خاطره ماهی جان
داشتم درس میخوندم احساس ضعف خیلی زیادی کردم به قدری که چشمام تارشد و سرم گیج رفت و همه چی سیاه شد!
اروم بلندشدم ازپشت میزدردلگنی داشتم تیرمیکشیدزیردلم و کمرم اروم اروم اومدم به حالت صاف دراز کشیدم رو تخت و چشامو باز و بسته کردم نفس کشیدن برام سخت بود چون زیر دلم همش تیرمیکشید خیلی درد داشتم خیلی خیلی بغضم ترکید و گریه کردم هیچکس رو نداشتم بهم برسه فق گریه کردم و یکم حس کردم دردم ارومه پاشدم برم اشپزخونه یه دمنوش درست کنم بخورم!
تودلم گفتم امیرواقعاهرچقدرم سرش شلوغ بوده باشه امروز رو نباید تنهام میذاشت دلم پربود ازش...
تواشپزخونه یه دمنوش دارچین درست کردم و قلپ قلپ کشیدم بالا اومدم درازکشیدم باز خیلی گشنم بود ولی کاری نمیشد بکنم...
امیرتماس گرفت باهام گف خوبی؟
بابغض گفتم نه نه نه
گفت ببخشیدکه نیستم میدونم بایدپیشت باشم الان عذرمیخوام...
گفتم اشکال نداره بابا تو کار داری
گفت ببخشید واقعا عذر میخوام...
گفتم عب نداره برو
گوشیو روش قطع کردم...
چن دقیقه بعد محمد تماس گرف گف پایینم دارم میام بالا
منم کپ کردم اصلا نگم براتون...
حال نداشتم لباس عوض کنم پوشیده تر بپوشم همونجوری پاشدم دیوار رو گرفتم رفتم در رو باز کردم اومدم دراز کشیدم و از درد پیچیدم به خودم یهو حس کردم میخوام بالا بیارم سریع پریدم تو سرویس اتاق و گلاب به روی ماهتون زرداب بالا اوردم فق همش داشتم عوق میزدم و بالا میاوردم
طفلک محمد هول اومد اتاق صدام کرد گف چیشدی؟؟
بیام تو؟؟
حالت خوبه؟ وای چیکار کنم؟ بیام تو؟
من صدام درنمیومد حتی جلو چشمم نمیتونستم ببینم به زور وایساده بودم دلم درد داشت
ازوضعت بی کسم گریم گرفته بود باز...
محمد اومد تو در زد گف بااجازه ات میام تو..
اومد تو موهامو گرف جمع کرد پشت گف خواهرقشنگم نگران نباش پیشتم اصلا نترس شونه مو گرف گف ماساژ میدم تو قشنگ عوق بزن بالا بیار چیزی نیست
ازاینکه لمسم میکرد خوشم نمیومد راحت نبودم خجالت میکشیدم تو اون وضع اونجوری تو اون موقعیت....
گفت میدونم دوس نداری لمس بشی ولی مجبورم..
گف امیرواقعا خیلی بی فکری کرده تنهات گذاشته ولی سرش شلوغه درکش کن میدونم همیشه کوتاه میایی ولی خب واقعا الانم تقصیری نداره
گفتم پس کی منو درک کنه؟
ساکت شد.. سکوت عمیقی کرد..
گف میتونی راه بری بیایی بیرون؟ گفتم درد دارم سرم گیج میره
گف کمکت میکنم ...ازدستم گرفت گف داغی خیلی داغی ..بمیرم برات من...
کمکم کرد رو تخت دراز کشیدم گف الان میام..
برام سوپ اورده بود گف یکم باید بخوری دستپخت مامانمه هااا
گفتم گشنمه ولی فکر کنم بالا بیارم گفت اشکال نداره بخور
میتونی؟ یاخودم کمکت کنم؟
گفتم ببخشید واقعا حسابی زحمت دادم بهت خجالت میکشم این همه محبت واقعا...
نذاشت حرف بزنم گفت کم شعر بگو
اومد نشست پای تخت و اروم اروم سوپ رو داد بهم خوردم بعد پاشد برام چایی نبات اورد گف یکم جون بگیر
حالت خوبه چطوریه حالت هات؟
گفتم سرم دردمیکنه چشمام سیاهی میره و همه جا تار میشه
کمرم و دلم خیلی درد میکنه درد لگنی دارم ...بدنم حس میکنم خیلی ضعف داره...
گفت باید بریم بیمارستان ساعتو دید گف الاناس امیربرسه پاشو اماده شو تا زنگ میزنم بهش پاشدم اروم اروم رفتم اتاق امیر از لباس هاش برداشتم یه شلوارمام و یه پیراهن برداشتم و یه تیشرت
رفتم حموم و اومدم پوشیدمشون گوشیمو برداشتم و جواب پیم های مامانمو دادم(خانواده ام مسافرت بودن)
ازدرد دراز کشیدم رو تخت...
امیراومد تو وای نگم براتون از حالش خسته و کوفته و له و داغون چشا قرمز و ...
گفتم امیر تو چن روزه نخوابیدی؟
گف سه روزه تموم با قهوه بیدارم..
اومدجلو بغلم کرد دست زد به صورتم گفت چقدرداغی دخترم چقدرضعیف شدی..چقدربیحالی..بگردم من برات که پیشت نبودم..
پاشو بریم کمکم کرد بلند شدم گفتم تو خودتم خوب نیستی گف تو برام مهمتر از جونمی:)
دلم غش کرد...محمدهم طفلک گف خودم میرسونمتون امیر اصلا حالش خوب نیس پشت فرمون نشینه بهتره..
راه افتادیم به سمت همون بیمارستان و پذیرش شدیم چون حالم خوب نبود گفتن میتونم دراز بکشم رفتیم و امیر با همون حال خستش کمکم میکرد راه برم و درازم کرد..
گف لباس هامو دزد برده انگار!
خندیدم...گفت بهت خیلی میان...
محمدم که قیافش:😒
دکتراومد بالا سرم پشمام ریخت!همون دکتردیشب بود...
گفت عههه شماین خوبین؟ چطورین بچه ها؟
باامیرخوش و بش کردن و...
گفت دختر باز چیشدی تو..یه پات مونده اینجا ازکارانداختی منوکه...
خندیدم گفتم دارم میمیرم واقعا آقای دکتر...
گف عه خدانکنه باو..چته؟
اینبارمحمدشرح حال داد
سرش دردمیکنه چشماش سیاهی میره و همه جا تار میشه براش
کمرش و دلش خیلی درد میکنه درد لگنی ام داره ...بدنش حس میکنه خیلی ضعف داره...
چشامو نازک کردم گفتم یکمم بزار روش خجالت نکش/:
گفتم مامورم و معذور و رفت گف راحت باش تورو به امیر و دکتر میسپارم😂🫱🏼🫲🏼
به امیر گف تو سالنم کار داشتی زنگ بزن...
دکترگف خب عالیه یعنی قشنگ خودتو داری نابودمیکنی... رو به امیر گفت شما خودتم حالت خوب نیست دستتو بده امیر دستشو دراز کرد گف نبضت کنده زیر چشاشو دید گف عالیه
فشارتم مطمعنم به ۶ نمیرسه...
دراز بکش رو تخت بغلی تو امیر گفت اقای دکتر حالم خوبه فق خستم و بخوابم درست میشم نگاه چپ کرد گف گفتم دراز بکش اونجا پرده وسطو کنار زد و تقریبا تخت رو کشوند سمت تخت من گف درجوار هم باشین دیگه نهایت کارم همینه!
امیرنشست رو تخت گف اول دخترم قضیش حل شه منم چشم دراز میکشدم خودمو میسپارم دست خودت!
دکتر اومد جلو گفت میخوام دلتو معاینه کنم لباستو میدم بالا با اجازه ات...اومد دستشو برد سمت لباسم و داد بالا گف یکمم باید شلوارتو بدی پایین جوری که من بتونم زیر دلتو معاینه کنم!
گفتم اخه..چیزه ...چیز
گفت من پزشک توام بهم اعتماد کن دختر خوب باشه؟
خجالت نکش نگا امیر کردم لبخند محوی زد و باقیافش گف خیالت راحت پیشتم!
دکمه شلوارمو وا کردم یکم دادم پایین دکتر دستکش پوشید و گفت من کاریت ندارم اصلا نترس و خجالتم نکش
محکم با دوتا دستش زیر دلمو فشار داد جیغ زدم!
جیغ زدم؟ اره واقعا بد دردم گرفت امیر گف هیش دخترم اروم اروم عزیزم تمومه قربونت برم تموم
دکتر دوباره همون ناحیه پایین ترشو فشار داد گفتم نکن بسه ترو خدا بسهههه وای هوف صدام برید امیرسریع اومد بالا سرم گف عزیزم!
تموم شد تموم...دکترگف ببخشیدواقعا چاره ای نداشتم من کیست داری؟
گفتم اره گفت چقدر و کدوم تخمدانت؟
گفتم مهمه؟
گفت خیلی بی احتیاطی کردی نگفتی به من من تشخیصم یه چیز دیگه بود
گفتم تو دوتا تخمدانمم دارم ولی قرص هاروم تاثیربدی گذاشتن نخوردم گف بیجا کردی بااحترام!
گفتم اخه درد پریودی هام بیشترمیشد حالت تعوع بیشتر و درد بدن بیشتر و ...
گفت اشکال نداره حالا فشارمو چک زد گف ماشالا به ۷ نمیرسه
زیرچشامو دید گف چه زیبا
تبمو گرفت گف بهتر ازاین حالت نداریم اصلا
گف خونریزی داری؟
گفتم یکم گفت چقدر؟ من من کردم گف گفتم چقدرکم؟
گفتم احتمالا تموم بشه امروز
گف خب اوکیه
گفت میرم پرستار میاد کاراتو بکنه همکاری کن خودمم میام الان
امیرباهاش رفت بیرون و مثل سگ میترسیدم من...
برگشت امیر و یکم باهم صحبت کردیم...
پرستار اومد بالا سرم اینبار پشمام فر خورد همون پرستار دیشبی بوددددد
اونم متقابل پشماش ریخت خودش موند خوش و بش گرمی کردیم باهم...
گفت دکتر دستور بستری دادن فرم باید پرکنی اقامعلم...بغضی شدم گفتم چن ساعت؟؟
گفت ساعتی نیست عصبی بودفکرکنم تا فردا باشی
گفتم واااا گفت هوم امیررفت کارای بستری رو بکنه گف حالت خوب نشد پس؟
گفتم بدترم شدم... حس کردم باز دارم بالا میارم اشاره زدم بهش سریع سطل زباله رو گرفت جلوم...
گفت اروم باش نترس راحت بالا بیار
محمدم باز تواون هاگیر واگیر اومد بالا سرم گف باز بالا اوردی که تووو
پرستار گفت باز؟ مگه بالا اورده بود صبح؟؟ محمدگف اره پرستار گف تو شرح حالش چیزی نگفتین چرا؟
محمد فهمید گند زده چیزی نگف..
پرستارگفت امان ازدست شماها
به محمدگف داداششی توام؟محمدگف اره خواهرمه
پرستارگفت کمک خواهرت کن دست و روشو پاک کنه الان میام گفتم محمداگه بشه برم سرویس دهنمم بشورم تلخه گفت بیام؟
گفتم نه میتونم برم پاشدم سرگیجه داشتم و چشام تار میدید ولی استه استه رفتم و کارمو کردم برگشتم پرستار و امیر و دکتر و محمد
مثل شمر کنار تخت صف کشیده بودن!
ترسیدم یدفعه ای... دکتر گفت دراز بکش خانم خانما
به امیر و محمد ام گف بیرون باشید راحت باشه
پرستار گفت بیا دراز بکش امیر دستمو گرفت گف الان برمیگردم پیشت نترسیا باشه؟ محمدم یه لبخند زد بهم و رفتن پرستار اومد جلو و کمکم کرد دراز کشیدم گفتم نمیزارین امیر پیشم باشه؟
دکتر داشت دستکش میپوشید گفت چرا بعد کارمون میاد
فکرم همه جا بود کارشون چیه خب اخه...
دکترگفت علائم دیگه نداشتی؟
گفتم قفسه سینمم درد میکنه ...درجاگرفت منظورم چیه گفت عادیه این دیگه الان دارو بگیری حله
گفت لباستو بده بالا و شلوارتم یکم بده پایین
پرستاره داشت دستگاه سونو رو جور واجور میکرد
همون کارا رو کردم و پرستاره ژل رو زد رو دلم و یکمم بیشتر شلوارمو داد پایین فقط چشمامو بستم ازخجالت و ملافه تخت رو گرفتم دکتره شروع کرد دستگاه سونو رو روی دلم فشار داد و هرلحظه محکم و محکم تر فشار میداد یه دفعه گذاشت زیردلم و بافشار بیشترفشار داد فق با بغض گفتم بسه لطفا خواهش میکنم!
گف تموم شد تمومه مرسی که همکاری کردی الان دارو میگیری دردات کاملا اروم میشن و خوب میشی
رو به پرستار یه سری چیزا گفت بیشترش اصطلاح پزشکی عجیب و غریب بود پرستار با دستمال دلمو پاک کرد و گفت میدونم اذیت شدی و راحت نبودی.. دکتر اومد پرونده مو برداشت و نشست حدود ۵ دقیقه طول کشید یسری چیزا نوشت و داد دست پرستار بهم گف زود خوب شو و رفت
پرستار هم یسری چیزا نوشت تو پرونده و رفت امیراومد پیشم وای من پیش امیر ملوس ترین دخترزمین میشم دوس دارم فق خودمو لوس کنم براش(من خیلی لوسم و پیش اون لوس تر)
خودمو لوس کردم براش خسته ترازاین حرفا بود ناز زیادی بخره پرستار اومد گف امیر بخواب رو همین تخت کناری دکتر گفت برا توام سرم بزنم
امیررو میگی کپ کرده بود گف اول کار دخترمو انجام بده چشم
پرستاره گف هوف باشه... اومد جلو بهم گفت ۳تاتزریق عضلانی داری الان بغض کرده بودم شدید امیرگف عزیزم خستم همکاری کن لطفا بزار کارشو بکنه چیزی نیست
پرستاره گفت بدو دخترخوب غیرتو مریض دارم
اروم چرخیدم و امیر لباسمو از دو طرف یکم داد پایین
پرستاره گفت من منتظرم شما شل کنی خودتو نفس بگیری بعد بزنم بدو افرین گفتم نمیتونم گفت باید بتونی صدای شکستن امپول ها استرسمو دو چندان کرده بود
پرستاره گفت بااجازه ات گوشه شلوار یه سمتمو کامل داد پایین پنبه کشید محکم گف نفس نفس نفس کشیدم سریع زد یه دستشو گذاشت رو کمرم و باهام حرف زد حواسمو پرت کنه ولی درد داشت خیلی درد داشت صدامو درنیاوردم اون زیر برا خودم گریه کردم...
دراورد پد رو گذاشت و دوباره همونجا پنبه کشید وامپولو زد خیلی بد دردم گرف ازهمون موقع ورودش فق داشتم ملافه رو چنگ میزدم گف دختر خوب میدونم دردش زیاده فق تو نفس عمیق بکش افرین...امیرم که بالا سرم بود و کمرودستمو گرفته بود...
پرستاره گف تموم شد مرسی تحمل کردی این یکیش یکم دردش زیاد تره ولی من نهایت تلاشم اینه درد کمتری متحمل بشی
گف زنده ای؟ جواب ندادم دوباره صدام کرد
گف اگه اون زیر داری گریه میکنی رابطمون شکر اب میشه هااا
برگشتم گفتم خوبم گف اره از چشات معلومه
اینم بزنم بعد سرمتو بزنم راحت بگیر بخواب گفتم شما تاظهرمگه شیفت نبودی گفت از شانست جای همکارم وایسادم...
شلوارمو بیشترتر داد پایین سمت دیگه مو پد کشید و فرو کرد
ازدردش بگم؟ خیلی درد داشت ....خیلی خیلی خیلی
فق گفتم لطفا زود بزن تمومشهههه گفت زود بزنم دردت بیشتر میشه اروم تزریق میکنم تو فق نفس عمیق بکش و بدنتو شل نگه دار
خیلی طول کشید تا تموم شه پنبه کشید و شلوارمو داد بالا گف تموم شد ببخشید اذیت شدی
یکم دراز بکش و برگرد برگشتم به پشت جای امپول هام تیرکشید اخ کش داری گفتم و امیر گف میریم خونه حوله داغ میکنم برات قربونت برم لبخند زدم و صحبت کردیم باهم پرستار برگشت و گفت خانم خانما سرمتو بزنم و بخواب یکم جونی نداشتم تو بدنم مخالفت کنم با سرم گفتم باشه لبخندمعناداری زد ازهمونا که نترس
ارنجمو الکلی کرد و انژیوکت رو وارد رگم کرد دردنداشت زیاد یه امپولم خالی کرد توش و گفت مراقب خودت باش یکم اذیت شدی ازدیشب تاحالا کلی ...
روبه امیرگف اقامعلم دراز بکش روهمین تختی که اقای دکتر کشیده کنار تخت دخترت امیر گفت خوبم
پرستاره تن صداش رفت بالا گفت اقای مغرور درازبکش خوب نیستی ازرخت مشخصه امیرلبخندزد و دراز کشید کنارم یکم ازم دور بود ولی دستشو دراز کرد و دستمو قفل کرد تو دستاش گفت پیشتم عزیزم...
پرستار استین امیرو داد بالا و براش رگ گرف و سرمشو زد بکمپلس هم خالی کرد تو سرم رنگ سرم شد ابلیمویی روبه امیرگفت یکم بخواب توام
امیرزنگ زد به محمد گفت بره به درس و کارش برسه
دستامون قفل هم بود پرستاره گوشیشو دراورد گفت از دستاتون عکس میگیرم بزارم پیجم خیلی بهم میاید و قشنگیند گوگولی اید ولی عکس حلقه تون تو دستتون قفل بهم باشه قشنگ تر از اینه زودی از اینجا میرین و پاتون دیگه اینورا نکشه
گفت مسیرزندگیتون پرازسعادت و نور و خوشبختی باشه من شیفتمو تحویل میدم برم ولی امیرجان باهم ارتباطیم فراموشت نمیکنم خم شد کنار من و درگوشم گفت پسرخوبیه پاشو بگیربکن توخودت و خندید و رفت
(پسر خیلی خوبیه جای برادرنداشته ی من وامیرشده الان)
نفهمیدم من کی خوابم برد ولی امیرنخوابید پاشد سرم به دست بالاسرمن وایساد ونازمو کشید
بیدارکه شدم حالم بهتربودخیلی بهترشده بودم دکتراومدبالاسرم و معاینه ام کرد گفت حالت خیلی بهترشده دیگه نیاز نیست بمونی نامه ترخیصمو نوشت ومهر و امضا زد داد دست امیر و بهش گفت استراحت کنید دوتاتونم کامل امیرگفت چشم ممنون از زحمات و لطفت گفت کاری نبوده وظیفه بود و از امیر شماره شو گرفت و گفت خوشحال شدم از اشنایی باهاتون و اونم گفت ایشالا بهم برسید و بمونید برای قلب هم چشام بغضی شد گفتم مرسی ازتون که تحملم کردین خندید گفت ماه بعد دردات ادامه دار بود برو پیش دکترت لج نکنی هااا گفتم چشم و زدیم از بیمارستان بیرون تو ماشین امیرهمش بالاپایین میرفت برام و رفتیم خونه و رفتم حمام و امیریکم خوابید وبعد پاشد باهم اشپزی کردیم و زدیم تو سروکله هم کتاب خوندیم اخرشبم رفتیم بیرون. یه نوروبیون هم داشتم که امیرزدبرام اونم بگم و تموم
بعد اینکه برگشتیم ازبیرون امیرگف عزیزم امپول داری ها گفتم دیگه تحملشو ندارم خیلی دردم گرفته تکون میخورم باسنم درد میکنه و تیر میکشه اصلا جای صاف ندارم امیر گف اووووو نفس بگیر بعد بیا اینجا ببینم کشوند تو بغلش گفت درحد چندثانیه اس دردش کمه این زدم به اون در گفتم خجالت میکشم ازت امیرو میدیدین قیافش عالی شد گف چیزایی بهم گفتیم و درباره اش حرف زدیم که این یکی سرسوزن اونا نمیشن من اینقدر غریبم؟
گفتم خب فردا بزن دیگه فرار نمیکنم کهههه گفت فردا میری خونتون دیگه الله و اعلم کی گیرت بیارم بزنی بدو دمر شو گفتم امیرررررر گفت امییییر نه امیررررر گفتم زهرررمارررر خندید گفت به من چه درست باس بگی
وخوابیدم و امپولو اماده کرد ونشست کنارم رو تخت لباسمو داد پایین گف اوه اوه چقدر متورمو قرمزه اینجا سمت دیگه ام داد پایین گف اینجا هم همینطوره گفتم یبارکی بده کلا پایین خجالت نکش گف اون موقع باید خجالت میکشیدم که باراول بوسیدمت سریع فضا رو عوض کرد میدونه خجالتیم گف ولی میشه ترزیق کردها نفس نفس بدو بکش ببینم نفس عمیق کشیدم و پوستمو الکلی کرد و ویالو فشار داد گفت میدونی من چقدر خوشبختم تورو دارم
اخخخخ امیر دردم میاد ایییی
ادامه داد البته همون موقع خوشبخت شدم که اومدی نشستی سرکلاسم
همون موقع دلم لرزید دخترخانوم پنبه کشید و یکم دورانی ماساژ داد گف تموم
گفتم به همین زودی؟؟
گف دربیارم دوباره بزنم همچین قشنگ ناله کنی؟
گفتم وای وای تلشیدم
گفت هیچ موقع از من نترس همونجوری بمون برات کمپرس بیارم عزیزم....
پایان ارادتمندشما
" ماهی"
ممنونم از شش عزیزی که برام کامنت گذاشتن و خوششون اومده از خاطرم قربون قدوبالاتون❤️🥰
وامابیوگرافی دوستای خوبم بیوگرافی یه چیز کلیه زیادرومدش نیستم ولی خب زیاد نمیتونم بیوبدم ازخودم اسمی که دوستای صمیمیم میگن بهم تو مجازی دوتااسمه یکیش "ماهی" پدرومادرم و امیرهم به این اسم صدام میزنن بیشترمواقع
من ماهی ام ۱۸سال و خورده ایم و امسال کنکوری بودم یک ساله تو ریل امیررضا هستم ۲۴ سالشه و ۴ساله مشاورکنکور و مدرس کنکورهِ عربی و فنون تدریس میکنه (نمیخام پزشو بدم یا هرچی که شما بگین امیررتبه برتر۲رقمی عه)
فرهنگیان مشاوره خونده وامسال سال دوم تدریسش تو اموزش وپرورشه
من و امیررضا تک فرزندیم
پدرامیر وکیلِ ومادرشم پزشک متخصص عه زنان هست
پدر من هم وکیل هست وبیشتر عهده دار گردوندن کافه ای به اسم "ماهی" و مادرم مزون لباس عروس داره. اقای دکتروپرستارهم رفته رفته باامیرصمیمی ترشدن و به امیرپیشنهاد داده بودن به عنوان مشاورباهم همکاری کنن امیردوست داشت خودش تنهایی کارکنه براخودش ولی ایده های جالب اومد به ذهنش و موسسه تشکیل داد و اقای دکتر وپرستار هم به عنوان مشاور جذب کرد و تیم ۵نفره ای تشکیل دادیم
بچه ها طبیعیه من به دخترایی که امیرمشاورشونه حسودیم میشه؟