سلامممم دوزتان حالتون چطورههه

آیدام اومدم یه خاطره داغ براتون تعریف کنم از آزمایش خون

خب شنبه دو هفته قبل (۲۰ جولای) دیگه خودتون حساب کنید کی میشه

بریم سراغ خاطره: شنبه ساعت شیش ربع کم مامانم اومد بیدارمون کرد و حاضر شدیم و من و داداشم نشستیم رو مبل تا بابام حاضر بشه یکم عکس گرفتیم(یعنی خدا نکنه من گوشی جدید بخرم از همه چیز عکس میگیرم 😂)بعد از چند دقیقه بابام اومد رفتین پارکینگ ماشین بیرون آورد بابام و مثل همیشه گفت(الهی به امید تو) ده دقیقه بعد رسیدیم یعنی نصف شهر اونجا بودن انقد شلوغ بود نیم ساعتی منتظر موندیم تا نوبتمون شد رفتیم اتاق نمونه گیری

مامانم هرچی به داداشم گفت اول تو برو نرفت منم گفتم اول من میرمم 😑 رفتم نشستم دستمو نگاه کرد گفت برو نمونه گیری اطفال بعدم داداشم نشست اشک تو چشماش بود همون بار اول پنبه کشید و سوزونو زد و شر شر خون ریخت تو لوله و گفت کم خونی داری به داداشم😑 بعد که آزمایش داد داداشم رفتیم نمونه گیری اطفال من نشستم رو صندلی خانومه سنم رو خوند گفت سیزده سالته معمولا تا هشت سال میان که مامانم گفت آخه رگ نداشت گفتن بیایم اینجا یه دور دستمو نگاه کرد پنبه کشید و زد تو دستم تو رگ نبودد 😑

انقد چرخوندش تو دستم آخرش هم درآورد و دوباره مچم رو پنبه کشید سوزنو وارد کرد تو رگ بود 😁 بعدم پنبه گذاشت جاش و رفتم جلو در پیش داداشم مامانم رفت برام چسب بیاره بزنه جاش یهو داداشم افتاد😓 سریع بابام گرفتش که کامل میوفته زمین گرفتش بغل گذاشتش رو تخت مامانم بسته چسب رو له کرد انقد رفت روش هول شد😂😂😂😂😂😂 و خانومه گفت برین براش یه چیز شیرین بخرین بابام و داداشم اونجا وایسادن منو مامانم بدو بدو رفتیم مغازه دو تا آبمیوه گرفتیم و سریع رفتین پیش داداشم آبمیوه دادیم بهش خوب شد حالش رفتین تو ماشین منم گوشیمو دادم دستش بازی کنه رسیدیم خونه مامانم داداشمو برد حموم منم جلو کولر ps5بازی میکردم😂از همون اول پوست کلفت بودم😂 بعدم اومدن بیرون رفتین صبحانه خوردیم اون موقع من حالت تهوع شدیدی داشتم بعدم مامانم آبمیوه داد بهمون منم بیدار شدم حالم خوب خوب بود✌️

تموم مراقب خودتون باشین♥️

آیدا

ببخشید اگه اشتباه نوشتم چون باید صبح زود بیدار شم سریع نوشتم براتون