سلاممم به قول دکتر پارسا خوبییین؟ خوشیین؟ سلامتیینن؟ تو این روزای پاییزی خوش میگذره بهتون؟😁من سَروینم 17 سالمه و تک فرزندم

( ولی ی عمو دارم ک ی پسر و دختر داره ک من بهشون داداش و آجی میگم😅) خیلی دوس داشتم منم حداقل ی خواهر یا ی برادر داشته باشم ولی خب دیگه قسمت نبوده...

خب راستش منم مث خیلی از ماها بشدت از آمپول میترسم و فراری ام ولی چ کنم شانس ندارم همیشه خدا مریضم😂😕

اینم اولین خاطره منه و واسه آبان ما بود .. چون خیلی ازش نگذشته دیگه گفتم تعریف کنم.

حدودا ساعت 6:30 صبح بود با صدای الارم گوشیم بیدار شدم خیلی خوابم میومد چون شب قبلش تا 4 صبح بیدار بودم داشتم با دوستای مجازیم تو تلگرام ک گپ زدیم چت میکردم... چشامو بزور باز کردم گوشیم گم شده بود رو تخت اینا😂( من چون شبا تا جاییکه بتونم با گوشی کار میکنم دیگه ی جوری میشه حال ندارم وقتی میخوابم بزارم رو میز 😂 همونجوری گوشیمم کنار من میخوابه😔) خلاصه صداش خیلی رو مخم بود پیداش کردم قطعش کردم سرم داش گیج میرفت هنوز ویندوزم بالا نیومده بود😂احساس کردم گلوم یکم درد میکنه انگار زخمی شده

پاشدم رفتم سالن مامانو دیدم مث همیشه برام صبحونه آماده کرده بود با چایی ک خیلی صبحا مخصوصا وقتی میخوای بری مدرسه میچسبه😂

من+

مامان_

+سلاممم مامان🙂‍↔️

_سلام دخترم صبحت بخیر

+😄

_بیا صبحونتو بخور عزیزم

+چشم دستت درد نکنه الان میرم دست و صورتمو میشورم میام

خلاصه از صبحونه دولقمه خوردم از پشت میز پاشدم برم اتاقم مامان رو مبل نشسته بود داشت شبکه های تی وی رو عوض میکرد

_عه چرا نخوردی سروین؟؟

+اشتها ندارم مامان

بعدش رفتم اتاقم تند تند آماده شدم با مامان خداحافظی کردم رفتم بیرون منتطر موندم تا سرویسم بیاد بعد چند مین ک رسید سوار شدم دیگه راهی مدرسه شدیم راننده همیشه صبح زود آهنگای قری میزاره ک مثلا خواب از سرمون بپره😭😂 مدرسه ک رسیدیم زنگ اول و دوم حالم تعریفی نداشت ولی خوب بودم زنگ سوم ورزش داشتیم بدن و درد هم به گلو دردم اضافه شده بود معلم گفت پاشید بریم بیرون دوستم مانیا از دور با اشاره گف چی شده؟ با سر علامت دادم هیچی

بیرون هوا سرد بود یکم منم ک خیلی سردم بود به معلممون گفتم میشه من نیام بیرون کلاس بمونم قبول نکرد مجبورا پافرمو پوشیدم رفتم بیرون ی جا نشستم خیلی بیحال بودم دوستم بهم گفت چت شد یهو گفتم سرما خوردم بهش گفتم برو تغذیمو از تو کیفم بیار از صبح هیچی نخوردم

آورد کیک و آبمیوه ک بزور خوردم اون روز فوق داشتیم نگارش بود ک اون زنگم به سختی گذروندم بالاخره مدرسه تموم شد اومدم خونه خیلی بیحال بودم با همون لباس فرما مستقیم رفتم اتاقم رو تخت دراز کشیدم بوی غدا تو خونه پیچیده بود حالمو بد میکرد در اتاقمو بستم پنجره رو باز کردم

مامان در زد اومد تو

_سلام عزیزم چ عجب امروز نیومدی پیش من؟😅

+سلام سرما خوردم حالم خوب نیس دیگه اومدم اتاق😢

_سرماخوردی؟؟چرا مدرسه زنگ نزدی بیام اجازتو بگیرم

دیگه مامان ی قرص بهم داد خوردم بعدش لباسامو عوض کردمو خوابیدم حدودا ساعت 7 بود احساس کردم ی چیز سرد رو پیشونیمه بیدار شدم دیدم مامان پارچه خیس کرده گذاشته

_سروین مامان بیداری شدی خیلی تب داریا چکار کنیم؟ به بابا گفتم گف حالت بدتر شد بهش بگم بریم بیمارستان

+مامان چیزی نشده ک ی سرما خوردگی عادیه دیگه قرص خوردم خوب میشم

_باشه صب کن برات سوپ درست کردم

+مرسی ولی میل ندارم

_میارم یکم بخور دیگه

+باش

ی بشقاب سوپ مامانم آورد چند قاشق بزور خوردم مامان اصرار داشت بیشتر بخورم ک نمیتونستم واقعا

مامان گف نمیخواد فرداش مدرسه برم منم با خیال راحت یکم تو گوشی چرخیدم دوباره خوابیدم...

وقتی پاشدم ساعتو ک دیدم 4 صبح بود رسما داشتم میمردم خیلی گرمم بود ولی باز خوابیدم😂😂 دوباره بیدار شدنی ساعت شده بود 8 دیگه نمیخواستم بخوابم با وضعی ک داشتم تو اکسپلور داشتم میچرخیدم ک یکی در اتاقو باز کرد دیدم بابامه😅

بابا■

■سلاممم حال دور دونه چطوره؟

+سلام تعریفی نداره😂

اومد رو تخت نشست دستشو گذاشت رو پیشونیم

■داغه ها

+جدی؟ من ک چیزی احساس نمیکنم

■😅

_سروین شماره دفتر مدرستو بده به مدیرت بگم تا غیبتتو موجه کنه

شماره رو از تو گوشیم برا مامان خوندم زنگید و اطلاع داد

بابامم ک پاشد رف . منم رخ بیرونو ندیده بودم پاشدم رفتم سالن احساس می‌کردم از دیروز حالم بدتر شده صبحونه رو میز آماده بود رفتم بزور ی لقمه گرفتم رو مبل نشستم به سختی خوردم

_بهتری؟

+آره آره

_خداروشکر ی قرص دیگه میدم بهت بخور تا خوب خوب شی

سرم درد میکرد قرص از مامان گرفتم خوردم پاشدم رفتم اتاق رو تخت دراز کشیدم به سقف خیره شدم تو فکر بودم نمیدونم کی خوابم برد دوباره..

وقتی بیدار شدم مامان کنار تخت نشسته بود حقیقتا ترسیدم😂😂

+هعی یا خدا

_چیه عزیزم نترس منم😐

+وای ترسیدم مامانن😕😂

اون شبم گذشت و من هر روز حالم بدتر و بدتر میشد جوری ک 4 روز گذشته بود من داشتم میمردم ولی تظاهر میکردم عالیم...

از روز دوم و .. طبق معمول دیگه باید میرفتم مدرسه چون میگفتم حالم خوبه

صبح روز چهارم آماده شدم بدون اینکه صبحونه بخورم از خونه زدم بیرون سرویس اومد سوار شدم مدرسه پیاده شدم اون روز فوق نداشتیم از همون زنگ اول ریاضی داشتیم منم داشتم جون میدادم به درس گوش نمیکردم متوجه نمی‌شدم زنگ دوم عربی داشتیم اصن حالم خوب نبود قرار بود معلم بپرسه از شانس منم اسم منو صدا زد بهش گفتم مریض بودم نخوندم گفت نباید میومدی مدرسه گفتم چهار روزه سرماخوردم هر چهار روز نمیشد ک غایب بشم ....خلاصه زنگ خورد رفتم بیرون ی هوایی بخوره به کلم احساس گرسنگی کردم یکم از کیکمو ک گذاشته بودم تو جیبم در اوردم خوردم با آب میوه ک نباید اینکارو میکردم چند مین بعد احساس کردم دارم بالا میارم خداروشکر تو حیاط سطل زباله دلشتیم دوییدم سمتش و گلاب به روتون... همون یه خورده کیکه رو بالا آوردم همه داشتن نگا میکردن😂😂

دیگه طاقت نیاوردم به مدیر گفتم زنگ زد به بابام تا منو ببره خونه

وسایلامو جمع کردم تو حیاط منتظر بودم بابا رسید منم از رو میز پاشدم بابا بدو بدو اومد سمتم

■حالت بد شد باز بابا؟

+آره

■اشکال نداره الان میریم بیمارستان

+چی؟ چرا ؟؟ یعنی خوبم فقط حالت تهوع گرفتم همششش

■ن بیا سوار ماشین شو چند روزه حالت خوب نیس اینجوری ک نمیشه بیا به دکتر میگم آمپول نده خوبه

+ای بابا🥺

■بیا دخترم

بابا دستمو کشید رفتیم سمت ماشین سوار شدیم بغض کرده بودم درسته حالم خوب نبود ولی خب با اون وضعیتی ک داشتم میدونستم صد در صد آمپول میخورم چ جورم🥺

+بابا چرا مامان نیومد؟؟

■مامان گف خونه میمونه برات باز سوپ درست کنه تا رسیدیم بخوری

+همش سوپ اخه🥲

■دیگه سرما خوردی دیگه..

رسیدیم بیمارستان بابا رف نوبت بگیره زیاد شلوغ نبود منم رو صندلی نشستم بابامم بعد انجام کارا اومد کنارم نشست

■ بزار دکتر دارو بده خوب خوب بشی چند روزه تو عذابی

منم اینجوری(😢) بودم کلا ...

خلاصه نوبتمون شد با بابا رفتیم وارد اتاق دکتر شدیم

دکتر ی آقای میان سال بود و مو نداشت اصطلاحا کچل😂❤️ عینکی بود و ی اخم غلیظی داشت🥲 با ترس رفتم رو صندلی نشستم

دکتر●

●مشکل چیه؟

ی نگاه ی بابا انداختم ک یعنی تو بگو

■سرما خورده آقای دکتر

دکتر ی نگاهی به من کرد و گفت

●خب ؟ علائم؟؟

علائمامو بهش گفتم گف از کی سرماخوردی؟

با تته پته گفتم

+چهار روز

ی اخمی کرد قلبم اومد تو حلقم

گوشی پزشکی رو برداشت و کلی معاینه کرد و خلاصه ...

●خب خانم خانما حالت اصن خوب نیس گلوت کلی عفونت کرده وضعیت گوشتم ک خوب نیس چیکار کنم؟

هیچی نگفتم

●برات ی سرم و ۳ تا آمپول کوچولو و ی سری قرص و شربت تجویز میکنم حتما حتما باید استفاده کنی

+میشه لطفا آمپول ندید؟؟🥺

●خیر با این وضعیتی ک تو داری اصن فکرشم نکن ...

بغضم ترکید آخرش با گریه از اتاق زدم بیرون بابا موند تا دکتر طرز مصرف قرص اینارو براش توضیح بده منم نشستم رو صندلی اروم گریه میکردم بابا اومد بیرون گف بیا آقای دکتر باهات کار داره رفتم تو اتاق

●ببین دخترم میدونم از آمپول می‌ترسی ولی اینایی ک تجویز کردم برات واقعا لازمه تازه تخفیف دادم چهار روزه مریضی ، سرماخوردگی کلی پیشرفت کرده حالا تو خودتو بزار جای من چیکار میکردی؟؟

+حداقل سرمو نزنم🥺

●باشه سرمو نزن ولی باید همه امپولاتو بزنیا

+باشه🥲

خداحافظی کردم

هم خوشحال بودم ک به هر حال تونستم سرمو حذفش کنم هم اعصبانی بودم بخاطر آمپولا خیلی اعصابم خورد بود بابا رفت داهارو بگیره اومد تو راه رسیدن به اتاق تزریقات چقد به بابا التماس کردم ک نزنم ولی بابا قبول نکرد😢

تزریقاتم تختا چند تاشون خالی بود پرستار بهم گف برم رو تخت دراز بکشم تا بیاد...

با استرس و ترس رفتم رو یکی از تختا دراز کشیدم دوباره بغضم ترکید داشتم اروم گریه میکردم تصور اینکه قراره آمپول بخورم الان ، خیلی اذیت میکرد پرستار با دوتا آمپول اماده اومد متوجه شد گریه میکنم گفت عع گریه نداره ک دخترم دیگه بزرگ شدی زشته تو فقط شل باش سعی میکنم جوری تزریق کنم ک درد نداشته باشه ۲ تا آمپول کوچولوعه گفتم پس سومی چی گف سومی باید فردا بزنی

گفتم باشه🥲

ی بسم الله گف سوزنو وارد کرد اولش خیلی درد نداشت ولی آخرش یکم سوخت سفت کردم دیگه درآورد

دومی هم سمت مخالف رو آماده کرد تا سوزنو وارد کرد ی درد خیلی بدی پیچید تو پام سریع سفت شدم گف شل کن دخترم الان تموم میشه

+آیییی نمیتونم🥺🥺

ی ضربه زد یکم شل شدم تزریقو ادامه داد آخراش بود ی جوری درد گرفت دادم دراومد سفت شدم

گف شل کن

+نمیتونم درش بیارید لطفا😩

گف کم مونده عزیزم یکم شل کن درش میارم

ی خورده شل کردم چنان درد گرفت پامو تکون دادم پرستار صداشو برد بالا گف تکون نده تموم شددد

بالاخره تموم شد و خلاصه ماهم راهی خونه شدیم و همشو برا مامان تعریف کردم نازمو بکشه😂

.

.

‌.

پ.ن۱: مرسی از شما ک وقت گذاشتید خوندید خاطره منو✨🫀

پ.ن۲: آمپول سوم رو روز بعدش زدم سرش کلی ناز کشیدن ازم😂و با کادو و جایزه جبران کردن😞😂

پ.ن۳: ساعت 24:29 دقیقه شبه محض اطلاع گفتم بدونید😂

پ.ن۴: نظرتونو راجب خاطرم بگید چ منفی و چ مثبت اگه خوب نبود بگید دیگه خاطره نمیزارم😂

دوستون دارم...🥰

مواظب خودتون باشید

جمعه 2 آذر 1403

〔𝓼𝓪𝓻𝓿𝓲𝓷🌝✨〕