سلام به همگی.

من چندسالی میشه که خواننده ی وبلاگ و کانال تونم.🥹هم اینکه خاطره ی خاصی نداشتم برای تعریف هم کلی خجالت میکشیدم. اما امروز دل رو زدم به دریا.😅

بذارین اول خودمو معرفی کنم.

من پگاه هستم و ۱۶ سالمه.

پدرم پزشک هستن و مادرم خانه‌دار.

یه برادر ۲۱ ساله دارم(پارسا) که فیزیوتراپی میخونه و یه برادرم ۲۴ سالشه و پزشکی میخونه.(پدرام) و دوتا داداش کوچولوی ۷ و ۶ ساله هم دارممم(پاشا و پرسان)

خودمم اینقدر متنفرم از این جو که هرچقدرم بابام اصرار کرد اما نرفتم این سمت و الان دارم تربیت بدنی میخونم و خیلی هم خوشحالم.😁🌸

خلاصه بریم سر خاطره.

حدود دو ماه پیش بود که من حسابی درگیر امتحانای مدرسه و باشگاهم بودم(بوکس کار میکنم) احساس میکردم بدنم خیلی ضعیف شده و چند روز کلا کسل بودم‌. هرچقدرم مامانم میگفت حداقل باشگاه رو کمتر برو گوشم بدهکار نبود‌.‌ یه شب دیگه واقعا حسابی خسته بودم و با این حال توی باشگاه داشتم تمرین میکردم که از بس بی حال بودم نتونستم خوب مبارزه کنم و از هم باشگاهیم که حریفم محسوب میشه مشت جانانه خوردم و دماغم پر خون شد .خلاصه مربیم سریع کمپلکس یخ رو گذاشت خون خیلی نیومد و سریع قطع شد اما یکم ورم کرد. بعدشم گفت نمیخواد تا آخر کلاس بمونی و برو خونه‌. منم اسنپ گرفتم رفتم. اون شب تا ساعتها بابام داشت دعوام میکرد و میگفت خودم مقصرم اجازه دادم بری این سمت و سو و فلان و منم سعی می‌کردم اهمیت ندممم😁 بعد که آروم شد ماچش کردم و بدون هیچ حرفی رفتم خوابیدم. صبح که پاشدم حسابی بدنم درد میکرد و دماغم بدتر. با این وجود باید می‌رفتم مدرسه آخه امتحان عملی شنا داشتیم. رفتم و زنگ اول ریاضی و زنگ بعدش شنا بود که ما مدرسه مون خودش الحمدلله استخر داره و نیازی نیست از مدرسه خارج بشیم. رفتیم و دیدیم آب حسابی سرده. هرچی گفتیم آب رو گرم کنید گفتن فعلا تاثیر نداره و چندساعتی طول میکشه ، برین تو آب گرم میشین:/ آقا ما رفتیم همه مووووون هم یخ زدیم و منم امتحانم رو خیلی خوب ندادم متاسفانه(: بعد از اون رفتیم سر کلاس و همه مون تقریبا داشتیم میلرزیدیم و بچه ها گفتن حتما باید به مدیریت بگیم و اینا. زنگ بعدش فارسی و بعدشم رفتیم خونه‌. اما من اینقدر بی جون بودم که حتی نمیتونستم راه برم. رسیدم خونه مامانم دیدم کلیییی ترسید و هی پرسید خوبی؟ منم گفتم اره‌. رفتم تو اتاقم و ناهار نخورده ، با لباس مدرسه خوابیدم. بیدار شدم غروب بود و بابا و داداشام خونه بودن. میترسیدم برم جلو بابام 🫠.

ولی خب رفتم چون خیلی گشنم بود و دیدم دارن همگی عصرونه میخورن.

بابام تا منو دید گفت چرا اینقدر زررددددی؟؟؟ گفتم خوبم بابا. گفت آره معلومه 😐سریع دستش رو گذاشت رو پیشونیم و گفت عهههه تب هم که داریییییی. پشتش سریع داداش پدرامم دست گذاشت تبم رو اندازه کنه😂

هی از من انکار و از اون اصرار تا اینکه رفت تو اتاق و دستگاه فشار خون رو آورد و فشارم رو گرفت و گفت خیلیییی پایینهه. حسابی ضعیف شدی مطمئنم فردا سرما هم میخوری‌. حق نداری تا چند روز مدرسه بری باشگاه هم تا دو هفته تعطیل. اینو که گفت شروع کردم گریههه😂که نهههه حاضرم ترک تحصیل کنم اما باشگاه مو برمممم.

بابا هم گفت باشه پس اگر میخوای اجازه بدم باشگاه بری همین الان میری اتاقت بیام آمپول بزنم برات.

من اینطوری شدم کههه چییی؟ آمپول چرا یهوییی؟🤨😫

بابا گفت همین که گفتم.

من میدونم چه وزه ای هستی قرص و دارو نمیخوری تا خودم بالا سرت نباشم پس همین الان میری اتاقت بیام وگرنه باشگاه بی باشگاه .

بچه ها من اینقدر باشگاه و بچه ها و مربیم رو دوست دارم که حاضرم بمیرم اما برم 🙃

اینجا دیگه بغض کردم و رفتم توی اتاقم که بعد چند دقیقه بابا اومد با دوتا آمپول(اسم آمپولا رو من واقعا بلد نیستم فقط میدونم تقویتی اینا بودن دیگه.🥺)

بابا گفت دراز بکش. منم بی هیچ حرفی دراز کشیدم.

بابا همچنان که آمپولا رو آماده میکرد کلییییییی داشت سرم غر می‌زد و میگفت: همش این باشگاه اون باشگاه افتادی. تو مدرسه هم که همش ورزش. آخه کدوم دانشمندی گفته ورزش زیاد خوبه؟ ورزشم زیاد از حدش آدمو مریض میکنه. پگاه این بار دارم ازت می‌گذرم اما بخدا اگر تعادل برقرار نکنی واقعا هرچی دیدی از چشم خودت دیدی!!

منم که استرس آمپولا رو داشتم فقط گفنم چشم 😬

بابا شلوارمو یکم کشید پایین و سمت راست رو پنبه زد. همین که الکل به پوستم خورد اینقدر استرس گرفتم شروع کردم گریه کردن و گفتم بابا تو رو خدا آروم بزن ازت خواهش میکنم 🫠بابا هم گفت باشه هنوز نزدم که.

بابا گفت خیلی خب شل کن قشنگ.

کردم و همون لحظه سوزن رو فرو کرد.

داشتم خفه میشدم از دردش و وحشتناک میسوخت اما هیچی نگفتم و فقط اشک میریختم.

دیگه تحملم تموم شد گفتم : آیییییییییییییی بابا تو رو خدا درش بیار دیگه نمیتونممممم😭😭😭

بابا هم گفت باشه تموم شدددد یکم صبر کنننن. و چند ثانیه بعد در آورد.

منم داشتم همینطوری گریه میکردم.

بعدش بابام داشت پدرام رو صدا زد که گفنم بابا با اون چیکار داریییی؟؟

خواستم شلوارمو بکشم بالا که بابا نذاشت گفت وایسا‌. داداش پدرام اومد و گفت جانم بابا؟ بابا گفت پدرام بیا این یکی رو تو براش بزن.

اینقدر تعجب کردم که گفتم چیییی بابا نهههه تو رو خدا داداش چرا باید بزنهههه.( تا حالا هیچوقت جز بابام آمپولا مو نزده بود و فقط چندبار عموم قبلا زده بود) هم بشدت خجالت میکشیدم هم می‌ترسیدم. داداش پدرام هم یکم تعجب کرد اما رو حرف بابا حرفی نزد و گفت چشم.

بابا خودش کمرم رو نگه داشت و داداش پنبه زد و گفت نفس عمیق بکش. و بعد فرو کرد. اینقدددددددر درد داشت که از ثانیه اول جیغ زدم و گریه کردم. همش میگفتم وایییییی بابا تو رو خدا بگو در بیاره داداش تو رو خدا تمومش کننننننننن😭😭بابا هم هی میگفت تمومه دیگه تمومه اما تموم نمیشد😭😭

داشتم می‌مردم از درد و گریه هام بند نمی اومد که داداش در آورد و گفت ببخشید تموم شد. همون لحظه بابا شلوارمو کشید بالا و خودش رفت بیرون گفت الان میام. داداش اومد سرمو بوس کرد گفت ببخشید پگاه میدونم دردت اومد و دستش رو گذاشت دور گردنم و بغلم کرد و منم حسابی تو بغلش گریه کردم. ( قربون داداش مهربونم بشمم هرچند در طول روز عادی به خون هم تشنه هستیم 😂🖐)داداش و رفت بعد بابا اومد گفت خب حالا مثل سجده باش میخوام شیاف هم بذارمممم.

گفنم وای نههههه بابا چی میگیییی.

گفنم بابا یعنی چی😭بابا گفت تبت بالاست بایدددددد بذارم.

اینجا گریه مو قورت دادم با یکم عصبانیت گفتم بابا تو رو خدا ول کن.‌

من همین که شلوارمو جلوی داداش پدرام دادی پایین خجالت کشیدم الان میخوای خودت شیاف بذارییی؟ نه بابا تو رو خدا‌

بابام خندید و گفت اولا من باباتم دوما هم من هم پدرام پزشکیم خجالت برای چیییی؟🤨

گفتم هرچیییی بگی بازم اجازه نمیدم بابا بخدا خودم میذارمممم😭

گفت نه خودت نمیتونی پس میگم مامان بذاره.

گفتم نههههه از مامان هم خجالت میکشممم😭 گفت من نمیدونم یا من یا مامان. خواستم بگم هیچکدوم اما میدونستم اینو بگم امکان این که بزنه تو گوشم وجود داره😂😂

گفتم پس مامان😢

بابا رفت و چند دقیقه بعد مامان اومد و من همونجوری که بابا گفت دراز کشیدم و مامان برام گذاشت و بماند چقدر خجالت کشیدم اما نمیدونم چرا اینقدر درد داشت. شیاف مگه درد داشت؟ من اولین بارم بود نمیدونستم..

خلاصه که اون شب تموم شد و من فردا و پس فرداش هم حدود ۵ تای دیگه آمپول خوردم فقط بخاطر اینکه باشگاهم کنسل نشه🫠و بعد از ۱۰ روز خوب خوب شدم و دوباره تمرین رو شروع کردمممممممم.😍(ورم دماغم هم همون روز اول الحمدلله خوب شد و مشکل جدی ای نداشت)

ممنونم اگر تا اینجا خوندین.

ببخشید خیلیییی طولانی شددد☹️

و اگر اشتباهی داشتم بازم ببخشید بار اولم بود خاطره تعریف میکردم 💕