوری بدبختی دارم نکن
گفت نوچچچ باس اذیت شی قدرشو بدونی گفتم گناه داره!
خندید گفت فعلا تو گناه داری امپول هامو داشت اماده میکرد گفت اجازه میدی؟
نگا امیر کردم نگا امپولا کردم بغضی شدم.....
امیر گفت زود تمومه اومد جلو کمکم کرد دراز کشیدم به پشت
دردم گرف بلند گفتم اییییییی
پرستاره گفت اروم اروم الان ایناتزریق بشه تاحدودی دردت اروم میشه اصلا نترس!
امیر گوشه شلوارمو داد پایین ازیه ور خیلی کوچولو گفت دخترمون خجالتیه!
پرستاره خندید گفت کاری نمیکنم خانم خانما فق یکم که محل تزریق مشخص بشه باشه؟
من اصلا نگاه بدنت نمیکنم عادیه نگران نباش....
اون زیرعرق سرد کرده بودم هم امیر هم اون ازهردوخجالت میکشیدم پرستاره گفت بااجازه ات...شلوارمو بیشترترداد پایین دوس نداشتم بیشتر بده...
پنبه کشید گفت صدای نفس هاتو میخوام بلند بشنوم بلند بلندددد
گفتم اگه عمیق بکشم دردم زیاد میشه اخه گفتم یکم بلند باشه؟
من منتظرمیمونم تو نفس عمیق بکشی عضله تو شل کنی تا بعد تزریق کنم اذیت نشی
امیر کمرمو یکم ماساژ داد و درگوشم گف همکاری لطفا!
پرستاره دوباره پنبه کشید و دورانی الکلی کرد پوست بدنمو یدفعه ای دوباره محکم ترپنبه کشید گفت تموم شد!
گفتم جدی؟ گفت هوم ویال خالی رو نشونم داد
گف دیدی کارمو بلدم؟😎
گفتم اصلا متوجه نشدم کی زدی گفت چون ماده اش درد نداشت
بدون مکث اومد طرف دیگم شلوارمو بیشتر داد پایین گفت این یکم درد داره فق هرچی شد تو بدنتو شل نگه دار...
امیر دستش همچنان رو دستم بود حس امن بودن داشتم....
پنبه کشید گفت خب نفس عمیق یادت نره بکش تامن شروع کنم تا نفس کشیدم نیدل رو وارد کرد سوختم خیلی...خیلی سوختم...بددردم گرف...
گفت شما چندسالته؟ گفتم ۱۸ گفت اون پسره چن سالشه؟ گفتم ۲۴ گفت الافه؟ خندم گرف دردم داشتم گفتم تموم نشد خیلی اذیت دارم میشم دردم زیاده...گفت تاجواب هامو بدی تمومه...
گفتم نه مشاورتحصیلی و کنکوره گف شغل اصلیشه؟
گفتم نه اقا معلمم هست...
گفت اقامعلم! بش نمیادهااااا
امیرگفت بهم نمیاد ولی هستم،خیلی هاباورشون نمیشه!
پرستاره پنبه رو فشارداد رو بدنم گف اینم تموم
گف اقامعلم بی زحمت باسن محترم و ارزشمند دخترتونو ماساژ بدین کبود نشه باز پدرتو دربیاره تا من بیام
امیر گاه گاه خندید!
خنده هاش قشنگ بود ....همیشه نمیخندید ولی به موقع اش قشنگ میخندید
پرستاره برگشت و ست سرم و چن تا امپول دستش بود گفت
اگه مارو گارد نمیگیری اینارم بزنم هوم؟
باسرم گفتم باشه به امیر گف پیج و شماره تو میدی بهم؟ دانش اموزجدیدچی پذیرش داری؟
امیرگفت کم دانش اموز میگیرم چون سرم شلوغه میخوام کارم کیفیت داشته باشه و دقیق به همشون برسم
گفت برادرمنم کنکوریه سال بعد باهاش صحبت میکنی اگه باهم جورشدین مشاورش شی؟
گفت بله حتما پذیرش تابستون رو چن هفته دیگه میخوام بازکنم ادرس دفتر رو داد گفت فلان ساعت فلان روز بگو بیاد صحبت کنیم.
تشکرکرد گف خیلی دنبال مشاور خوب میگرده فک کنم تو مورد سلیقش باشی...
امیرگفت باعث افتخاره منه!
(داشت صحبت میکرد صحبت هاشونو تایپ نمیکنم ولی حسابی باهم رفیق شده بودن)
دستمو الکلی کرد و گفت قشنگ مشت کن دستتو مشت کردم با انگشت زد رو ارنجم اروم اروم و باانگشت داشت دنبال رگ میگشت و پوف پوف میکرد!
اون یکی دستتو بده ببینم دختر!
اونم امتحان کرد رگ نتونست پیدا کنه به امیر گفت محکم از رو ارنجش فشار بده
امیراومد جلو و ارنجمو فشار داد گفتم اییییییی
گف دورت!اروم دیگه قربونت...
پرستارامتحان کرد نشد که نشد رگ پیدا کنه گفت ازرو رگ کنار انگشت شصت یا رو دستت مجبوری باید بگیرم
بغض کردم...صدام درنیومد....گلوم گرف ازبغض...
امیر گفت نداشتیماااااااااا عهه یکم تحمل کن دیگه بچه نیستی که شما!
پرستاره گفت این قسمت دردش بیشتره ولی مث امپول ها اصلا نمیفهمی چیشد!
الکلی کرد رو دستمو و یه هان وارد کرد سوخت یکم...
گف تموم تموم فیکسش کرد گفت تکون نده باشه؟
اگه تکون بخوری کلا درمیاد
گفتم باشه سعی میکنم!چن تا امپول شکوند دهن باز نگاش کردم امیرخندید...گف دخترم برا سرمته نگران نباش دیگه اینقدر....
پرستار اونارم خالی کرد تو سرم و گفت من شیفتم تا ظهر(شب ساعت ۳ یا۴ اینا میشد)
میام بهتون سرمیزنم سریع سریع تشکرکردیم و رفت
امیرنشست رو تخت دستمو گرف موهامو نوازش کرد گف دورمهربونی های تو بگردم که اینقدر خوبی!
میبخشی منو؟
گفتم هوم پیشونیمو بوس کرد گف«مرسی از وجود قشنگت🍓💜»
گفتم امیر کمکم میکنی سرویس برم؟
اینجوری اصلا راحت نیستم....گفت اره عزیزم چرا که نه اخه...کمکم کرد پاشدم بااحتیاط سرمو برداشت گف پد داری همراهت اصلا؟؟؟
گفتم تو کوله ام دارم برداشت کوله رو رفتیم
باهام تا داخل اومد گف راحت کارتو انجام بده نگران نباش فق بااحتیاط که سرمت درنیاد
کارمو کردم گف بدم؟ گفتم هوم پد داد بهم و کارمو کردم اومدم دستامو و صورتمو شستم امیر کمکم کرد رفتم رو تخت دوباره دراز کشیدم
پزشک وپرستار اومدن بالا سرم دکتر گف خوبی دخترجان؟
گفتم یکم درد دارم همین ...
امیرگف لازمه تحت نظر باشه تاصبح؟
دکترگف معاینه اش کنم مشخص میشه نگران نباش زیاد...
زیرچشمامو دید نبضموچک کرد به پرستارگف فشارشو چک بزن فشارمو گرف گف ۷!
گفت کمه فشارش... تبم که داره...حالت تعوع و سرگیجه چی؟
گفتم سردرد دارم فق دوباره تاکیدکردم دلم دردمیکنه ..
به پرستار اسم دارو گفت گف بزن تو یه سرم دیگ بعد این سرم وصل کن بش و اگه درد داشت بازم قرص نوافن مصرف کنه و اگ زیاد بود دردش یه سونو براش انجام بدین و گفت و گفت بهش...
ازچشمای امیرخستگی میبارید خیلی خسته بود...خیلی خیلی...
پرستاره به امیرگفت تو اتاق استراحت پرستارها تو جای من یکم بخواب
من حواسم هست به دخترمون!هواشو دارم
امیرگف پیشش باشم خستگی معنا نداره برام ممنون از لطفت.
اینبار پرستار رفت و با انژیوکت اومد بالا سرم و راحت رو ارنجم رگ پیدا کرد و زد سرم دیگه رو و یه امپولم خالی کرد توش بهم گف میخوابی الان چشات گرم میشه خوب میشی
چشام گرم شد فق یادمه دستام تو دستای امیر بود همین!
بیدار که شدم هوا روشن بود سرم دستم نبود امیر دستمو گرفته بود و نشسته بود رو صندلی و سرشو گذاشته بود رو دستم و خواب بود
دلم رف براش اخه من!
پرستاره اومد گف چطوری دخترخوبی؟
سلام و علیک گرمی کردیم باهم و ...
گفت درد داری؟ گفتم نه گف خوبه یعنی عالیه دکتر میاد چن دقیقه بعد معاینه ات کنه ان شالا میری خونتون
دستشو گذاش رو پیشونیم گف خوبه نبضمم گرف گف عالیه
گفتم میتونم برم سرویس من؟
گف اره حتماا خم شد کمکم کنه پاشم گفتم نه نه ممنونم خجالتم ندین میتونم!
گف سرگیجه که نداری؟ گفتم نه گف حله پس پاشو خودت راحت باش و رف
رفتم کارمو کردم برگشتم امیر بلند شده بود و داشت بچه هارو چک میکرد و..
میگف دوروزه ولشون کردم همه یه وری میزنین!
خندیدم گفتم گناه داریم....گفت ندارین شماها منو بیچاره کردین دیگ نمیکشم
دکتراومد چکم کرد و گف میتونی بری دیگه
خدافظی کردیم و رفتیم خونه امیر
گفت شروع کن درسو ساعت مطالعه خفن میخوام ازت... بوسم کرد گف بهت یه چیزایی بدهکارم که برم بیام جبرانش میکنم برات «قلب امیر🍓💜»
ساعت حدودهای ۷ و نیم بود من رفتم دوش گرفتم و اونم رفت مدرسه
تو گروه پیام گذاشته بود و تهدید کرده بود همه رو خیلی جدی!
اب دهنمو قورت دادم
ورفتم سردرسم ازرو جزوه خوندم
ادامه رو بنویسم؟
پ.ن
من دلم برای ارمان عدالت اموزشی میسوزه همین و بس!
قراربود استرس بچه ها کمترشه نه دوچندان!
قراربود خانواده فشارکمتری متحمل بشه نه دوچندان!
پ.ن
جریان اشنایی ما اینجوری شد که تابستون کلاس کنکورثبت نام کردم چن تا با چن تا استاد متفاوت تعریف امیررو شنیده بودم و برای کلاسش ثبت نام کردم و گذشت و گذشت بیشترازم خوشش اومد منم یه حس هایی داشتم ولی نه اونقدر
یسری سرکلاس فشارم افتاد و حالم بد شد دریه حرکت خفن منو گرف بغلش(فیلم هندی+فیلم ترکیه ای) و بعد رفته رفته پیم میدادو پیگیرتربودتااینکه درخواست ریل داد بهم و منم بعد چن مدت قبول کردم.
پایان ارادتمند شما🍓💜